«لغت نامه دهخدا»
[پُ] (اِ) پُف. فوت. باد. دم. نفخه : آنکه بر شمع خدا آرد پفو شمع کی میرد، بسوزد پوز(1) او.مولوی. پفورتسیم. [پْفُرْ / پِ فُرْتْسَ] (اِخ)(1) نام شهری در آلمان (در ناحیهء باد) بر کنار رود اِنتس شعبه ای از نکار، دارای 80هزار تن سکنه. مرکز صنعت جواهرسازی آلمان. (1) - ن ل: ریش. (1) - Pforzheim.