«لغت نامه دهخدا»
[پَ] (ص نسبی) منسوب به پرهیز. || (حامص) در مرکبات، مجموع مرکب معنی مصدری دهد: لقمه پرهیزی : مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی چرا ملامت رند شرابخواره کنم.حافظ. پرهیزیدن. [پَ دَ] (مص) پرهیز کردن. دور شدن. دوری کردن. دوری جستن. اجتناب. تجنب. مجانبت. تحرّز. احتراز. حَذَر کردن. تحذیر. خودداری کردن. اِتقاء. امساک. اشاحه. مَأن : بجنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ بپرهیزد و سست گردَدْش چنگ.فردوسی. که از تست جان و تنم پر ز مهر چه پرهیزی از من تو ای خوب چهر. فردوسی. از ایشان مپرهیز و تن پیش دار که آمد گه کینه و کارزار.فردوسی. تو از من مپرهیز و خیز ایدر آی که ما را دگرگونه گشته ست رای.فردوسی. بپرهیز از آن مرد ناسودمند که خیزد ازو درد و رنج و گزند.فردوسی. بپرهیز از این رزم و آویختن به بیداد برخیره خون ریختن.فردوسی. ز نیکی مپرهیز هرگز به رنج مکن شادمان دل به بیداد و گنج.فردوسی. کسی کو نپرهیزد از خشم ما همی بگذرد تیز بر چشم ما...فردوسی. که اویست جاوید و ما برگذر تو از آز پرهیز و انده مخور.فردوسی. چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها که گر زاهنی زو نیابی رها.فردوسی. کسی کو بپرهیزد از بدکنش نیالاید اندر بدیها تنش.فردوسی. بپرهیز از این جنگ و پیش من آی نمانم که باشی زمانی بپای.فردوسی. بپرهیز و خون بزرگان مریز که نفرین بود بر تو تا رستخیز.فردوسی. بپرهیز تا بد نگردَدْت نام که بدنام گیتی نبیند بکام.فردوسی. سدیگر که بر بد توانا بود بپرهیزد و ویژه دانا بود.فردوسی. اگر بد بود گردش آسمان بپرهیز بیشی نگیرد زمان.فردوسی. بپرهیز و تن را بیزدان سپار بگیتی جز از تخم نیکی مکار.فردوسی. کسی کز مرگ نندیشد نه از کشتن بپرهیزد ز بیم و هیبت شمشیر او بر اسب خون میزد. فرخی. ز دشمن کی حذر جوید هنرجوی ز دریا کی بپرهیزد گهرجوی. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). و از هرچه نکوهیده تر از آن دور شود و بپرهیزد. (تاریخ بیهقی). مشو در ره تنگ هرگز سوار ز دزدان بپرهیز در رهگذار. اسدی (گرشاسب نامه). تلاتوف آن کسی را گویند که خویشتن را از پلید پاک ندارد و نپرهیزد. (لغت نامهء اسدی نخجوانی). به بیوسی چو گربه چند کنم زانکه چون سگ ز بد نپرهیزد.انوری. تو و من گمرهیست زو پرهیز در من و تو به ابلهی ماویز.مولوی. چو اندر نیستانی آتش زدی ز شیران بپرهیز اگر بخردی.سعدی. پرهیزم از آن عسل که با شهد آمیخت بگریزم از آن مگس که بر مار نشست. (از تاریخ گیلان مرعشی). || تقوی جستن. پارسائی کردن.اتّقاء. تقیه. بازایستادن از حرام. تَورّع. || حفظ کردن. نگاهبانی کردن. نگاه داشتن: مکن یاوه نام و نشان مرا بپرهیز جان و روان مرا. شمسی (یوسف و زلیخا). که این بنده را اندر آن قعر چاه بپرهیز و از آب دا��ش نگاه. شمسی (یوسف و زلیخا). بپرهیز ز اهریمن بیرهم همی داردست از بدی کوتهم. شمسی (یوسف و زلیخا).