«لغت نامه دهخدا»
[پِ / پَ] (اِمص) بازجستن بود. (لغت نامهء اسدی). تفحص. تجسس. || پرسش. بازخواست. || (نف) جوینده. طالب. خواهنده. تفحّص کننده. و به این معنی چون مزید مؤخر استعمال شود: افسون پژوه. دین پژوه. کین پژوه. گیتی پژوه. دانش پژوه. نهفته پژوه. خبرپژوه. لشکرپژوه : یکی جادوی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه.دقیقی. چو خورشید برزد سر از تیغ کوه بیامد سبک مرد دانش پژوه.فردوسی. بیامد یکی مرد دانش پژوه کز ایشان خبر آورد زی گروه.فردوسی. جام گیر و جای دار و نام جوی و کامران بت فریب و کین گذار و دین پژوه و ره نمای. منوچهری. سپهبد برآمد بر آن تیغ کوه بشد نزد آن پیر دانش پژوه. (از لغت نامهء اسدی چ طهران ص514). || (فعل امر) امر از پژوهیدن یعنی بخواه و بطلب. || (اِ) پشتهء بلند. || آستر قبا و مانند آن. (برهان قاطع). و ظاهراً این صورت به معانی پشته و آستر قبا و مانند آن به فتح پی و فتح واو باشد.