«لغت نامه دهخدا»
[پَ اَ] (ن مف مرکب)پس اندوخته. پس انداز : گر ملک فریدونت پس اندوز بود روزت ز خوشی چو عید نوروز بود در کار خود ار بخواب غفلت باشی ترسم که چو بیدار شوی روز بود. وزیر سلطان طغرل بن ارسلان بن طغرل (از تاریخ گزیده). پس اوفتادن. [پَ دَ] (مص مرکب)رجوع به پس افتادن شود.