پسنده

«لغت نامه دهخدا»

[پَ سَ دَ / دِ] (ن مف مرخم)پسندیده. مقبول. مطبوع. مرغوب. خوش آیند. سزاوار. برگزیده. (برهان قاطع). مختار :
آن چیست ز کردار پسنده که ترا نیست
آن چیست ز نیکوئی و خوبی که نداری.
فرخی.
به نیزه هر یک از ایشان ستودهء غزنین
به تیر هر یک از ایشان پسندهء بلغار.فرخی.
پسنده ست با زهد عمّار و بوذر(1)
کند مدح محمود مر عنصری را؟.
ناصرخسرو.
نیک بخت آنکسی که بندهء اوست
در همه کارها پسندهء اوست.سنائی.
|| نغز. خوب. نیکو. نیک. || (اِ) نوعی از کباب و آن قرصهای قیمه باشد که در روغن بریان کنند و گاهی بی روغن بریان کنند. (غیاث اللغات).
(1) - ن ل: عمّار یاسر.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر