پرسنده

«لغت نامه دهخدا»

[پُ سَ دَ / دِ] (نف) سائل. مستفسر. سؤال کننده. مستفهم :
لب شاه از آواز پرسنده مرد
زمانی همی بود با باد سرد.فردوسی.
سخن هر چه گویم دگرگون کنم
تن و جان پرسنده پرخون کنم.فردوسی.
چو پرسند پرسندگان از هنر
نشاید که پاسخ دهی از گهر.فردوسی.
دگر گفت پرسنده پرسد کنون
چه داری همی پاسخ رهنمون.فردوسی.
سخنهای پرسنده پاسخ دهم
بدین آرزو رای فرخ نهم.فردوسی
چنین گفتند کای پرسندهء راز
برای آنکه دارد چشم بد باز.
عطار (اسرارنامه).
- پرسندهء خیال؛ کنایه از شاعر و منشی باشد. (برهان). و ظاهراً این صورت مصحف پرستندهء خیال باشد.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر