«لغت نامه دهخدا»
[رَ] (نف مرکب) که تارک فرق سر را ساید. آنچه با تارک تماس گیرد (مانند تیغ). کوبندهء تارک. خردکنندهء تارک. سوراخ کنندهء تارک : داد دختر بمحرمی پیغام تا بگوید بشاه نیکونام که شنیدم که در جریدهء جهد پادشا را درست باشد عهد چون بهنگام تیغ تارک سای شرط خویش آورید شاه بجای با سری کو بتاج شد درخورد عهد خود را درست باید کرد صد سر از تیغ تیز یافت گزند گو یکی سر بتاج باش بلند. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 287).