«لغت نامه دهخدا»
[پَ سَ / سِ] (اِ) مخفف پارسه است که گدائی باشد. (برهان). رفتن گدایان: هوای پرسهء بازار همتت دارد سحاب از آن به کف خود همی کشد اذیال. قاضی نور اصفهانی. || زن خدمتکار و کنیز. (رشیدی). و ظاهراً این صورت مصحف پرسته است. -پرسه زدن؛ گردش درویشان برای سؤال. رفتن مرید پیری به دستوری پیر در بازارها و کویها چون گدایان با خواندن اشعار و دیگر اعمال گدایان برای کشتن خلق کبر و عجب و فیریدگی. - || راه رفتن به افراط. - || گشتن همه جا را : کوچه های طهران را پرسه زدیم و او را نیافتیم. پرسه. [پُ سَ / سِ] (اِمص) پرسیدن و احوال برگرفتن و بعیادت بیمار رفتن باشد. (برهان). پرسش و تفقد. (رشیدی) : صحت ار خواهی در این دیر کهن خستگان بینوا را پرسه کن. ابوالقاسم مفخری. || مجلس ختم. مجلس ترحیم. عزاخانه. حقّ. انجمن. عزاپرسی. (غیاث اللغات). ماتم.