«لغت نامه دهخدا»
[لَ / لِ کَ / کِ] (نف مرکب)پیاله پیما. (آنندراج). می خوار. میخواره. پیاله پیما: رند پیاله کش را تأثیر واگذاریم کاری بما ندارد ما را به او چه کار است. محسن تأثیر. رجوع به مجموعهء مترادفات ص 157 شود. ط پیاله گردان. [لَ / لِ گَ] (نف مرکب)بدور درآورندهء جام. صراحی گردان. می دهنده.آنکه با پیاله جمع را می دهد. ساقی. (مجموعهء مترادفات ص 206): هوا خمار شکن گل پیاله گردان است پیاله نوش و میندیش از خمار امروز. صائب. ط پیاله گردانی. [لَ / لِ گَ] (حامص مرکب) عمل پیاله گردان. ساقی گری. سقایت شراب کسان را با پیاله.