«لغت نامه دهخدا»
[دَ] (مص) درنوشتن. درنوردیدن. نوردیدن. لوله کردن. التواء. ملتوی کردن.(1) تافتن. پیچ دادن. طیّ، چنانکه در نامه ای و طوماری. طی کردن. طومار کردن. مطوی کردن. نوشتن. نبشتن. عصب. (منتهی الارب). اقطرار. انطواء. اهتصار. جلز. تجلیز. (منتهی الارب). || پیچ خوردن. گردیدن بجهتی یا سمتی. منحرف شدن. گشتن از سویی بسویی دیگر. || حلقه زدن. گرد خود برآمدن. چون مار و جز آن. چنبره زدن. خمیدن. || لفاف کردن(2). تلفیف کردن. ملفوف کردن. لف. (دهار). التفاف(3). ملتف شدن. - پیچیدن دوا در کاغذ؛ درون کاغذ نهادن دارو. از کاغذ لفافی گرد آن برآوردن. - پیچیدن عمامه و پیچیدن دستار؛ حلقه کردن برای بسر نهادن. بسر بستن. - پیچیدن نسخه؛ تهیه کردن داروها که در آن نوشته است. آماده کردن داروفروش داروهایی که در نسخه نوشته شده است برای تسلیم کردن بخداوند نسخه. || خم کردن. تابیدن. تاب دادن. منحنی ساختن. خمیدن. خماندن. || درهم کردن. || متأثر شدن. متألم گشتن : سپهبد پشیمان شد از کار اوی بپیچید از آن راست گفتار اوی مرآن درد را راه چاره ندید بسی باد سرد از جگر برکشید.فردوسی. || رنج و عذاب و تعب دیدن. به رنج و درد دچار شدن. جزا یافتن. بسزا رسیدن : و دیگر کجا مردم بدکنش بفرجام روزی بپیچد تنش.فردوسی. زلفت همی بپیچد و با من بدی کند نشگفت اگر بپیچد هرک او کند بدی. قمری (از ترجمان البلاغه). -امثال: هرچه کنی خود پیچی. || عذاب کردن. رنج دادن. معذب داشتن : که او را (پیران را) زمانه نیامد فراز چه پیچی تو او را بسختی دراز.فردوسی. بدو گفت کای پرخرد پهلوان به رنج اندرون چند پیچی روان.فردوسی. || مستأصل کردن. محاصره کردن. در تنگنا قرار دادن : بدان وقت که مأمون بمرو بود و طاهر و هرثمه بدر بغداد، و محمدزبیده را درپیچیده بودند و آن جنگهای صعب میرفت و روزگار میکشید... (تاریخ بیهقی). || انعکاس صوت از هر سوی. طنین آواز. پیچیدن آواز در کوه یا در گنبدهای مسجد و مانند آن. || منحرف شدن : کنون از تو سوگند خواهم یکی نباید که پیچی ز داد اندکی.فردوسی. || معطوف کردن. متوجه کردن : ببینی کنون زخم جنگی نهنگ کز آن پس نپیچی عنان سوی جنگ. فردوسی. - پیچیدن با کسی، به پر و بای کسی پیچیدن؛بدرفتاری کردن با او. سختگیری کردن با وی. پیچیدگی با او. سخت گرفتن : بخت اگر یارست با سلطان بپیچ بخت اگر برگشت صد سلطان بهیچ - پیچیدن سر؛ دوار. بچرخ آمدن سر : دلش نگیرد ازین کوه و دشت و بیشه و رود سرش نپیچد از این آبکند و لوره و جرّ. عنصری. - روی پیچیدن؛ برگشتن از. گریختن. روی برگاشتن. پشت بدادن : بدانست سُرفه که پایاب اوی ندارد، غمین گشت و پیچید روی.فردوسی. - سر از فرمان کسی پیچیدن؛ عصیان آوردن : ندانست کاین شیر پرخاشخر ز فرمانش پیچد بدینگونه سر.فردوسی. (1) - Enrouler. Tourner. Rouler (فرانسوی). . (فرانسوی) (2) - Envelopper . (فرانسوی) (3) - S'enrouler