پریشیده

«لغت نامه دهخدا»

[پَ دَ / دِ] (ن مف) پراشیده. پریشان شده. متفرق گشته. متفرق ساخته. پراکنده شده :
گفت بر پرنیان ریشیده
طبل عطار شد پریشیده.عنصری.
پریشیده عقل و پراگنده هوش
ز قول نصیحت گر آکنده گوش.
سعدی (بوستان).
|| افشانده. برباد داده:
برون آمد از خیمه و زان دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.
(از لغت نامهء اسدی).
من عاشق آن ترک پریزاد که او را
هم جعد پریشیده و هم زلف خمیده ست.
معزی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر