پی بریدن

«لغت نامه دهخدا»

[پَ / پِ بُ دَ] (مص مرکب)عقر. پی زدن. پی کردن. گوشت پاشنه بریدن برای منع در رسیدن و راه رفتن. (آنندراج). قطع کردن عصب یا وَترِعرقوب ستور :
ملک فرمود تا خنجر کشیدند
تکاور مر کبش را پی بریدند.نظامی.
- پی بریدن از جائی؛ از آنجا رفتن. ترک آنجا گفتن :
ببرم پی از خاک جادوستان
شوم با پسر سوی هندوستان.فردوسی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر