پیختن

«لغت نامه دهخدا»

[تَ] (مص) پیچیدن. (برهان). برتافتن. رجوع به برپیختن شود. پیچاندن. لف :
هست بر خواجه پیخته رفتن(1)
راست چون بر درخت پیچید سن(2)
این عجبتر که می نداند او
شعر از شعر و خشم(3) را از خن.رودکی.
طفل را چون شکم بدرد آمد
همچو افعی ز رنج او برپیخت
گشت ساکن ز درد چون دارو
زن بماچوچه در دهانش ریخت
پروین خاتون (از حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی).
چو دینار پیشش فروریختند
بگسترده زر گوهران پیختند.فردوسی.
همی گفت کان سگ چگونه گریخت
کزین گونه آتش بما بر بپیخت.فردوسی.
جز آب دو دیده می نشوید
گردی که زمانه بر رخم پیخت.
چون هست زمانه سفله پرور
کی دست زمانه بر توان پیخت.
قاضی رکن الدین.
شاه اسب عدل انگیخته دست فلک برپیخته
هم خون ظالم ریخته هم ملک آبا داشته.
خاقانی.
سلطان او را بگرفت و پانصد هزار دینار زر سرخ یک یک نقد دو دوسبیکه برهم پیخته هر یک هزار دینار بدیوان سلطان گذارد. (راحه الصدور راوندی ص 367). چون چشمش بر حسن زید افتاد امان طلبید روی ازو بگردانید و ترکی را بفرمود تا گردن او بزند و او را در چادری پیختند و بگورستان گرگان دفن کرد. (تاریخ طبرستان). و اصفهبد سپاه، کلاه که شال میگویند رومی بسر نهاده داشت و دستاری در سر آن پیخته. (تاریخ طبرستان). موی سر او تا بدوش در هر طرف هزار کلالک چو ماسورهء غالیه آویخته و زره داود برهم پیخته. (تاریخ طبرستان). این چهار صد مرد را در پلهای آن قصر بست که او سوخته بود و بوریا در آن مردم پیخت و آتش درزد چنانکه بشهر آمل بدان محله از گند نتوانستند گذشت. (تاریخ طبرستان).
همه طومارها بهم درپیخت
داد تا پیک پیش خسرو ریخت.نظامی.
(1) - این کلمه را نمیدانم چیست یا تصحیف چیست گمان من این است که معنی متناسب با اینجا مال یا سعادت و یا جامه های سخت گرانبها و امثال آن باشد. و در لغت فرس چاپ اقبال ص 400 «پیچیده رفتن» آمده.
(2) - سن، عشقه که بر درخت پیچد.
(3) - ممکن است خیم یا خُنب باشد و کاتب خشم نوشته.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر