«لغت نامه دهخدا»
(حامص مرکب) عمل پیشکار. چاکری. فرمانبری. مقابل پیشگاهی: بدانش مر این پیشکار تنت را رها کن ازین پیشکاری و خواری. ناصرخسرو. ز جهل تو اکنون همی جان دانا کند پیشکار ترا پیشکاری.ناصرخسرو. به پیشکاری مهرش همه تنم کمرست بسان بند دواتی که پیش دیدهء اوست. خاقانی. || منصب و شغل پیشکار. نائبی. مباشری. || مقام پیشکار یعنی ریاست دارائی شهرهای درجهء اول یا مرکز استان های کشور. || عمل مقدماتی تنقیه و لاروبی قنات. || در اصطلاح کفشدوزان، کشیدن رویه و دوختن رویه کفشی را. (از فرهنگ نظام).