پیسه کردن

«لغت نامه دهخدا»

[سَ / سِ کَ دَ] (مص مرکب)ابلق کردن. دورنگ ساختن. بدو رنگ کردن. پیس کردن :
رایت دولت چنان فراخت که ابری
پیسه ندانست کرد سایهء آنرا.ابوالفرج رومی.
عدل تو سایه ای ست که خورشید را ز عجز
امکان پیسه کردن آن نیست در شمار.انوری.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر