پی سفید

«لغت نامه دهخدا»

[پَ / پِ سَ / سِ] (ص مرکب)(1)عقب. (مهذب الاسماء) (السامی). پی سپید. شوم. نامبارک. سفیدپی. سبزپا. سبزقدم. (مجموعهء مترادفات ص 230). || بدبخت و بی طالع. کسی که پی هر کاری که رود سرانجام نیابد. (آنندراج) :
شد کار سخت بر ما هرچند پی سفیدیم
ماندیم در کشاکش، از شق کمانی خویش.
مخلص کاشی.
دل از سفید گشتن مو ناامید شد
عالم سیه بچشم ازین پی سفید شد.صائب.
امشب شب امید بجانان رسیدنست
ای صبح پی سفید چه وقت دمیدن است.
معصوم کاشی.
پیک بشارتی شده اشک سفیدپی
سهم سعادت آمده آه سیه زبان.میرالهی همدانی.
در راه منع باده افتادنش مفیدست
زاهد که از برودت چون برف پی سفیدست.
سالک قزوینی.
ای خواجهء پی سفید انگشت نما
سوداگر هیچ و پوچ با روی و ریا.(؟).
.
(فرانسوی)
(1) - Lymphe
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر