«لغت نامه دهخدا»
[پَ گُ دَ] (مص مرکب)بسط کردن. پهن وا کردن. - پهن گشادن گوش؛ بدقت شنودن: چو قیدافه آگه شد از قیدروش ز بهر پسر پهن بگشاد گوش.فردوسی. بفرمود شه تا زبان برگشاد [فرستاده] سخنها همه سر بسر کرد یاد فریدون بدو پهن بگشاد گوش چو بشنید مغزش برآمد بجوش.فردوسی. بدو گفت گودرز بازآر هوش سخن بشنو و پهن بگشای گوش.فردوسی. تو ای گرد پیران بسیار هوش بدین گفته ها پهن بگشای گوش.فردوسی. ط پهن گشتن. [پَ گَ تَ] (مص مرکب) پهن گردیدن. گسترده شدن. منبسط شدن. عریض گشتن. پخت شدن. پخچ شدن. رجوع به پهن گردیدن شود.