پف کردن

«لغت نامه دهخدا»

[پُ کَ دَ] (مص مرکب) دهن را بسته از میان دو لب دم برآوردن و دمیدن برای تیز کردن یا کشتن آتشی یا سرد شدن حارّی. دمیدن. فوت کردن. (در تداول عوام) :
هر آن شمعی(1) که ایزد برفروزد
هر آن کس(2) پف کند سبلت بسوزد.
بوشکور (از لغت نامهء اسدی نخجوانی).
هر که بر روی مه فشاند تف
یا کند بر چراغ انجم پف.جامی.
|| آماسیدن. آماهیدن. نفخ کردن. خیز برداشتن چنانکه روی و پشت پای و پشت دست و جز آن. برآمدن. باد کردن. ورم کردن. بالاآمدن: روی بچه پف کرده است. کوکو پف کرد. شامی پف کرد. || مجازاً بمعنی تکبر کردن در تداول عوام.
(1) - ن ل: چراغی را.
(2) - ن ل: هر آن کش.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر