«لغت نامه دهخدا»
[بَ گُسْتْ وانْ وَ] (ص مرکب) برگستواندار. تن به برگستوان پوشیده. در برگستوان رفته. با پوشش جنگ : مرا گفته بود او که با صدهزار زره دار و برگستوانور سوار.فردوسی. سپاهش فزون نیست از صدهزار عنان پیچ و برگستوانور سوار.فردوسی. طلایه بفرمود تا ده هزار بود ترک برگستوانور سوار.فردوسی. چو بهرام رازی که سیصدهزار عنان دار و برگستوانور سوار.فردوسی. همه دشت برگستوانور سوار پراکنده گشته گه کارزار.فردوسی. پس پشت از ایران و زابل گروه سواران برگستوانور چو کوه.اسدی.