پردوش

«لغت نامه دهخدا»

[پَ] (ق مرکب) پریشب :
پردوش و پرندوش چسان بود خرابات
گوئید و مترسید اگر مست خرابید.مولوی.
دوش گدُمُ پردوش گدُم بازم اگمّت
میره تُ دارو بده خوم ایگیرمت.(به لهجهء بختیاری).
پرده.
[پَ دَ / دِ] (اِ) حجاب. (دهار). غشاء. غِشاوه. خِدر. (دهار) (منتهی الارب). غطاء. تتق. پوشه. پوشنه. سِتر. سِتاره. اِستاره. سِجاف. سَجف. سِجف. قشر. سُتره. ستار. سِتاره. سدیل. سُدل. سِدل. سَدَل. وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب). سُحبه. (منتهی الارب) (دهار). پوشش. قِناع. کنان. [ ج، اکنه ]. اخدور. سدین. سدان. (منتهی الارب). قرام. (دهار) (منتهی الارب). مقرم. مقرمه. سِدافه. سِدار. شفّ. قذحمه. وجاح. اِجاح. (منتهی الارب). اَجاح. اُجاح. حائل. حاجز. مِقدم. (دهار). بَرَدج (معرب). جلباب :
به پرده درون شد خور تابناک
ز جوش سواران و از گرد و خاک.فردوسی.
وز پرده چو سر برون زند گوئی
چون [ خود؟ ] ماه بر آسمان زند خرمن.
عسجدی.
روی خاک و سوی گردان چرخ را
این سیه پرده نقاب است و خضاب.
ناصرخسرو.
نیست این دریا بل آن پرده بهشت خرمست
گرنه این پرده بهشتستی نه پرحوراستی.
ناصرخسرو.
شد پرده میان تو و حکمت
آن پرده که بستند بر چغانه.ناصرخسرو.
داناست کسی که روی زین جادو
در پردهء دین حق بپوشاند.ناصرخسرو.
منگر سوی گروهی که چو مستان از خلق
پرده بر خویشتن از بی خردی می بدرند.
ناصرخسرو.
در پردهء هوائیم پوشیدهء برهنه
از خانهء نوائیم چون پرده مانده بر در.
سیف اسفرنگ.
هر که را کرد شرم ازو دوری
بدرد پرده های مستوری.اوحدی.
ز غمازیست مشک آخر سیه روی
که از صد پرده بیرون میدهد بوی.جامی.
گرد آن پردهء گلگون چو مشلشل دیدم
آمدم یاد از آن زلف و زان رنگ و عذار.
نظام قاری (دیوان البسه).
چو پیدا شد ز پشت پرده دلدار
یقین دلاله شد معزول از کار.پوریای ولی.
صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را
پردهء روی توکل ساز کار خویش را.صائب.
|| نقاب. روی بند. خدر. حجاب. روبند. برقع. روپوش. مقنعه. روی پوش. شامه. سرپوشه. سرپوشنه. باشامه. واشامه. باشومه. معجر. روپاک. چارقد. زرالو. سرانداز. قناع. کله. مقصوره :
نرم نرمک ز پس پرده بچاکر نگرید(1)
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه(2).
کسائی.
باز چون برگرفت پرده ز روی
کرو دندان و پشت چوگان است.رودکی.
|| خیش. دَرسار. درساره. بشک. سجف. باشام. پرس. شش خان. شِش خانه. حجاب. جامه ای که بر در آویزند تا نور را مانع شود یا حرارت خانه نگاهدارد. سِدل [ ج، اسدال ] . سُدل [ ج، اسدال ] : و از وی [ از خوزستان ]پرده ها و سوزن کردها و شلواربند و ترنج شمامه خیزد. (حدود العالم). دیبای پردهء مکه به ایذه [ در خوزستان ] کنند. (حدود العالم). و پرده های نیکو که بهمهء جهان ببرند از شهر بَصِنّا [ بخوزستان ] خیزد. (حدود العالم).
-پرده برداشتن؛ به یک سو زدن پرده. به کنار کشیدن پرده برای عبور :
بفرمود تا پرده برداشتند
ز در سوی قیصرش بگذاشتند.فردوسی.
چو بر تخت شد نامور شهریار
بیامد بدرگاه سالار بار
بفرمود تا پرده برداشتند
سپه را بدرگاه بگذاشتند.فردوسی.
چو برداشت پرده ز در هیربد
سیاوش همی بود ترسان ز بد.فردوسی.
نشگفت گر از بخشش او زائر او را
منسوج بود پرده و زرین در و دیوار.فرخی.
در پردهء هوائیم پوشیدهء برهنه
از خانهء نوائیم چون پرده مانده بر در.
سیف اسفرنگ.
-پرده گشادن.؛ رجوع به ترکیب پرده برداشتن شود :
چو شب روز شد پردهء بارگاه
گشادند و دادند زی شاه راه.فردوسی.
|| گاه پرده مطلق بمعنی پردهء غیب و عالم غیب و امور پوشیده و نهانی آید : پیل براند [ مسعود ] و هر کس میگفت چه شاید بود و از پرده چه بیرون آید. (تاریخ بیهقی). رفتم بسر تاریخ که بسیار عجائب در پرده است. (تاریخ بیهقی).
ما منتظران روزگاریم هنوز
تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون.
عمادی شهریاری.
تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت.
حافظ.
روزی به هزار غم بشب می آرم
تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون.
ابن یمین.
|| مجازاً، حرَم. حرَم سرا. اندرون. خانهء اندرونی. و بدین معنی گاه پس پرده آورده اند :
زنی بود با او بپرده درون
پر از چاره و بند و رنگ و فسون
گران بود و اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی بسختی گذاشت.فردوسی.
سیاوش چو از پیش پرده برفت
فرود آمد از تخت سودابه تفت
بیامد خرامان و بردش نماز
ببر درگرفتش زمانی دراز.فردوسی.
ز پرده برهنه بیامد [ مادر نوشزاد ] براه
بر او انجمن گشت بازارگاه.فردوسی.
کرا از پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود.فردوسی.
پس پردهء قیصر آن روزگار
سه دختر بد اندر جهان نامدار
ببالا و دیدار و آهستگی
به رای و به شرم و به شایستگی.فردوسی.
چو اندر پس پرده ماند جوان
بماند منش پست و تیره روان.فردوسی.
چنین داد پاسخ که دختر مباد
که از پرده عیب آورد بر نژاد.فردوسی.
تهمتن برفت از بر تخت اوی
سوی کاخ سودابه بنهاد روی
ز پرده به گیسوش بیرون کشید
ز تخت بزرگیش در خون کشید.فردوسی.
وز آن پس بفرمود شاه جهان
که آرند پوشیدگان [ زنان افراسیاب ] را نهان
همه دخت شاهان و پوشیده روی
کسی کو نیامد ز پرده بکوی.فردوسی.
بپرده درون روشنک را ببین
چو دیدی ز ما کن بر او آفرین.فردوسی.
ز پرده بتان را بر خویش خواند
همه راز دل پیش ایشان براند.فردوسی.
که در پردهء زال بد بنده ای
نوازندهء رود و گوینده ای.فردوسی.
بفرمودمش تا بود بنده وار
چو آید پس پردهء شهریار.فردوسی.
به هر کشوری کز مهان مهتری
به پرده درون داشتی دختری.فردوسی.
چو از پرده گفت و برادر شنید
برآشفت و از کین دلش بردمید.فردوسی.
پس پرد��ء نامور پهلوان
یکی خواهرش بود روشن روان
خردمند را گردیه نام بود
پریرخ دلارام بهرام بود.
فردوسی (شاهنامه چ دبیر سیاقی ج 5 ص 2295).
به یزدان که هرگز ترا کس ندید
نه نیز از پس پرده آوا شنید.فردوسی.
پس پردهء من ترا خواهر است
چو سودابه خود مهربان مادر است.
فردوسی.
مرا گر بودی اندر پرده دختر
کنون کارم شدی روشن چو اختر.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
عبدالجبار... فرستاد... تا ودیعت با کالنجار را از آن پرده به پردهء این پادشاه آرد. (تاریخ بیهقی). و آخر حدیث آن بود که این دختر به پردهء امیرمحمد رسید بدان وقت که به غزنین آمد و بر تخت ملک نشست و چهارده ساله گفتند که بود. (تاریخ بیهقی). حرهء کالجی را دختر امیر سبکتکین آنجای آوردند و در پردهء امیر ابوالعباس قرار گرفت. (تاریخ بیهقی).
اگرچه شاهد والا بپرده میدارند
ز مردمش نتوانند داشتن مستور.
نظام قاری (دیوان البسه).
|| حجله. (دهار). || سراپرده. پرده سرا. سرادِق. سراپردهء بزرگ که درونش خیمه ها می زده اند. چادر. خرگاه. خیمه :
ز دیبای چینی سراپرده بود
فراوان به پرده درون برده بود
به پرده درون خیمه های پلنگ
بر آئین سالار ترکان پشنگ.فردوسی.
سوی خیمهء دخت افراسیاب
پیاده همی گام زد [ بیژن ] با شتاب
بپرده درآمد چو سرو بلند
میانش بزرین کمر کرده بند.فردوسی.
چو بشنید پاسخ هم اندر زمان
ز پرده بیامد بر دژ دمان.فردوسی.
به هر جای [ از لشکرگاه ] خرّاد برزین بگشت
به هر پرده و خیمه ای برگذشت.فردوسی.
نشسته بدر بر گران سایگان
بپرده درون جای پرمایگان.فردوسی.
سپردم ترا پرده و پیل و کوس
بمان تا بیاید سپهدار طوس.فردوسی.
بدو گفت از آنسو که تابنده شید
برآید یکی پرده بینم سپید.فردوسی.
طلایه ز هر سو برون تاختند
به هر پرده ای پاسبان ساختند.فردوسی.
سیاوش به پرده درآمد بدرد
تنش لرزلرزان و رخساره زرد.فردوسی.
مرکب غزو ورا کوه منی زیبد زین
پردهء خان خطا زین ورا زیبد یون.مجلدی.
بونصر قلم دیوان برداشت و نسخت کردن گرفت و مرا پیش بنشاند تا بیاض کردمی و تا نماز پیشین در آن روزگار شد و از آن پرده منشوری بیرون آمد که همهء بزرگان و صدور اقرار کردند. (تاریخ بیهقی).
او علمدار رختها آمد
تتق و پرده است و حاجب بار.
نظام قاری (دیوان البسه).
|| در اصطلاح موسیقی، دستان. دست. نوا. گاه. راه(3). چنانکه در پردهء خراسان. پردهء بلبل. پردهء قمری. پردهء عراق. پردهء چغانه. پردهء دیرسال. پردهء زنبور. پردهء یاقوت. پردهء خُرّم. پردهء نوروز. پردهء عشاق. پردهء صفاهان. پردهء حجاز و نظایر آنها و به اصطلاح خاص، نام دوازده آهنگ است که هندوشاه نخجوانی نام آنها را در این ابیات آورده است :
نوا و راست حسینی و راهوی و عراق
حجاز و زنگله و بوسلیک با عشاق
دگر سپاهان باقی بزرگ و زیرافکند
اسامی همهء پرده هاست بر اطلاق.
گاه کوه بی ستون و گنج بادآور زنند
گاه دست سلمکی و پردهء عشرا برند.
ضمیری (در حاشیهء فرهنگ اسدی نسخهء نخجوانی).
تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان
در پردهء عراق سر زیر و سلمکی.میزانی.
در پردهء نوروز بدین وزن غزل گفت
وزنی که همه مطلع فتح و ظفر آمد.سوزنی.
یک بریشم کم کن از آهنگ جور
گرنه با ایّام در یک پرده ای.انوری.
در یک پرده دو نوا آغاز نهاد. (ترجمهء تاریخ یمینی).
بزغاله در پردهء درد واقعه و سوز حادثه نالهء سینه را آهنگ چنان بلند کرد که صدای آن از کوهسار بگوش شبان افتاد. (مرزبان نامه).
آواز خوش از کام و دهان و لب شیرین
گر نغمه کند ور نکند دل بفریبد
ور پردهء عشاق و صفاهان و حجاز است
از حنجرهء مطرب مکروه نزیبد.سعدی.
|| در اصطلاح موسیقی، نُت(4). لحن [ ج، الحان ] . آهنگ. هوا. || زه و بندهائی که بر دستهء چنگ و رباب و تار بندند و برآوردن اصوات گوناگون را انگشت بر آنها نهند. جلاذه. (السامی). آنچه از روده یا برنج یا نقره بر دستهء طنبوره و سه تار و غیره بندند برای نگاه داشتن انگشتان و حفظ مقامات موسیقی. (غیاث) :
شد پرده میان تو و حکمت
آن پرده که بستند بر چغانه.ناصرخسرو.
الجلاذه؛ پرده های رودها. (السامی). || موضع. جای. محل :
ازین پرده برتر سخنگاه نیست
بهستیش اندیشه را راه نیست.فردوسی.
|| قصد؟ عزیمت؟ :
دل من خواهی و اندوه دل من نخوری
اینت بی رحمی و بدمهری و بی دادگری
تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی
من بدین پرده نیم گر تو بدین پرده دری.
فرخی.
|| آن باشد که مشعبدان و لعبت بازان فروآویزند و از پس آن هرگونه لعب و شعبذه و صورتهای عجیبه بمردم تماشائی نمایند :
با عوام این جمله پست و مرده ای
زین عجبتر من ندیدم پرده ای.مولوی.
|| در تآتر، هر یک از قسمتهای بازی که در آن منظره بدل شود(5): نمایش در پنج پرده. پردهء اول. پردهء دوم... و پرده بالا رفتن؛ کنایه از شروع بازی در صحنهء نمایش است. || مرحله، مرحلهء طریقت :
هر چه در این پرده نشانت دهند
گر نستانی به از آنت دهند.نظامی.
|| در اصطلاح نقاشی، یک لوحهء بزرگ نقاشی. || حاجز نازک و شفافی که قوقوسیهای نار را از یکدیگر جدا کند :
قدی چو قامت... و سری چو گندهء گوز
لبی چو سفتهء(6) آلو رخی چو پردهء نار.
سوزنی.
|| ورقهای سخت نازک که میان دو توی پیاز است. چیزی تنک که هر یک از توهای پیاز را از درون پوشیده است. || ورقی سخت نازک و سفید که میان قشر آهکی خارجی تخم مرغ و سفیدهء آن است. || قسمتی از اعضاء تن که سخت تُنک و نازک است و چون شیشه و آب حاجب ماوراء نیست و بعض قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده، چون پردهء صفاق، پردهء گوش، پردهء روی کلیه (گرده) و غیره. غشاء [ ج، اغشیه ] . حجا�� [ ج، حُجب ] . پوشش(7) و پردهء گوش یعنی پردهء صماخ(8) و پردهء دل یعنی پوشش دل. شغاف. خِلب. حجاب قلب(9) :
موج زن شد پردهء دلشان ز خون
تا چه آید از پس پرده برون.عطار.
و پردهء فانی رحم، یعنی غشاء فانی رحم(10) و پردهء زلالی یعنی غشاء زلالی، غشاء رطوبت مفصلی(11) و پردهء مائی یعنی غشاء مائی(12) و پردهء مخاطی بینی یعنی غشاء مخاطی بینی(13)و پردهء مخی عظام، یعنی غشاء مخی عظام(14).
- پردهء غیب؛ عالم غیب. نهانیهای قضا و قدر : امیرمحمود... در آن روزگار اختیار چنان میکرد که جانبها (؟) بهر چیزی محمد را استوار کند و چه دانست که در پردهء غیب چیست. (تاریخ بیهقی).
چون ردّ و قبول همه در پردهء غیب است
زنهار کسی را نکنی عیب که عیب است.
غزالی مشهدی.
- پردهء ایزد؛ عالم غیب :
ازین دانش ار یاد گیرد بد است
که این راز در پردهء ایزد است.فردوسی.
- || بکارت :
وین پردهء ایزد بشما بر که دریده ست.
منوچهری.
- پردهء چشم؛ ثیر. و آن پرده های کرهء چشم(15)است که کاسر اشعهء نورند و این پرده ها و اجزاء وسطیهء آنها عبارتند از صلبیه. قرنیّه. مشیمیّه با زواید هدبیه و عنبیّه و شبکیه و اجزاء وسطیهء آن رطوبت بیضی و غشاء آن و جلیدیّه با محفظه اش و رطوبت زجاجیه با غشاء آن که شرح آنها در نه عنوان ذیل بیابد:
1 - پردهء صلبیه(16) - طبقه ای است که قسمت غیرشفاف (قرنیهء غیرشفاف) جزو قشری چشم را مشکّل میکند از خلف برای عبور عصب بصری سوراخ شده و از قدام دارای ثقبه ای به شکل قطع بیضی ناقصی که قرنیهء شفاف در آن قرار گرفته است. رنگ آن در بعض مردم سفید کدر و در کودکان کبود است و ضخامت آن در خلف یک هزار گز و در وسط فقط چهار تا پنج عشر یک هزار گز است (ساپی) مجاورات سطح خارج آن همان مجاورات مقله است. این سطح املس و محل اتصال چهار عضلهء مستقیم و دو عضلهء مورّبست و در خلف که موضع اتصال عضلات مستقیمه است جزئی انخفاضی دارد. سطح باطن آن مجاور مشیمیه و بواسطهء صباغ مشیمی (صفیحهء سوداء) اسمراللون شده در میان آن و طبقهء مشیمیه اعصاب و عروق هدبی منشعب میشوند. التصاق آن با مشیمیه مخصوصاً در قدام و خلف بسیار محکم است.این پرده غشاء لیفی قابل انبساطی است که در خلف ضخیم تر از قدام است و آن را مانند استطالهء از امّالغلیظ دانسته اند از آن جهت که غلاف عصب بصری به روی آن کشیده میشود و جدا کردنش ممکن نیست و این وضع مخصوصاً در جنین آشکارتر است مابین الیاف آن فاصله هائی است که احداث ثقبه ها نموده معبر شرائین و اورده اند و این ثقب در اطراف عصب بصری و قرنیه بسیار متعدد و زیاده بهم نزدیکند و در دور قرنیه یکنوع دایره احداث نموده اند. طبقهء صلبیه از الیاف صفحوی و الاستیک که از همه جهت با هم تقاطع نموده اند حاصل و عروق آن کم است. شرائین آن از هدبیهای قدامی آمده مسیر اوردهء آن به مثل شرائین است. اوردهء خلفیهء آن به عروق معوجهء مشیمیه میروند.
2 - قرنیه(17) - غشاء شفافی است به شکل قطع بیضی ناقص در جزو قدامی کرهء چشم واقع. قطر عرضی آن دوازده هزاریک گز و تقریباً بقدر یک هزارویک گز از قطر عمودی طویلتر است. سطح قدامی آن محدّب و بیضی قطر اطول آن عرضی است این سطح در قدام چشم برآمده و از ملتحمه که فقط بشرهء مخاطی آن باقی است مفروش و زیاد به آن ملاصق است. سطح خلفی آن مقعر و دائروی و از غشاء رطوبت بیضی که آنرا غشاء دِمور یا غشاء دِسمه نامند مفروش شده، جدار قدامی خانهء قدامی چشم را مشکل میکند. محیط آن از خارج به داخل به شکل قلم مقطوع و از داخل به خارج نیز مقطوع شده به صلبیه فرو رفته است و این دو غشاء بطوری به یکدیگر ملاصقند که تا مدتی آنها را یک طبقه می پنداشتند و هنوز هم ژیرالده بر این اعتقاد است و میگوید فقط اختلاف تکاثف و شفافت اسباب امتیاز آنهاست. اماباید دانست که بنا و انتساج آنها هم به یک قسم نیست.
بناء: قرنیه را میتوان به صفحات متعدده منقسم نمود ولی این تقسیم فقط صناعی است و بنای نسج مخصوص آن لیفی است و از سه طبقه که یکی سطحی به ملتحمه متصل، دیگری متوسط به صلبیه مختلط و سیمی خلفی یا غشاء دسمه است حاصل شده.
اول طبقهء متوسط - از نسج مخصوصی که آنرا نسج قرنی نامند بوجود آمده آنرا کلیکر مانند نسج لیفی دانسته اینکه بسهولت منقسم به صفحات و صفیحه ها میشود و نسبت آنرا به مادهء متجانسی که سلولها در آن متولد شده آنرا منشق میکنند داده اند. به اعتقاد مسیو هیس این سلولها قبل از مادهء متجانسه موجود بوده اند هرگاه این ماده متکاثف گردد سبب میشود که وقتی قرنیه را قطع نمایند منظر آن مطبق است. عناصر عمدهء نسج قرنی همان عناصر نسج حجروی است یعنی از الیاف صفحوی و سلولهای لیفی مشکل و تخمهای رشیمی مشکله و مادهء متجانس بدون شکلی حاصل شدهء مادهء اخیر است که موجب کمال شفافت قرنیه و امتیاز آن از صلبیه شده است و نیز در قرنیه ارکان تکوینیه و اعصاب بسیاری مذکور نموده اند که به نقطه ای یا به انتفاخی منتهی میشوند. این عناصر عصبانیه مخصوصاً در ثلث قدامی طبقهء متوسطهء قرنیه متمکن و این طبقه دارای عروق نیست از بابت عروق لنفیه که بعضی قبول و بعضی رد کرده اند بسیار مشکل است گفتگو نمود ولی این معنی محقق شده که همیشه در قرنیه جهاز جوفیئی است که بعقیدهء بعضی کام مسدود و بعقیدهء دیگران مربوط به عروق لنفیهء ملتحمه است.
دویم طبقهء سطحیه یا ملتحمی - از ورقهء نازک بی شکلی که دارای دانه دانه های خرد و شفاف است حاصل شده و به طبقهء بی شکل ملتحمه می پیوندد و این غشاء الاستیک یا غشاء اول بومن است که طبقه ای از سلولهای بشرهء مطبق آنرا مستور نموده است. در این طبقهء سطحیه و م��یط آن عروه های عرقیه ای است که طول آنها یک یا دوهزاریک گز و این عروه ها اثر عروق متکثرهء جنین اند. بالجمله درین تازگیها هویروکهنهم در این طبقه شبکه های عصبانی و نهایات محورالعصب که به میان صفیحه های بشره آمده در دموع غوطه ورند مذکور نموده اند.
سیم طبقهء غائر که غشاء دمور یا دسمه را مشکل نموده - از غشاء عدیم النسج شفاف و طبقه ای از بشرهء بسیط و رصفی حاصل شده به اعتقاد شارل رُبن طبقهء اخیر در محیط قرنیه متوقف میشود و حال آنکه طبقهء شفاف (صفحهء الاستیک خلفی بومن) از آن تجاوز نموده ضخیم شده (حلقهء وتری دلنژو) منقسم بدو صفیحه میشود که یکی به روی سطح قدامی عنبیه آمده رباط مشطی یا رباط هیک را ساخته دیگری در همان معبر اولی اصلی ممتد شده بزودی دو طبقهء آن از هم باز شده به مجرای سکلم احاطه میکند.
طرز نمو: گویا قرنیه نیز در همان جرثومهء صلبیه نمو میکند. ابتدا کدر و در حدود هفتهء دهم شفاف میگردد و در ماه سیم بکلی مشخص و ممتاز است و تا انتهای حیوه جنینی در طبقهء ظاهری آن شبکهء وعائی بسیار آشکاری مرئی میشود که در ماه پنجم حمل ظاهر میشود.
3 - مشیمیه(18) - عضلهء هدبیه(19) - زواید هدبیه(20) - مشیمیه بر حسب وقوع طبقات به روی یکدیگر پردهء دویم چشم است. غشاء حجروی عروقیئی است که ضخامت آن پنج تا هفت عشر هزاریک گز است ملاصق با صلبیه جزو متوسط آن قلیل الالتصاق ولی در جزو قدامی مستحکماً به صلبیه ملتصق است. سطح داخلی آن بدون اینکه ملاصق باشد مجاور شبکیه است. دو سطح مشیمیه از مادهء ملون سیاهی که در سطح داخلی بیش از سطح خارجی و در قدام بیش از خلف است پوشیده شده است مشیمیه از خلف برای عبور عصب بصری مثقوب و به عقیدهء ژیرالده در قدام منعطف شده حجاب مثقوب المرکزی میسازد که عبارتست از عنبیه. اغلب مشرّحین برآنند که انتهای قدامی مشیمیه منطقهء ضخیمی (منطقهء مشیمیهء ساپی) که به دو جزء یا ورقه منقسم شده مشکل میکند که یکی از آنها عضلهء هدبی (رباط هدبی ساپی) و دیگری جسم هدبی است که در حول جلیدیّه شکنجها احداث مینماید که زوائد هدبیه اند.
1 - عضلهء هدبی یا ممدّد مشیمیه - از الیاف قدامی خلفی (بروک) و الیاف حلقوی (مولر) حاصل شده. دسته های عضلهء بروک در قدام به جدار خلفی مجرای سکلم و از خلف به مشیمیه متصل میشوند. عضلهء مولر در جزو قدامی و سطح انسی الیاف قدامی خلفی بروک واقع است. سطح داخلی عضلهء هدبی با زواید هدبیه و سطح خارجی آن با صلبیه و از قدام با محیط دایره ای عنبیه و از خلف با مشیمیه که بدان متصل است مجاور است. ساپی آنرا از قبیل رباط حجروی میداند چون اعصاب زیادی داخل آن میشوند کِرُز و آرنلد آنرا عُقدهء عصبانی پنداشته اند. این عضله که ممدّد مشیمیه است مستقیماً یا به واسطهء اینکه در دوران خون زوائد هدبیه عمل میکند (روژه) و بخصوص بتوسط الیاف مستدیرهء خود که محیط دائرهء جلیدیه را میفشارند در تعدیل بینائی (آکُمُداسیون) فعل مهمی دارد. عضلات مذکوره از الیاف املس غیرارادیه حاصل شده اند.
2 - جسم هدبی - در جزو قدامی مشیمیه در دور جلیدیه دایرهء مثقوب المرکزی دیده میشود که شعاعهای آن در مرکز متقارب و در محیط متباعد و موسوم به جسم هدبی است و هر یک از این شعاعها را زائدهء هدبی نامند و به اعتقاد ریب اگر مشیمیه را از رطوبات چشم جدا کنند پس از آن دو دایرهء متمایز دیده میشود که یکی به مشیمیه مربوط و جسم هدبی مشیمیه است دیگری بجزو قدامی جسم زجاجی و به جلیدیه چسبیده است و آن منطقهء هدبی زین است که زواید هدبیه جسم زجاجی نیز خوانده میشود. زوائد هدبیهء مشیمیه هفتاد الی هشتادند که به آن ملاصق و هر قدر به محیط کبیر عنبیه که در خلف آن ممتد شده و به عقیدهء ساپی غیرملاصق و به رأی روژه ملاصق بدانند نزدیکتر شده بزرگتر میشوند و به شکل مخروطی مثلثی اند که قاعدهء آن محاذی عنبیه و رأسش در خلف در روی مشیمیه ناپیدا میشود سطح ملصق وحشی آنها با عضلهء هدبی بنابر این با صلبیه مجاور است سطوح آنها که بطرف مرکز چشم برگشته مواجه زوائد هدبی منطقهء زین است در مبدأ غشائی ولی بعد زغابی و بسیار کثیرالعروق میشوند کنار داخلی آزادشان مجاور قسمت قدامی جسم زجاجی و محیط دائرهء جلیدیه است و قسمتی از زوائد هدبیه که از خلف عنبیه عبور میکند در موضعی که آنرا اطاق خلفی می پنداشتند متموج(21) است پس زوائد هدبیه به واسطهء مسافت مثلثی که پر است از زوائد هدبیه جسم زجاجی از یکدیگر منفصل میشوند. اگر زوائد هدبیهء منفرده را که از یکدیگر منفصل اند ملاحظه کنند معلوم میشود که قطعات غشاء زجاجی در زوائد هدبیهء جسم زجاجی و در کناره های زوائد هدبیهء مشیمیئی بواسطهء کشیدگیهائی که عارض زوائد هدبیه میشود از هم منفصل گشته اند و در زوائد هدبی جسم زجاجی بالعکس قطعاتی از مادهء سیاه دیده میشود که از شست و شو زایل نشده مخصوص به سطح داخلی زوائد هدبیهء مشیمیه اند و از این وضع معلوم میشود که شبکیه به محیط دائرهء جلیدیه نمیرسد بلکه بجزو خلفی زوائد و عضلهء هدبیه منتهی شده کنار پره دار مضرسی موسوم به فتحهء مضرس (اُراسراتا) احداث مینماید.
بنا: مشیمیه ذاتاً عروقی است بجهت اینکه ریب، بشرائین و اوردهء آن تزریق نموده زوائد هدبیه ممتلی شده بودند. ریش، مشیمیه را به دو طبقه منقسم کرده است خارجی و داخلی که بشدت کثیرالعروق و همین طبقه داخلی است که آنرا غشاء ریشی نامیده اند. ساپی، سه طبقه برای آن قائل شده است. اول طبقهء خارجی که حجروی است (غشاء آرنُلد) که در میان الیاف آن بعض سلولهای ملونهء غیرمنتظمه است. دویم طبقهء متوسط یا عروقی که به اعتقا�� بعض محققین یکنوع جهاز نعوظی از آن حاصل شده چه انساجی که حامل عروقند دارای الیاف عضلانی ملسا و الیاف الاستیکند. طبقهء متوسط حاوی شرائین و اورده و عروق شعریه است شرائین از هدبیه های قصیرهء خلفیه آمده به دور عصب بصری در نقطه ای که وارد چشم میشود رفته به صلبیه نفود کرده و در آن منشعب شده در حین خروج از آن بیست تا بیست و پنج ساقه میسازند که به قدّام ممتد شده تا به حوالی دایرهء هدبی رفته با هدبیه های قدامیه و هدبیه های طوال خلفیه متفمم میگردند. به عقیدهء ساپی شعب کبار و صغاری که از شرائین آمده و شعب صغاری که مبدأ شعریه میشوند در میان غائرترین سطح شریانی و سطحی ترین سطح وریدی واقع اند ولی بسیاری از محققین دیگر (روژه و فُر و غیرهما) محل این صفحهء شعریه را بلافاصله در فوق طبقهء ملون که در آنجا غشاء مشیمی شعری (غشاء ریشی) را میسازند دانسته اند (وازاورتیکزا) اوردهء مشیمیه که آنها را عروق معوجه نامند (اسطنن زاده) از شعریه بوجود آمده دسته های صغار نجمیه میسازند که ساقهای آنها بوضع معوجی مرتب شده به یک ورید منصب میشوند. از اورده چهار دسته حاصل میشود: دو فوقانی انسی و وحشی و دو تحتانی که یکی در داخل و دیگری در خارج است و هر یک ازین دسته ها به شکل ستاره ای است که اشعهء آن منحنی اند (ساپی) و در قدام اوردهء مشیمیه در محاذات هر زائدهء هدبی قوسها احداث مینمایند که با قوسهای عنبیه متقمم نمیشوند (ساپی) و این بکلی مخالف عقیدهء روژه است که مدعی شده است که تمام اورده عنبیه به اوردهء مشیمیه منصب میشوند. سیم طبقهء داخلی یا ملون از طبقه ای از سلولهای منتظمهء مسدّسه که دارای یک هسته و دانهای ملونهء عدیده اند که در سفیدپوستها موجود نیستند حاصل شده است. توماس وارطن ژُن مدعی شده است که مادهء ملونه از غشاء مخصوصی مترشح میشود ولی این رای را نمیتوان قبول کرد و اگر در جنین بتوانند مادهء ملونه را صفحه صفحه کنند همینقدر ثابت میشود که سلولهائی که مادهء ملونه در میان آنهاست صفحهء حجروی بسیار نازکی میسازند. چنانکه ذکر شد مادهء ملونه تمام سطح باطن مشیمیه را پوشانیده در حیوانات پستاندار این سطح در انسی عصب بصری منظر املس درخشانی که ملون به الوان مختلفه است (غشاء درخشان طبقهء مشیمیه) پیدا میکند و این جزو از مادهء ملونه مستور نیست.
4 - عنبیه(22) (قزحیه)(23) - حجاب عضلی عروقیئی است که بطور عمودی واقع و اندکی در طرف انسی مرکز آن سوراخی است موسوم به حدقه که در انسان مدور است. به قول مشرحین قدیم قسمتی از چشم را که محدود مابین قرنیه و جلیدیه است بدو قسمت منقسم نموده یکی موسوم به خانه قدامی و دیگری بخانهء خلفی است (مذکور خواهد شد که قسمت دویمی موجود نیست) در عنبیه دیده میشود.او محیط کبیر که بعضلهء هدبی که ��ر قدام است و به جسم هدبی که در خلف است متصل است و این محیط کمی در خلف قرنیه واقع و مع الفصل بوساطت رباط مشطی که تا جزو قدامی محیط عنبیه ممتد است به صلبیه و به قرنیه متصل میشود.ثانیاً محیط صغیر که ثقبهء حدقه را محدود نموده و این دایرهء صغیر عنبیه است. در دور ثقبهء مسطوره دائرهء کوچکی است که رنگ آن با رنگ مابقی عنبیه جزئی تفاوتی دارد. ثالثاً سطح قدامی که در قدام مسطح یا کمی محدب و ملوّن به الوان مختلفه است و جدار خلفی خانهء قدامی از آن حاصل شده است و در انسان دارای خطوط متوازیه است که از محیط کبیر به محیط صغیر ممتد شده اند و از بعض سلولهای بشره که از غشاء رطوبت بیضی می آیند مفروش است و هم در این سطح دو حلقه است یکی در دور حدقه و دیگری اندکی در وحشی حلقهء اولی واقع است و آنها حلقه های رنگین انسی و وحشی اند (ساپی) بالجمله در این سطح قدامی بعض لکه های سیاه کوچک است که از مادهء ملونه حاصل و موجب برجستگی (جالحهء هالر) شده اند. رابعاً سطح خلفی که مقعر و بلافاصله مجاور جلیدیه و قاعدهء زوائد هدبیه و عضلهء هدبی است. دو تای اخیر بعقیدهء بعضی از مشرحین از عنبیه جدا و برای بعضی دیگر مستحکماً متصل بدانند (روژه و ژیرالده) سطح خلفی از طبقهء ملونی که موسوم به غشاء عنبی است مفروش است و اگر این غشا را بردارند دیده شود که سطح خلفی عنبیه مانند سطح قدامی آن دارای خطوط متقاربه ای به جانب حدقه است اما به رنگ سطح قدامی نیست بلکه مثل سطح غایر مشیمیه سفید و املس و بدون رنگ است.
بنای عنبیه: بواسطهء توالی انقباض و ارتخاء این غشاء معتقد شده اند که مرکب از الیاف عضلانیه ای است که بعضی مشعشع و برخی مستدیرند. ژیرالده معلوم کرده است که عنبیه را الیاف عضلانیه ای است که با شعاعهای دائره ای عنبیه متوازی و عمل آنها متسع نمودن حدقه است اما اینکه الیاف دائروی موجود باشند تصریح نکرده همینقدر آنها را از بابت متابعت با قوم قبول میکند ولی گیله من معلوم نموده که الیاف مستدیری دارد که عمل آنها مانند الیاف عضلانیه غیرارادیه است و هم از تجارب نیستن و لُنژه محقق شده است که عنبیه از اثر الکتریسیته منقبض میگردد پس از اعمال این عضو معلوم شد که عضلانی است از سه طبقه مرکب شده (ساپی) اول طبقهء قدامی از غشاء مصلیئی که برطوبت بیضی احاطه نموده حاصل و دارای ورقهء بشرهء نازک ناقصی است که در تحت آن سلولهای ملونهء بسیار غیرمنتظمی که به شکل نقاط مجتمع شده موجودند دویم طبقهء خلفی یا عنبی به زوائد هدبیه ای متصل و از صفحهء نازکی که به طبقهء متوسط ملتصق و از سلولهای منتظمهء ملونه که مانند سلولهای مشیمیه اند حاصل شده است. غشاء وعائی که هوشک میگوید تابع شبکیه و ساتر عنبیه است وجود ندارد (ساپی). سیم طبقهء متوسطه که مخصوصاً از الیاف عضلانیه و عروق حاصل شده اعصاب نیز در آن یافت میشوند. الیاف عضلانیه مشعشع و دائرویند از اولیها موسعهء حدقه که به دایرهء کبرای حدقه پیوسته مشکل گشته در محاذات حدقه احداث عروه ها میکنند (ساپی). بعض از آنها با الیاف عضلهء هدبی مختلط شده بعقیدهء بعضی از محققین به حلقهء دولنرژ می پیوندند از الیاف دائروی عضلهء مضیقهء حدقه ای حاصل میشود که عبارتست از حلقهء عضلانی صغیری که عرض آن تقریباً پنج عشر هزاریک گز و محیط بر حدقه است. الیاف عضلانیه را که ساپی جنس بسیار مخصوصی پنداشته بجز الیاف ملسای غیرارادیه که مشابه تارهای مشیمیه اند چیز دیگر نیستند (روژه).
شرائین: شرائین زیادی از هدبیهای خلفی طوال و هدبیهای قدامی رسته وارد عنبیه شد متقمم گشته دائرهء وعائی (دائرهء شریانی کبیر) احداث مینمایند که شعب خارجه ای از آن از محیط کبیر عنبیه به جانب حدقه رفته و در آنجا مجدداً متقمم شده دائرهء دویمی (دایرهء شریانی صغیر) مشکل می کنند (زین) این دائرهء صغیر غیرتام و وجود آن مشکوک فیه است.
اورده: به اعتقاد روژه بسیار متعدد و سهل الاحتقانند به مجرای موسوم به مجرای وریدی که از اتصال صلبیه به قرنیه حاصل و محیط بر عنبیه است وارد شده ساپی از آنجا به اوردهء هدبی قدامی منصب میشوند و بعقیدهء روژه تمام این اورده به اوردهء مشیمیه میروند. ساپی میگوید این مجرای وریدی همان مجرائی است که آن را به اسم سکلم هوویوسُفنطانا ذکر نموده اند.
اعصاب: بسیار بزرگ و از عقدهء عینی و تار انفی زوج پنجم آمده به اسم اعصاب هدبی به عضلهء هدبی رفته متقمم شده به ثخن عنبیه رفته تا محیط صغیر ممتد میشوند. در جنین ثقبهء حدقه بواسطهء غشائی موسوم به غشاء حدقه یا غشاء واشندرف مسدود است. این غشاء در ماه سیم حیوه جنینی ظاهر و در ماه هفتم مفقود میشود. کلوکه، معین کرده است که این غشاء مرکب از دو ورقه است که مابین آنها عروقی مرئی میشوند که همان دنبالهء عروق عنبیه اند و نیز معلوم کرده که در وسط آن نقطه ای است بدون عرق و غشاء حدقه ای ازین نقطه شروع به پاره شدن می کند. بعقیدهء ریشه، این غشاء در قدام عنبیه واقع و باید آنرا غشاء قرب حدقه نامید.
5 - شبکیه(24) - پردهء سیم چشم است که تأثیرات ضیائیه را اخذ کرده آنها را به عصب بصری منتقل نموده و به دماغ میرساند. سطح خارجی آن مجاور باطن مشیمیه و بعقیدهء یعقوب، غشائی که متمم شبکیه و از جنس مخصوص و مسمی به غشاء یعقوبست مابین آنها فاصله میشود سطح باطن آن مجاور جسم زجاجی است. مشرحین در منتهی الیه قدامی شبکیه متفق نیستند. کرویر، بر آن است که شبکیه بطور وضوح به محیط زوائد هدبی جسم زجاجی منتهی و بدان مواضع مستحکماً متصل میگردد. ژیرالده میگوید شبکیه پس از آنکه بجزء خلفی زوائد هدبی رسید جوهر عصبانی آن تمام شده رقیق گشته هر زائدهء هدبی را تا جزء قدامی آن پوشانیده در آنجا التصاق آن بیشتر شده بروی سطح خلفی عنبیه تا ثقبهء حدقه منعطف میگردد به قسمی که هر زائدهء هدبی از یک استطالهء شبکیه پوشیده شده. امروز برآنند که شبکیه در محاذات کنار خلفی عضلهء هدبی و منطقهء زین به فتحهء مضرّش (اُراسراتا) منتهی میشود شبکیه منتهی الیه عصب بصری است در نقطه ای که عصب بصری برای تشکیل آن گسترده میشود لکهء سفیدی که بعقیدهء بعضی (ساپی) فی الجمله مقعر و بعقیدهء بعضی دیگر (کلیکر) محدبست دیده میشود که آنرا حلیمهء (پاپیل) عصب بصری نامند و در طرف وحشی عصب چین عرضیئی است که آنرا مانند اثر چینی که در شبکیه طیور است دانسته اند. طول این چین چهار تا شش و ارتفاع آن یک هزاریک گز و محاذی ثقبهء مرکزی شبکیه است و بر ثقبهء مذکوره منطقهء زردی که موسوم به لکهء زرد سِمرنک (ماکولا) است احاطه دارد و این ثقبه و منطقه در روی محور قدامی خلفی کرهء چشم واقعند.
بنای شبکیه: از هشت طبقهء ممتاز حاصل شده از خارج به داخل که بشماریم: :1 - طبقهء عصیات یا غشاء یعقوب. 2 - طبقه دانه دانهء خارجی (حجرات نخاعیه). 3 - طبقهء متوسطه (مادهء بی شکل). 4 - طبقهء دانه دانهء داخلی. 5 - طبقهء دانه دانهء سنجابی که مشابه مادهء سنجابی بی شکل مغز است. 6 - طبقهء سلولهای عصبانیه. 7 - طبقهء لوله های عصبانی که از گستردگی عصب بصری حاصل شده اند (شارل رُبن). 8 - غشاء محدود نماینده پاسینی است که آنرا ساپی طبقهء حجروی وعائی نامیده و دارای عروق است. عروق شبکیه عبارتند از ورید و شریان مرکزی که شعبه ای از شریان عینی است که از میان عصب بصری عبور نموده اغلب سه شعبه میشود در جنین شریان زجاجی از قدام به خلف از جسم زجاجی عبور مینماید. اورده در امتداد شرائین واقع از آنها متعددتر و قلیل التعاریج ترند.
6 - بیضیه یا رطوبت مائی(25) - مایع شفاف براقی است که در خانهء قدامی چشم یعنی در جزئی از چشم که مابین قرنیه و عنبیه است واقع است. سابقاً قسمتی مابین سطح خلفی عنبیه و ورقهء قدامی محفظهء جلیدیه خیال کرده و اطاق خلفی نامیده بودند ولی معلوم شده است که این جزو به هیچ وجه و یا اق در حال حیوه وجود ندارد. خانهء قدامی از غشاء مخصوص موسوم به غشاء دِمور یا غشاء دِسِمه که گویا رطوبت بیضی از آن ترشح میکند مفروش شده تمام سطح خلفی قرنیه را پوشانیده بعقیدهء بعضی در همانجا محدود و برای برخی بروی سطح قدامی عنبیه منعطف شده رباط مشطی هیک را میسازد در منشأ رطوبت بیضیه عقاید بسیاری است که ذکر آنها موجب اطنابست بهتر این است قبول کنیم که این رطوبت از غشاء دِسِمه ترشح میکند. قطر قدامی خلفی اطاق قدامی تقریباً دوهزاریک گز و نیم است.
7 - جسم زجاجی(26) - مادهء سریشمی بسیار شفافی است که د�� جزو خلفی کرهء چشم در خلف جلیدیه واقع و از رطوبتی موسوم به رطوبت زجاجی که محتوی در غشائی موسوم به غشاء زجاجی است حاصل شده مابین جلیدیه و شبکیه واقع حجم آن تقریباً چهار خمس حجم چشم و شکل آن کروی از قدام انخفاضی دارد که مهندم بر سطح خلفی جلیدیه است. در جنین شریان محفظه ای که از شریان مرکزی شبکیه رسته و به قدام به طرف سطح خلفی جلیدیه ممتد میشود از آن عبور میکند و بعقیدهء بعضی از محققین (کلوکه) این شریان در مجرای مخصوص موسوم به مجرای زجاجی که اغلب مشرحین در وجود آن شک کرده اند (ساپی) واقع است غشاء زجاجی - فالُپ آنرا منکشف کرده است ورقهء داخلی شبکیه را مفروش نموده مهندم بر رطوبت زجاجی است و چون باکلیل هدبی رسید بروی محفظه برمیگردد بعضی گمان کرده اند که غشاء زجاجی دو ورقه شده یک ورقهء آن به قدام و دیگری به خلف جلیدیه میرود و این رأی در این ایام بکلی مردود شده و در شرح منطقهء زین مذکور خواهیم داشت که این غشاء الاستیک از جدا شدن دو ورقهء غشاء زجاجی حاصل نمیشود بلکه منفرداً جهت استقرار و ثبات جلیدیه به غشاء زجاجی منضم می شود سطح خارج غشاء زجاجی املس متمدد و از خلف به قدام مجاور شبکیه و منطقهء زین و جلیدیه است. از سطح داخل آن استطاله های عدیده بدرون رطوبت زجاجیه رفته خانه خانه هائی را که کم یا زیاد منتظمند محدود میکند (دِمور، پتی، زین، ساپی، بریک، هانُور) ولی بُومن و کُلیکر و شارل رُبن این حجابها را منکر شده اند. تحقیق نمودن در بنای غشاء زجاجی که وجود آن هم مشکوک و متنازع فیه است بسیار مشکل است. ساپی و کلیکر و شارل رُبن آنرا غشاء عاری البنا میدانند و بعضی دیگر عناصر بشرهء مخاطی در آن قائل شده اند (بریک و الانطن و غیرهما). رطوبت زجاجی(27) که آن را زجاجه العین نیز نامند (بِلَن ویل) از جنس نسوج نیست بلکه رطوبت صرف است. در جوانی غلیظ تر از پیری است زیاد شفاف و اندکی مایل به کبودی (پُلایُن) بعقیدهء ویرشو و کلیکر در آن عناصر نسج منضم که محتمل است از بقایای شریان زجاجی باشند موجود است و در این رطوبت گلبول سفید و بندرت کُلسترین یافت شده است (شارل رُبن) در باب حاجزهای غشائیه که از بشرهء مخاطی مفروش شده اند (کوکیوس) و حجرات مخصوصهء متقممهء (وِبر) یا آنهائی که دارای نقطه هائیند (دُوکان ایوانف) که در رطوبت زجاجیه بیان شده محتملست که از تغییر شکل گلبولهای سفیدی که در حالت طبیعی در این رطوبت است بوجود آمده باشند.
8 - منطقهء زین(28) - این غشاء لیفی را (اکلیل منطقهء هدبی) «زین» کشف نموده مقاوم و دارای منظر مخطط بسیار مخصوصی از قدام به جلیدیه احاطه نموده و آنرا باید مانند نقطهء ارتباط شبکیه و رباط معلق جلیدیه (رتزیوس) دانست دارای سطح خارجی و سطح داخلی و کنار یا محیط قدّامی و محیط خلفی است سطح خارجی آن از خلف به قدام با قسمت هدبی شبکیه و با زوائد هدبی مشیمیه و رطوبت بیضیه مجاور و درین موضع به سطح خلفی عنبیه متصل میگردد. برای سهولت بیان، ساپی آنرا به سه جزو منقسم نموده است: قدامی و متوسط و خلفی و مخصوصاً در قسمت متوسط است که منطقهء زین با زواید هدبی مشیمیه مجاور و احداث چینهائی نموده است (زوائد هدبی جسم زجاجی یا زوائد هدبی منطقهء زین) که یک قسم با زوائد هدبی مشیمیه متداخل شده مثلثهای منحنی الخطوط طوالی ساخته که کنار محدب آنها با خلل زواید هدبیهء مشیمیه موافق و کنار مقعرشان در مجرای پتی برآمدگیئی احداث مینماید و مانند زوائد هدبی مشیمیهء زوائد هدبی منطقهء زین نیز دارای چینهای بزرگ و کوچکند که شصت تا هفتادند. قاعدهء این چینها محاذی سطح قدامی جلیدیه و رأس آنها تا محاذات فتحهء مضرس ممتد شده است. سطح داخلی مجاور غشاء زجاجی و محیط جلیدیه است کنار قدامی این منطقه تا سطح قدامی جلیدیه آمده و قدری از محیط دایرهء آنرا میپوشاند و این کنار بروی محفظهء جلیدیهء قدامی ملتصق و کنار خلفی در محاذات فتحهء مضرس به شبکیه متصل میگردد. چنانکه ذکر شد منطقهء زین از جدا شدن دو طبقهء غشاء زجاجی حاصل نمیشود بلکه رباط مخصوصی است که جهت استحکام و استقرار جلیدیه وضع شده از این است که آنرا رباط معلق جلیدیه نامیده اند (رتزیوُس) بومن، در آن دو طبقه و هانور، برای آن سه ورقه قائل شده است و چنانکه مذکور شد این رباط از قدام سطح قدامی جلیدیه متصل و درین نقطه موجب استحکام محفظهء جلیدیهء قدامی میشود از خلف مجاور فتحهء مضرسه و ملتصق به شبکیه و غشاء زجاجی است. غشاء زجاجی به سطح خلفی جلیدیه رفته اندکی در انسی محیط جلیدیه با این سطح مماس میشود و از این وضع چنین نتیجه میشود که مابین منطقهء هدبی از قدام و غشاء زجاجی از خلف فضای آزادی است که مقابل محیط جلیدیه است و آن مجرای پتی یا مجرای ملتوی است که منشوری مثلث و در دور جلیدیه دایره ای احداث نموده دارای مایع مصلی بسیار قلیلی است و برای اینکه آنرا خوب ملاحظه کنند باید با لولهء بسیار دقیقی در آن بدمند. بعقیدهء هانور جدار خلفی مجرای پتی از غشاء زجاجی بوجود نیامده بلکه از طبقهء سیم منطقهء زین ساخته شده است که خود آنهم در خلف بواسطهء مجرای مخصوصی موسوم به مجرای هانور از غشاء زجاجی منفصل شده.
بنا: منطقهء زین از الیاف الاستیک (هانور) و الیاف عضلانی مخططه (ژالمار هابرر) حاصل شده بنابراین این منطقه عضلهء حقیقی ای که در عمل تعدیل بینائی فعل مهمی دارد.
9 - جلیدیه(29) - عدسی محدب الطرفینی است که در حفیره ای که در جزو قدامی جسم زجاجی است جای دارد. ضخامت آن از چهار تا پنج هزاریک و ربع تا شش هزاریک گز است. قطر اطول آن نه تا ده هزاریک گز است. در جنین در ماه هفت فقط چهار تا پنج هزاریک گز و چون قطر قدامی خلفی آن از زیاد شدن سن تغییر نمیکند همیشه کروی شکل است و وزن متوسط آن یک نخود و عشر نخود است (ساپی) در سن جوانی کام شفاف و در پیری کمی کهربائی میشود و هر قدر به مرکز یا تخم نزدیکتر میشود قوام و غلظت آن زیادتر شده، از اینست که اختلاف عمده در انکسار نور از مرکز به محیط آن پیدامیشود چنانکه علامت انکسار (که عبارت از نسبت جیب زاویهء ورود است به جیب زاویهء انکسار) طبقات خارجیه 4053/1 و علامت انکسار تخم آن 4541/1 است. بالجمله جلیدیه لون نور را متغیر کرده خاصیتی دارد که شعاعهای شیمیائیهء بنفش تیره را متوقف مینماید. جلیدیه را دو سطح و محیطی است. تحدّب سطح قدامی آن کمتر از سطح خلفی و بلافاصله مجاور عنبیه است. سطح خلفی مجاور غشاء زجاجی و جسم زجاجی است دورهء آن بزوائد هدبیهء جسم زجاجی داخل و استوار شده با مجرای ملتوی پتی، پس با فاصله با منطقهء زین و با اکلیل هدبی و عضلهء هدبی مجاور است.
بنا: جلیدیه مرکب است از اولا مادهء مخصوصی موسوم به نسج جلیدی. ثانیاً محفظهء جلیدی که از مجموع آنها جهاز جلیدی حاصل شده است. محفظهء جلیدی غشاء غلافی جلیدیه است در قدام ضخیمتر از خلف، سطح خارجی آن با رطوبت بیضی و زجاجی و سطح باطن آن با جلیدیه مجاور و با آن التصاقی ندارد. قسمتی از آن که در روی سطح قدامی واقع است به محفظهء جلیدی قدامی و قسمت سطح خلفی به محفظهء جلیدی خلفی موسوم است. محفظهء جلیدی قدامی در مرکز (دوازده هزاریک هزاریک گز) ضخیمتر از محیط (هفت هزاریک هزاریک گز) است بر خلاف خلفی که در قطب خلفی نازکتر از محیط است (هشت هزاریک هزاریک گز).
بنا و انتساج: محفظهء بدون نسج و شفافست و اغلب فعل و انفعالهای شیمیائی در آن بی اثرند. سطح باطن محفظهء جلیدی قدامی از ورقهء بشرهء رصفی که دارای سلولهای کثیرالاضلاع است مستور است.
نسج مخصوص یا نسج جلیدی - در مرکز از طبقات متحدالمرکز صفحوی که هر صفیحه مرکب از الیاف مخصوصه است حاصل آمده در طرف محیط نرم و تقریباً مایع است (خلط مرکانیی) عناصری که این نسج از آنها حاصل میشود عبارتند از سلولهای جلیدیه یا سلولهای خلط مرکانیی و الیاف جلیدیه که بر دو قسمند الیاف هسته دار و الیاف مضرّس و ما اوّل این عناصر را مذکور داشته و پس از آن طریق اجتماع آنها را در عدسی جلیدی بیان مینمائیم.
1 - سلولهای مرکانیی - در هر قطب مجتمع شده در میان دوائر منصفه جلیدیه احداث خطوط می کنند قطر آنها پنج تا شش صدیک هزاریک گز و چون به هم فشار بیاورند کثیرالسطوح میشوند شفاف و واضح و بسرعت شدیدی تغییر کرده تولید دانه های شحمیه مینمایند. از غلافی که در آن مادهء بیاض البیضی است که نور را منکسر میکند حاصل شده اند و آن همین سلولهایند که بروی هم قرار گرفته طبقات سطحیهء جلیدیه را مشکل مینمایند. 2 - الیاف جلیدیه - بر دو قسمند اول الیاف هسته دار که بهتر آن است آنها را لوله های تخم دار نامند زیرا که لوله های حقیقیه اند که عرض آنها (دو تا سه صدیک هزاریک گز) دو مثل عمق آنهاست و کنار واضحی دارند و از جدار نازکی که چند تخم دارد و در جوف آن مایع البومینئی مانند مایع سلولهاست بوجود آمده و محتملست از التیام سلولهای مرکانیی که پس از آن جدران آنها معلوم شده حاصل شده باشند. دویم الیاف مضرّسه که در جوف خود مایعی که غیر جدران باشد ندارند و احداث منشورهای نازکی که کناره های آنها کمی مضرس و شفاف و بسیار مکسّر نورند مینمایند. نسوج آنها متجانس و مثل الیاف هسته دار دارای تخم ممتازی نیستند. کنارهای الیاف جلیدیه بهم متصل شده احداث صفحه های عدیده میکنند که چون بروی هم قرار یافتند تشکیل قطعات می نمایند. در جنین در هر طرف جلیدیه سه قطعهء مثلث که قاعدهء آنها بطرف محیط و رأسشان بجانب قطب عدسی است دیده میشود و این قطعات بواسطهء اشعه یا دوایر منصفه که مابین آنها زاویهء صدوبیست درجه احداث شده است از هم جدا شده اند. در خلف نیز همین وضع مشاهده میشود جز آنکه ممکن است یکی از دوایر منصفه دو شعبه شده باشد. زاویه ای که مابین آنهاست همیشه در صدوبیست درجه میماند فقط هر نصف قطر خلفی بجای اینکه محاذی شعاعهای قدامی باشد در وسط یکی از قطعات قدامیه واقع میشود پس قسمت خلفی جلیدیه نسبت به قسمت قدامی مثل اینست که بدور محور شصت درجه دور زده باشد. در هر قطعه الیاف جزو متوسط طویلتر و مستقیمند و مستقیماً از محیط به قطب میروند. الیاف طرفیه به قطب نمیرسند ولی به دوائر منصفهء محاذی خود رسیده و هر قدر از جزو متوسط قطعه دورتر میشوند قصیرتر و منحنی تر میگردند. اما این الیاف بروی سطح دیگر جلیدیه ممتد شده و چون به محیط عدسی رسیدند بروی سطح ثانی در جهت مخالف امتداد اول خود منعطف شده و دارای مسیریند که هر قدر در سطح مقابل قصیر بود در این سطح طویل است. در جوانان بواسطهء انقسام متوالی هر دایرهء منصفه بدو یا چندین شعبه وضع اجزاء زیاد مختلط میشود و چنانکه ذکر شد سلولهای مرکانیی در نهایت محور عدسی (قطبین) بسیار زیاد و بفواصل دوایر منصفه ممتد میشوند.
عروق: در جنین از شریان مرکزی جلیدیه عروقی خارج شده به محفظهء جلیدیه میروند وقتی که این شریان بجزو خلفی محفظه جلیدیه رسید شعبی از آن رسته بجانب محیط جلیدیه ممتد شده از سطح قدامی نازل گشته به قطب قدامی آن که رسیدند بجانب غشاء حدقه رفته با شرائین دائرهء صفرای عنبیه متقمم میگردند و این شریانها مخصوص محفظه اند و به جلیدیه داخل نمیشوند. (از کتاب تشریح میرزا علی ص 718 تا 735). || غباری که برروی چشم پیدا شود و مانع دیدن باشد. غشاوه ای که بر چشم افتد. || وَرقه. شَرحه؛ روی شیر که شب بماند یک پرده خامه میگیرد. یک پرده گوشت؛ یک ورقه گوشت. یک شرحه از گوشت. || چیزی تنک بر شرم زن که نشانهء بکارت است. پردهء بکارت(30). || لای. (برهان). تای. ته. (برهان). و پرده پرده یعنی لای بر لای و ته بر ته و توی بر توی. || پردهء الیافی خون(31).
- بپرده؛ نهان. نهانی :
بپرده دُرُست این سخن بازجوی
به پیش ردان آشکارا بگوی.
فردوسی.
- بی پرده؛ صریح، بی پرده گفتن؛ تصریح.
- پردهء اهریمنی؛ حجاب شیطانی و نفوس شریرهء انسانی است و آنرا پردهء مکدّر هم گویند. (برهان).
- از پرده افتادن؛ بی چیز شدن. تهیدست شدن : اگر امیر بیند درین باب فرمانی دهد چنانکه از دیانت و همت وی سزد و تا بسیار خلق از ایشان [ از میکائیلیان ] که از پرده بیفتاده اند و مضطرب گشته اند بنوا شوند و آن اوقاف زنده گردد. (تاریخ بیهقی).
- بی پرده گفتن؛ تصریح.
- پرده از روی کار برداشتن؛ حقیقت حال مکشوف ساختن :
چون پرده ز روی کارها بردارند
معلوم شود که در چه کاریم همه.
(منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر).
- پردهء ایزدی؛ حجاب الهی.
- پردهء بکارت؛ چیزی تنک بر شرم زن که نشانهء بکارت است(32).
- پردهء بکارتی(33)، منسوب به پردهء بکارت.؛
- پردهء تنگ؛ نام لحنی است از الحان موسیقی :
که ما را سر پردهء تنگ نیست
بجز پی فراخی در آهنگ نیست.
نظامی.
- پردهء چشم؛ غشاوه ای که بر چشم افتد.
- پردهء چشم کسی دریده بودن؛ بواسطهء کثرت اعمال زشت سخت بی حیا شده بودن.
- پردهء چغانه؛ نام نوائیست از موسیقی :
مطرب عشق میزند هر دم
چنگ در پردهء چغانهء عشق.
فخرالدین عراقی.
- پردهء خالی؛ شب. (رشیدی). کنایه از شب تیره و تاریک. (برهان).
- پرده خالی کردن؛ ظاهر نمودن و فاش کردن. (تتمهء برهان قاطع).
- پردهء خرم؛ نام پرده ای است از موسیقی. (برهان) :
افتد عطارد در وحل آتش درافتد در زحل
زهره نماند زهره را تا پردهء خرم زند.
مولوی.
- پردهء خماهن؛ کنایه از آسمان است. (برهان). فلک. (رشیدی).
- پردهء دخانی؛ کنایه از شب تیره و تاریک است. (برهان).
- پردهء دل؛ خلب. شغاف. (دهار). حجاب القلب. سیراء.
- پردهء دیرسال؛ نام پرده ای است از موسیقی. (برهان) :
مغنی در این پردهء دیرسال
نوائی برانگیز و با آن بنال.
نظامی (اقبالنامه ص 274).
- پردهء زجاجی؛ یکی از پرده های چشم است چنانکه گفته شد.
- || مجازاً، آسمان. شب تاریک. ابر سیاه. (برهان).
- پردهء زنبور؛ نام پرده ای است از موسیقی :
مساز توشهء راه از ریا که نتوان ساخت
نوای خانهء عنقا ز پردهء زنبور.
سیف اسفرنگ(34).
- || قسمی از برقع جالی دار(35). (غیاث اللغات). نوعی لطیف از پرده ای که آنرا پردهء زنبوری نیز گویند. (شعوری).
- پردهء زنبوری؛ پرده ای از حصیر یا جامهء مشبک. پرده و تجیرهای سوراخ سوراخ.
- پردهء صفاهان؛ نام آهنگی است از موسیقی.
- پردهء صماخ(36)؛ پردهء گوش است چنانکه گفته شد.
- پردهء عروس و پردهء عروسان؛ حجله. مقصوره.
- پردهء عشاق؛ نام آهنگی است از موسیقی.
- پردهء عصمت؛ پردهء عفاف. نوعی از رخت. نوعی از جامه : و باز در هر ایامی رختی چند مخصوص در میان است و شعار اهل زمان... و بعضی منسوخ بمقتضای وقت و روز... و چندی در این روزگار مجدداً متداول شده مثل... خارای ناصر و پردهء عصمت و الای شاهی و فراش بساطی...
نظام قاری (از دیوان البسه).
- پردهء عنبی؛ طبقه ای است از طبقات چشم چنانکه گفته شد.
- پردهء عنقا؛ نام نوائی است از موسیقی :
نوازش لب جانان به شعر خاقانی
گزارش دم قمری بپردهء عنقا.خاقانی.
- پردهء عنکبوت؛ تنیدهء عنکبوت. نسج عنکبوت. اَنفست. تفنه. (صحاح الفرس). بیت عنکبوت. تار عنکبوت :
گر مگس رقصی کند در پرده های عنکبوت
استماع آن کند در قاف عنقا را حزین.
سیف اسفرنگ.
- پردهء عنکبوتی، و پردهء عنکبوتیه؛ نام طبقه ای است از طبقات چشم چنانکه گفته شد.
- پردهء عیسی؛ کنایه از آسمان چهارم است. (برهان).
- پرده فروگذاشتن، پرده فروهشتن؛تسجیف. (تاج المصادر بیهقی). اِغداف. (زوزنی). اِسجاف. ارخا.
- پرده فروهشتن؛ قصور. (منتهی الارب).
- پردهء قمری؛ نام پرده ای است از موسیقی. (برهان).
- پرده کردن؛ محجوب شدن. غایب گشتن. غیبت کردن. محجوب ماندن. اغشاء :
اگر در هفته روزی پرده کردی
مرا همچون اسیر و برده کردی.
(ویس و رامین).
- || رو گرفتن. پوشیدن روی به حجاب: بَرزَه؛ زن که... مانند زنان جوان حجاب و پرده نکند. (منتهی الارب).
- پردهء کسی دریدن؛ هتک ستر او کردن. او را رسوا کردن. هتک. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تهتیک. مهتوک کردن : اگر خواهی پردهء تو دریده نشود پردهء کس مدر. (منسوب به نوشیروان بنقل قابوسنامه).
منگر سوی گروهی که چو مستان از خلق
پرده بر خویشتن از بی خردی می بدرند.
ناصرخسرو.
برون آری ز پرده گلرخان را
برای پردهء مردم دریدن.
(منسوب به ناصرخسرو).
چون خدا خواهد که پردهء کس درد
میلش اندر طعنهء پاکان برد.مولوی.
پردهء مردم دریدن عیب خود بنمودن است
عیب خود می پوشد از چشم خلایق عیب پوش.
صائب.
- پردهء مکدّر؛ کنایه از حجاب شیطانی و نفوس شریرهء انسانی و فارسیان ارواح شریره را پردهء اهریمنی و پردهء مکدّر خوانند.
- پرده نگاه داشتن؛ پرده داری کردن. حجابت : امیر خادمی را گفت که پرده نگاه میداشت که بوسهل حمدوی را بخوان. (تاریخ بیهقی).
- پردهء نیلگون؛ کنایه از آسمان است. (برهان).
- پردهء هفت رنگ؛ پردهء منقش رنگارنگ :
پردهء هفت رنگ را بگذار
تو که در خانه بوریا داری.سعدی.
- || کنایه از هفت آسمان. (برهان). پردگی هفت رنگ. فلک. (رشیدی).
- || دنیا. (رشیدی) (برهان). ع��لم. (برهان).
- || هفت طبقهء زمین. (برهان).
- || کنایه از حجاب نفس. (برهان). صاحب برهان در وجه تسمیهء پردهء هفت رنگ آرد که هر کدام (از هفت آسمان) به رنگی است چنانکه کعب الاحبار از توریه نقل میکند که: «آسمان اول از سنگ خاراست و دویم از فولاد و سیم از مس و چهارم از نقره و پنجم از طلا و ششم از زبرجد و هفتم از یاقوت. والله اعلم».
- پردهء یاقوت؛ نام پرده ای است از موسیقی. (رشیدی) (برهان).
- در پرده؛ سراً. در خفا. مخفیانه :
در پرده به گرگ نفس یاریم همه
چون شیر درنده در شکاریم همه.
القاص میرزا صفوی.
پرده بالارفتن؛ آشکار شدن صحنه نمایش (تآتر).
- پرده برانداختن؛ هتک کردن، هتک ستر کردن. ظاهر کردن.
- پرده بربستن در؛ پرده بستن در. کوک کردن ساز در پرده ای خاص (؟):
سرو ساقی و ماه رود نواز
پرده بربسته در ره شهناز.فرخی.
- پرده برداشتن از؛ کشف ستر کردن. حقیقت حال مکشوف کردن. اظهار کردن. نقاب از روی کاری برداشتن. آشکار کردن :
سخن سربسته گفتی با حریفان
خدا را زین معما پرده بردار.حافظ.
- پرده برگرفتن؛ ظاهر ساختن و نمودن و بی شرمی و بی روئی کردن. (برهان). نمودار ساختن. اظهار. ابراز.
- در پرده بودن؛ مختفی بودن. پنهان بودن.
- در پرده شدن؛ مردن. وفات کردن. درگذشتن. فرمان یافتن : چون خواجه محمد بابا، نورالله مرقده، در پرده شدند جد من علیه الرحمه مرا بسمرقند بردند. (انیس الطالبین بخاری).
در برون پرده مینالید مسکین کاتبی
ناله اش دیگر نمی آید مگر در پرده شد؟.
کاتبی.
- || تستر. استتار. (زوزنی). اِحتجاب. محتجب گشتن.
- در پرده گفتن؛ تعریض. بکنایه گفتن. خلاف رک گفتن.
- مثل پردهء زنبوری؛ سوراخ سوراخ.
- مثل پرده بر در ماندن؛ راه نیافتن بدرون خانه.
- یک پرده گوشت آوردن؛ کمی فربه شدن پس از لاغری و نزاری.
(1) - ن ل: از پس پرده نهانی سوی چاکر نگرید.
(2) - ن ل: گوشهء ماه.
(3) - Ton.
(4) - Note de musique.
(5) - Scene. Acte. (6) - کشته (؟)
(7) - Membrane.
(8) - Membrane du tympane.
(9) - Membrane du Coeur.
(10) - Membrane Caduque.
(11) - Membrane Synoviale.
(12) - Membrane Sereuse.
(13) - Membrane Pituitaire.
(14) - Membrane Medullaire.
(15) - Globe de l'oeil.
(16) - Sclerotique.
(17) - Cornee.
(18) - Choroide.
(19) - Muscle Ciliaire.
(20) - Proces Ciliaire. (21) - ن ل: متموج
(22) - جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پردهء عنبیست. حافظ.
(23) - Iris.
(24) - Retine.
(25) - Humeur Aqueuse.
(26) - Corps Vitre.
(27) - Humeur Aqueuse.
(28) - Zone de Zinn.
(29) - Cristallin.
(30) - L'hymen.
(31) - Couenne.
(32) - L'hymen.
(33) - Hymenal. (34) - در جهانگیری معنی و شاهد فوق آمده است. لیکن بیت برای مثال این معنی رسا نیست.
(35) - معنی کلمه معلوم نشد.
(36) - Membrane de Tympane.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر