پیازکی

«لغت نامه دهخدا»

[زَ] (ص نسبی) منسوب به پیازک. (برهان). برنگ پوست پیاز، سرخ پوست. برنگ سرخ پوست گونه ای از پیاز.
- لعل پیازکی؛ لعلی باشد قیمتی. لعل سرخ بود قیمتی. (لغت نامهء اسدی). لعل پیازی، نام لعلی است که از کانی خیزد که قریهء پیازک نزدیک آن است. (جواهرنامه). ابوریحان در الجماهر فی معرفه الجواهر آرد: و ربما [نسبت اللعل] الی ما قاربها من القری و البقاع کالپیازکی(1) فانها نسبت الی انف جبل هناک یسمی پیازک، لااتصال له بشی من ذکر البصل(2):
لعل پیازکی رخ تو بود و زرد گشت
اشکم ز درد اوست چو لعل پیازکی.لؤلؤی.
از چشم برده قاعدهء جزع معدنی
وز لب شکسته قیمت لعل پیازکی.
عجمی گرگانی.
ط پیازلیز.
(اِ مرکب) نوعی از پیاز دشتی باشد و آن را به عربی بصل الزیز خوانند. منفعت آن بسیار است. (برهان). بصل زیز.
(1) - اصل: نیازکی و آن غلطست.
(2) - اصل: النصل. و آن غلطست.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر