«لغت نامه دهخدا»
[پَ / پِ کَ] (اِ) بچکم. پچکم. ایوان و بارگاه : پدید آرد سخن در خلق عالم بیشی و کمّی چو فردا این سخن گویان برون آیند زین پشکم. ناصرخسرو. این جنبش بیقرار یک حال افتاده در این بلند پشکم.ناصرخسرو. بسی رفتم پس آز اندر این پیروزه گون پشکم کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم. ناصرخسرو. زین کار که کردی برون ز دستی بر خویشتن ای خر ستون پشکم. ناصرخسرو. یک رش هنوز برنشدستی نه یک بدست پنجاه سال شد که در این سبز پشکمی. ناصرخسرو. پشکو. [ ] (اِخ) موضعی است در فارس بین ده دشت و بهبهان در شمال قلعه دیز.