پخن

«لغت نامه دهخدا»

[پَ خَ] (اِ) بانگ. (فرهنگ اسدی). آواز. || بانگ یخ بود [ کذا ](1). عسجدی گوید (کذا) :
من زارتر گریم همانا که او
خاموش گرید زار(2) و من با پخن (کذا).
(فرهنگ اسدی نسخهء نخجوانی).
پخنو.
[پَ] (اِ) تندر. رعد. کنور :
عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با پخنو.رودکی.
و رجوع به پختو شود.
پد.
[پَ] (اِ) سفیددار. غَرَب. درختی را گویند که هرگز بار ندهد. (برهان).
(1) - شاید، پخ.
(2) - راز؟
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر