«لغت نامه دهخدا»
[پُ کَ دَ] (مص مرکب) دهن را بسته از میان دو لب دم برآوردن و دمیدن برای تیز کردن یا کشتن آتشی یا سرد شدن حارّی. دمیدن. فوت کردن. (در تداول عوام) : هر آن شمعی(1) که ایزد برفروزد هر آن کس(2) پف کند سبلت بسوزد. بوشکور (از لغت نامهء اسدی نخجوانی). هر که بر روی مه فشاند تف یا کند بر چراغ انجم پف.جامی. || آماسیدن. آماهیدن. نفخ کردن. خیز برداشتن چنانکه روی و پشت پای و پشت دست و جز آن. برآمدن. باد کردن. ورم کردن. بالاآمدن: روی بچه پف کرده است. کوکو پف کرد. شامی پف کرد. || مجازاً بمعنی تکبر کردن در تداول عوام. (1) - ن ل: چراغی را. (2) - ن ل: هر آن کش.