تار و تنگ

«لغت نامه دهخدا»

[رُ تَ] (ص مرکب، از اتباع)تیره و تار. سخت تیره. تاریک و سخت(1) :
ز گشت دلیران بر آن دشت جنگ
چو شب گشت آوردگه تار و تنگ.
فردوسی.
- تار و تنگ آوردن؛ تیره و تار کردن. تاریک و سخت ساختن :
به انبوه لشکر بجنگ آورید
بر ایشان جهان تار و تنگ آورید.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2615).
فرنگیس را چون بچنگ آورم
بچشمش جهان تار و تنگ آورم.
فردوسی (ایضاً ص 739).
(1) - بمعنی تنگ و تار:
بشد میزبان گفت کای نامدار
ببودی در این خانهء تنگ و تار. فردوسی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر