بریدگان

«لغت نامه دهخدا»

[بَ دَ / دِ] (اِ)(1) مسرعان. قاصدان. پیکان. نامه بران : صاحب خبر و برید... نایبان داشتی در همه ممالک و بریدگان و مسرعان بسیار تا از همه جوانب آنچه رفتی و تازه گشتی معلوم او می گردانیدندی. (فارسنامهء ابن البلخی ص93).
(1) - این کلمه در فارسنامهء چ اروپا و تهران با گاف فارسی آمده است اما علی الظاهر باید بریدکان (با کاف عربی) باشد، جِ بریدک مرکب از برید و کاف تشبیه.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر