پیشباز شدن

«لغت نامه دهخدا»

[بازْ شُ دَ] (مص مرکب)پیشباز رفتن :
فرود آمد از تخت و شد پیشباز
بپرسیدش از رنج راه دراز.فردوسی.
و مردم سیستان اندر حرب پیشباز او شدند. (تاریخ سیستان).
چو فغفور را دید شد پیشباز
نشاند از بر تخت و بردش نماز.اسدی.
چون بدر کوشک آمدند زلیخا پیش باز ایشان شد. (قصص الانبیاء ص74).
مشو ناپسندیده را پیشباز
که در پردهء کژ نسازند ساز.نظامی.
مجنون ز پیام دلنوازش
در رقص شدی به پیشبازش.نظامی.
مصلحان را نظرنواز شوم
مصلحت را به پیشباز شوم.نظامی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر