«لغت نامه دهخدا»
[پَ رَ] (اِ) تیماج و سختیان. (برهان). ساغری سوخته. کیمخت : گفتم میان گشائی گفتا که هیچ تابم (؟) زد دست بر کمربند بگسست او پرنداخ. عسجدی. فرهنگ رشیدی پرنداخ با جیم آورده بی ذکر شاهدی. و رجوع به برنداخ شود. گورگانی. گوزگانی. گوژگانی. (برهان). پرندخ. [پَ رَ دَ] (اِ) پرنداخ. (شعوری ج 1 ص 226).