«لغت نامه دهخدا»
[سَ / سِ کَ دَ] (مص مرکب)ابلق کردن. دورنگ ساختن. بدو رنگ کردن. پیس کردن : رایت دولت چنان فراخت که ابری پیسه ندانست کرد سایهء آنرا.ابوالفرج رومی. عدل تو سایه ای ست که خورشید را ز عجز امکان پیسه کردن آن نیست در شمار.انوری.