«لغت نامه دهخدا»
[چَ] (اِ مصغر) پیچ کوچک. پیچ خرد. || (اِ مرکب) پیچ. داردوست.(1) کتوس (در بعضی نقاط شمالی ایران)(2). مهربانک. عشق پیچان. قسمی لبلاب(3). انواع گلها که بر درخت یا ستونی پیچیده و بالا روند. نوع گیاهها که بر درختان برروند و زینتی باشند. نامی که غالباً بگیاهان پیچنده دهند مانند عشقه و لبلاب و غیره. گیاهی که بر درخت پیچد و آن را خشک کند. ارغچ، ارغک، ارقژ، ازغچ، نویچ، نوپیچ، نوح، تربد. حبل المساکین. بقلهء بارده. شجرهء بارده. غساک، پنجه. بویچه. قسوس (قشوش). پرسیان. لوک. فژغند. کشت بر کشت. سابود. واجد. سن. (آنندراج): سرند؛ گیاه پیچک. (منتهی الارب). رجوع به داردوست و لبلاب شود. || درختی که در جنگلهای مازندران یافت شود و برای کاغذسازی مفید است. (جغرافیای طبیعی کیهان). در درهء شهرستانک این نام را به داغوش دهند. رجوع به داغوش شود. || سربند زنان. (برهان). مقنعهء زنان : و از طرفی بازیگاه دستمال و سماع خانهء دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچک رقاص گشته. (نظام قاری ص155). کمخا چه حاجتست برو پیچک طلا معشوق خوبروی چه محتاج زیورست؟ نظام قاری (دیوان البسه ص50). رازی که در میان سر آغوش و پیچک است آن راز سربمهر بمعجر نوشته اند. نظام قاری (دیوان البسه ص23). اگر آنجا حسیبک و زیچک است اینجا سرآغوش و پیچک است. (دیوان البسهء نظام قاری ص9). || گروههء ریسمان و ابریشم. (برهان). گلوله. چیزی که ابریشم و ریسمان بر آن پیچند. (تحفه السعاده). استوانه ای که به دور آن سیم یا نخ پیچیده شود. || انگشتری بی نگین که از شاخ و استخوان سازند. (برهان) (جهانگیری). . (فرانسوی) (1) - Hedera .(لاتینی) (2) - Periploca graeca . (فرانسوی) (3) - Liseron