«لغت نامه دهخدا»
[پَ] (اِ) برابر کردن. موافق ساختن. (برهان قاطع). برابری کردن. برابری. (فرهنگ رشیدی) : بحسن افتاده با خورشید در پشک بقامت سرو را افکنده در رشک. نزاری (از فرهنگ رشیدی). || درآویختن. (برهان قاطع). آویزش. (فرهنگ رشیدی). || عشق و عاشقی. (برهان قاطع). مهر. || جعل؛ و آن جانوریست که سرگین را گلوله سازد. (برهان قاطع)(1). || جغد و آن پرنده ای است بنحوست مشهور و به این معنی با سین هم بنظر آمده است. (برهان قاطع)(2). || نام علتی است که اسبان را بهم میرسد(3). || جعدِ موی. موی مجعد. (زمخشری). مجعد. -پشک شدن موی؛ جعودت. (دستوراللغهء ادیب نطنزی). (1) - صاحب برهان یکی از معانی پشک را جغد مینویسد: «و جغد را نیز گفته اند که پرنده ای است به نحوست مشهور و به این معنی با سین بی نقطه نیز بنظر آمده است». در فرهنگ سروری مینویسد: «پشک بوزن اشک جغد باشد». جهانگیری مینویسد: «پشک شش معنی میدهد که چهارم آن جُعَل و ششم آن جغد است». و هیچیک شاهدی بر مدعا نقل نکرده اند. تنها جهانگیری در بشک به باء یک نقطه مینویسد: «و در بعض فرهنگها بشک بمعنی زلف مرقوم است، و شاهد از عنصری: بشک معشوق چون سفید شود دل عاشق از او شود بستوه. بی شک صاحبان این فرهنگها جعد را جغد و جعل خوانده اند. چنانکه در دستورالاخوان دهار در ترجمهء جعوده، «بشک شدن موی» نویسد. و در مجمل اللغه مینویسد: الجعوده، بشک شدن موی یعنی بیکدیگر بسته شدن... مانند موی حبشیان و زنگیان و نیز در تجعید می آورد بشک شدن موی. و نیز در زوزنی تجعید بمعنی پشک کردن موی آمده است و همچنین معنی دیگری که فرهنگ نعمه الله به پشک میدهد دندان بعض درنده هاست و آن هم یشک که پشک خوانده است. (2) - رجوع شود به پاورقی قبل. (3) - به این معنی شاید تحریف پشتک باشد.