پرورانیدن

«لغت نامه دهخدا»

[پَرْ وَ دَ] (مص) پروردن. پروراندن. تربیت کردن. سبب پرورش شدن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت :
بدو گفت رستم که ای شیرفش
مرا پرورانید باید بکش.
فردوسی (از اسدی).
همانا که از بهر این روزگار
ترا پرورانید پروردگار.فردوسی.
پرورانیدیم ترا و بنعمت بزرگ گردانیدیم. (قصص الانبیاء ص99). پس مادر موسی او را می پرورانید تا مدتی برآمد. (قصص الانبیاء ص 91). || انشاء. (منتهی الارب). || تغذیه. (تاج المصادر بیهقی). غذو. (تاج المصادر). غذا و خوراک دادن. (دهار) :
همی پرورانیدشان سال و ماه
به مرغ و کباب و بره چندگاه.فردوسی.
پرورانیده.
[پَرْ وَ دَ / دِ] (ن مف) پرورده. پرورانده. پرورش یافته. تربیت کرده :
ببیند یکی روی دستان سام
که بد پرورانیده اندر کنام.فردوسی.
پرورد.
[پَرْ وَ] (ن مف مرخم) پرورده. و آن به صورت مزید مؤخری به بعض کلمات ملحق شود: الم پرورد. خانه پرورد، خُم پرورد، دست پرورد، سایه پرورد، غم پرورد، مهرپرورد، نازپرورد، نعمت پرورد، مرغ پرورد، انس پرورد و غیرها :
از این مرغ پرورد(1) و زآن دیوزاد
چگونه برآید همانا نژاد.فردوسی.
پروردهء وحشتم ز بی جنسی
کو هم نفسی که انس پرورد است.خاقانی.
|| (مص مرخم) پرورش. تغذیه :
از آن پس که گشتم ز مادر جدا
چنان چون بود بچهء بی بها
بنزد شبانان فرستادیم
بپرورد شیران نر دادیم.
فردوسی.
پروردگار.
[پَرْ وَ دْ / دَ / دِ] (ص مرکب)پرورنده. پرورش دهنده. مربی. تربیت کننده. مُرَشِّح. تیمارکننده. معلم : پیران را دید که پروردگار کیخسرو بود. (تاریخ طبری ترجمهء بلعمی).
چو دستان که پروردگار منست
تهمتن که خرم بهار منست.فردوسی.
که پروردگار سیاوش توئی
بگیتی خردمند و خامش توئی.فردوسی.
که او ویژه پروردگار منست
جهاندیده و دوستار منست.فردوسی.
چنین گفت کاین چرخ ناپایدار
نه پرورده داند نه پروردگار.فردوسی.
هر آنکس که باشد مرا دوستدار
چنانم من او را که پروردگار.فردوسی.
جان شیرین را فدای آن خداوندی کند
کز پس ایزد بودشان بهترین پروردگار.
فرخی.
درختی بس شگرف و میوه دار است
مر او را باغبان پروردگار است.ناصرخسرو.
همه دادده باش و پروردگار
خنک مرد بخشندهء بردبار.فردوسی.
که پروردگار از پدر برتر است
همان زاده را مهر با مادر است(1)
نه آبادبوم و نه پروردگار
نه آن خستگان را کسی خواستار.فردوسی.
ببینید کاین چرخ ناپایدار
نه پرورده داند نه پروردگار.فردوسی.
چو با زور و با چنگ برخیزد اوی
بپروردگار اندرآویزد اوی.فردوسی.
چو سر برکشد زود جوید شکار
نخست اندرآید به پروردگار.فردوسی.
ندانی که پروردگار پلنگ
نبیند ز پرورده جز درد و جنگ.فردوسی.
چو دندان برآورد و شد تیزچنگ
بپروردگار آیدش رای جنگ.فردوسی.
پروردگار دینی آموزگار فضلی
هم پیشهء وفائی هم ریشهء سخائی.فرخی.
گویند بهرام گور روزی پیش نعمان منذر ایستاده بود که پروردگار او بود. (نوروزنامه). || پادشاه که پروردگار گونه و پرورنده نیز گویند. (برهان قاطع) :
سپه را بکردار پروردگار
بهر جای بردی پی کارزار.فردوسی.
بزور جهان آفرین کردگار
بدیهیم کاوس پروردگار.فردوسی.
|| (اِخ) یکی از نامهای باری تعالی که پرورندهء همه است بصورت اسمی و وصفی. ربّ. خالق. صانع. مربی :
سپاس از جهاندار پروردگار
کز اویست نیک و بد روزگار.فردوسی.
چو فرزند سام نریمان ز بند
بنالد بپروردگار بلند.فردوسی.
جهان را به آئین شاهی بدار
چو آمختی از پاک پروردگار.فردوسی.
بکوشش مکن هیچ سستی بکار
بگیتی جز او نیست پروردگار.فردوسی.
چو پروردگارش چنان آفرید
تو بر بند یزدان نیابی کلید.فردوسی.
همان زور خواهم کز آغاز کار
مرا دادی ای پاک پروردگار.فردوسی.
شنیدم که رستم ز آغاز کار
چنان یافت نیرو ز پروردگار.فردوسی.
بر این است دهقان که پروردگار
چو بخشود راهت نماید بکار.فردوسی.
سه روز اندران جنگ شد روزگار
چهارم ببخشود پروردگار.فردوسی.
چنان رو که پرسدت روز شمار
نپیچی سر از شرم پروردگار.فردوسی.
چه گوئی چو پرسند روز شمار
که پوزش کنی پیش پروردگار.فردوسی.
که بر جان ما بود زآن شهریار
ز دستش بنالم به پروردگار.فردوسی.
به یزدان گرایم بفرجام کار
که روزی ده اویست و پروردگار.فردوسی.
نخست آفرین کرد بر کردگار
خداوند دانا و پروردگار.فردوسی.
چنین گفت کای داور کردگار
جهاندار و پیروز پروردگار.فردوسی.
به یزدان دادار پروردگار
ببزم و برزم و بدشت شکار.فردوسی.
کسی را که یزدان پروردگار
ز نیکان بنیکی کند اختیار.فردوسی.
ترا کردگاریست پروردگار
توئی بندهء کردهء کردگار.فردوسی.
بترسم که او هم بفرجام کار
بپیچد سر از شاه و پروردگار.
فردوسی.
نصیحت نمود امت را و جهاد کرد در راه خدا که پروردگارش بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص308). تا وقتی که برسم بپروردگار خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص317).
نگویم صانع هفت و چهار اوست
ولیکن عقل را پروردگار اوست.
ناصرخسرو.
به نا کردن شکر پروردگار
شنیدم که برگشت ازو روزگار.سعدی.
|| (ص مرکب) در دو بیت ذیل اگر تصحیفی راه نیافته باشد ظاهراً پروردگار معنی مفعولی یعنی پرورده و پروریده میدهد :
همه پاک پروردگار منید
همان از پدر یادگار منید.فردوسی.
که اویست پروردگار پدر
وزویست پیدا بگیتی هنر.فردوسی.
|| (اِ مرکب) رب النوع.
(1) - مراد از مرغ پرورد زال زر است که مربّای سیمرغ بود.
(1) - ن ل: همان راز با مهربان مادر است. نسخه ای دیگر: که آزاده را مهر با مادر است. مراد پرورندهء کیخسرو شبان کوه قلو باشد.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر