«لغت نامه دهخدا»
(ع مص، اِ) تأریخ. توریخ. نوشتن کتاب را. (منتهی الارب). وقت چیزی پدید کردن. و در اصطلاح، تعیین کردنْ مدتی را از ابتدای امر عظیم و قدیم مشهور تا ظهور امر ثانی که عقب او است تا که دریافته شود بزمانهء آینده و دیگر مدت ظهور این امر ثانی بلحاظ نسبت بعد مدت امر قدیم مشهور اول... (غیاث اللغات) (آنندراج). سیوطی در المزهر بنقل از مجملِ ابن فارس آرد: تاریخ کلمهء معرب است. جوالیقی در المعرب گوید: گویند «تاریخ» که مردم بدان وقایع را نگارند عربی محض نیست بلکه مسلمانان آنرا از اهل کتاب گرفته اند. تاریخ مسلمانان از سال هجرت شروع شد و در زمان خلافت عمر رضی اللهعنه ثابت گردید و از آن پس تاکنون صورت تاریخی بخود گرفته است. بعضی گفته اند کلمهء مذکور عربی است(1) و از لغت «ارخ» بفتح همزه و کسر آن بمعنی بچه گاو وحشی اشتقاق یافته است، اگر مؤنث باشد بنابراین وجه مناسبت تاریخ با این معنی آنست که مانند تولد بچه حادثه ای پدید می آید. و باهلی برای مردی که در بصره بود چنین انشاد کرد: لیت لی فی الخمیس خمسین عیناً کلها حولَ مسجد الاشیاخِ مسجدٍ لاتزال تهوی الیه أمّ أرْخِ قناعها متراخی... و گفته اند «أرخ» (بفتح اول) بمعنی وقت است و «تاریخ» بمعنی توقیت است. (المعرب چ مصر صص 89 - 90). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: «تاریخ» در لغت تعریف زمان است و گویند این کلمه مقلوب تأخیر است و نیز آنرا بمعنی غایت دانند، چنانکه گویند فلان تاریخ مردم خود می باشد یعنی شرف آنان بدو منتهی گردد و اینکه گویند این عمل در تاریخ فلان انجام شده است بمعنی اینست که در وقتی انجام شده است که بدان منتهی گردیده است، و باز گویند که این کلمهء عربی نیست بلکه مصدر مؤرخ است که معرب ماه روز میباشد، و اما در اصطلاح منجمین و غیره تعیین روزی که در آن امر مشهوری بین ملت یا دولتی آشکار شده یا آنکه در آن روز واقعهء ترسناکی چون زلزله یا طوفان حادث گردیده باشد و برای تعیین وقت چه پیش از آن و چه پس از آن آنرا بدان نسبت دهند. و گاهی کلمهء تاریخ بر خود آن روز و بر مدتی که بین آن روز و وقت مفروض است اطلاق شود. و سخنوران کلمهء تاریخ را بر لفظی اطلاق کنند که حروف مکتوب آن بحساب جُمَّل آن روز را نشان میدهد(2). و گویند تاریخ نزد بلغا عبارتست از آنکه از جهت حدوث واقعه ای لفظی یا مصراعی را که بحسب حروف مکتوبه از روی حساب جُمَّل موافق تاریخ سال هجری از آن باشد، تاریخ آن قرار دهند. و احسن آنست که کلمهء تاریخ مناسب باشد بدان واقعه چنانکه ابراهیم خان فتح جنگ، در بنگاله مسجدی ساخت و شخصی این مصراع را تاریخ آن قرار داد: «بنای کلمهء ثانی نهاد ابراهیم» - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 صص 63 - 64). مؤلف کشف الظنون بنقل از مفتاح السعاده آرد: تاریخ در لغت عرب بیان زمان بطور مطلق است، چنانکه در صحاح آمده گفته میشود: ارخت الکتاب تأریخاً و ورخته توریخاً» و گفته شده است این کلمه معرب «ماه و روز» است، و در اصطلاح عرب تعیین وقت است برای نسبت دادن زمان به آن، خواه گذشته باشد، خواه آینده و حال... و نیز گفته شده است که تاریخ عبارتست از تعداد روزها و شب هائی که از سال یا ماه گذشته. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 1 ص 212). ... لفظ تاریخ را بعضی عربی دانستند و برخی معرب از یک لفظ فارسی، و در کتب معتبرهء عربی تاریخ (با الف) ضبط نشده بلکه توریخ و تأریخ (با همزه) بمعنی تعیین وقت ضبط شده اما شکی نیست که تاریخ (با الف) هم در عربی از قدیم مستعمل است و گویا مبدل تأریخ (با همزه) است. (فرهنگ نظام). ||هر سال با نسبت به یک واقعهء مهمه ای که مأخذ نسبت زمان و واقعات بعد است: تاریخ کاغذ من هزاروسیصدوچهل ونه است. (فرهنگ نظام). مؤلف کشف الظنون آرد:... و گفته شده است شناساندن وقتی است به اینکه آنرا نسبت دهند به اول حادثهء بزرگی که در میان ملت یا دولتی شایع باشد یا یک امر ترسناک یا از آثار سماوی یا ارضی که وقوع آن بندرت باشد که آن را مبدأ تاریخ قرار دهند تا مقدار زمانی که بین آن حادثه و حوادث دیگری که در آینده وقوع یافته است و بخواهند آن را ضبط کنند معلوم سازند. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 1 ص 212). روزمه. سالمه. ماه روز. روزنامه. رقمی که زمان را نماید(3)، زمان وقوع واقعه ای: نبشته بر آن حقه تاریخ آن پدیدار کرده پی و بیخ آن.فردوسی. سال اربع وعشرین وأربعمائه [424 ه . ق.] یا تاریخ این سال پیش از این برانده بودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). هم ازبخت فرخنده فرجام تست که تاریخ سعدی در ایام تست.(بوستان). از آن تاریخ ترک صحبت گفتیم و طریق عزلت گرفتیم. (گلستان). آقای تقی زاده اصطلاح گاه شماری را در این مورد وضع کرده اند: برای ادای این معنی (حساب زمان(4) یا سال و ماه شماری) در این مقاله ما اصطلاح «گاه شماری» را که با اصطلاح آلمانی «تسایت رشنونک»(5) و اصطلاح قدیم عربی «معرفه المواقیت» وفق میدهد وضع و مطرداً آن را استعمال کرده ایم، چه برای حساب زمان بدبختانه ما در فارسی اسم مأنوسی نداریم. در کتب قدیمه لفظ «تاریخ» را برای این معنی نیز استعمال میکردند ولی چون این لفظ در کتب فارسی برای پنج معنی مختلف که به فرانسوی آنها را امروز بکلمات(6) تعبیر میکنند استعمال می شد محض احتراز از التباس باید لفظ دیگری برای این معنی اخیر (یعنی بمعنی علمی «کالاندریهء»(7) فرانسوی) که منظور ما در این مقاله است اختیار کرد، لفظ تقویم در فارسی برای معنی معروف آن که در زمان قدیم آن را «دفتر سنه» میگفتند استعمال شده نه برای طریقهء حساب زمان و لهذا نمیتوان آنرا بمعنی حساب زمان هم استعمال کرد ولو آنکه در زبان فران��ه مث برای هر دو معنی یک کلمه(8)استعمال میشود. (گاه شماری ص 1 حاشیهء1). ||یک واقعهء مهمهء یک مذهب یا ملتی که ازمنه و واقعات بعد به آن نسبت داده شود، مثل تاریخ هجری که هجرت پیغمبر اسلام (ص) از مکهء معظمه بمدینهء منوره است. (فرهنگ نظام). نقطهء حرکت هر یک از مبادی وقایع عظیم مانند تاریخ مسیحی، تاریخ المپیادها، تاریخ اسکندری. مراد از این اصطلاح عصریست که بوسیلهء حادثهء بزرگی برای عده ای مشخص باشد و یا آنکه در آن رسم جدیدی برقرار شده باشد: تاریخ آزادی مسیحیت مبادی تاریخی بسیاری دارد مانند تاریخ مراسم مسیحیان، تاریخ انجیلی، تاریخ شهداء، تاریخ مذهبی و تاریخ سیاسی آنان. زمان ثابتی که برای شمردن سنوات از آن آغاز می کنند(9)، زمانها و سنوات مهم عبارتند از سال یهود که یا از هنگام خروج از مصر (1483 یا 1648 ق. م.) یا از هنگام آزادی بابل (597 ق. م.) یا از هنگام بنای ثانوی معبد (508 ق. م.) حساب میشود. سال مسیحی که از هنگام میلاد مسیح قرار داده شده است. سال المپیاد که در نزد یونانیها 776 ق. م. میباشد. سال بنای رم که 753 ق. م. است. سال «نبونصر»(10) که در نزد بابلیها 747 ق. م. میباشد. سال هجری سنهء مسلمانان از 622 م. است. سال جمهوری فرانسه از 22 سپتامبر 1792 م. این عهد را دوازده سال حساب می کنند پس از گفتن سال اول، سال دوم... جمهوری فرانسه تا سال دوازدهم جمهوری فرانسه، پس از آن گویند سنهء 1804 که آن سال زمان تأسیس امپراطوری است. بیرونی در التفهیم آرد: تاریخ چیست، تاریخ وقتی باشد اندر زمانه سخت مشهور که اندرو چیزی بوده است، چنانکه خبرش اندر امتی بر امتان پیدا شد و بگسترد چون دینی و کیشی نو شدن یا دولتی مر هر گروهی را پیدا شدن یا جرمی بزرگ یا طوفانی هلاک کننده و مانندهء آن چنانک آن وقت زمانه را آغاز نهند نه بحقیقت و طبع و زو سال و ماه و روز همی شمرند تا بهر وقتی که خواهند و اندازه های روزگار و اجل و مهلت بدان بدانند و وقتها را دانند که کدام است پیش و کدامست ز پس. (التفهیم چ جلال همائی صص 235 - 236). و در آثارالباقیه آرد: تاریخ مدت معینی است که از آغاز سال شروع میگردد که در آن سال پیغمبری مبعوث شده یا پادشاه بزرگی قیام کرده یا امتی بطوفان و زلزله هلاک گشته یا مملکتی خسف شده، یا وبا و قحط شدید اتفاق افتاده، یا انتقال دولتی و تبدیل ملتی و یا حادثهء عظیمی از آیات سماوی و علامات مشهور ارضی که جز در ازمنهء دراز حاصل نمیشود روی داده، و بیاری تواریخ اوقات محدود و معین شناخته میشود و در همهء حالات دینی و دنیوی از تاریخ گزیری نیست. کلیهء امم و مللی که در سرزمینهای مختلف پراکنده اند هر یک تاریخی مخصوص بخود دارند و مبدأ آن تواریخ از زمان پادشاهان بزرگ یا پیغمبران یا دولتهای ایشان یا یکی از عللی که در بالا ذکر شد، می باشد. بکمک این توا��یخ ایشان نیازمندیهای خویش را از معاملات و وقت شناسی رفع می نمایند. و البته هر تاریخ مختص بدان امتی است که آن را وضع کرده. تا آنجا که میدانیم قدیم ترین و مشهورترین اموری که مبدأ قرار گرفته پیدایش بشر است. پیروان این تاریخ از اهل کتاب یعنی یهود و نصاری و مجوس و فرقه های مختلف آنها در کیفیت این تاریخ به اندازه ای با یکدیگر اختلاف دارند که نظیر این اختلاف دیده نشده و نوعاً اموری که به آغاز خلق و احوال قرون پیشین تعلق میگیرد بواسطهء فاصلهء بعیدی که با زمان ما دارد با مطالب نادرست و افسانه آمیخته است، و خداوند هم فرموده: الم یأتهم نبأ الذین من قبلهم. (قرآن 9/70). لایعلمهم الا الله(11). (قرآن 14/9). پس بهتر این است که قول این امم را در چنین موارد قبول نکنیم مگر آنجا که کتاب معتمد یا خبری که با شرایط ثقه توأم باشد بر آن گواهی دهد. با ملاحظه در این تواریخ به این نکته پی می بریم که میان ملل گوناگون اختلافات بسیاری موجود است. ایرانیان و مجوس عمر جهان را بنابر بروج دوازده گانه دوازده هزار سال دانسته اند و زردشت مؤسس دین ایرانیان چنین پنداشته که پیدایش عالم تا زمان ظهور او سه هزار سال است که مکبوس بچهاریک هاست(12) زیرا خود او سالها را حساب کرده و نقصانی را که از جهت چهاریک ها لازم آید تصحیح کرده است و فاصلهء ظهور او تا آغاز تاریخ اسکندر 258 سال است پس آنچه از آغاز جهان تا زمان اسکندر گذشته 3258 سال می باشد. ولی چون از آغاز پادشاهی کیومرث که بعقیدهء ایرانیان نخستین کسی است که تمدن را به ایرانیان آموخت تا زمان اسکندر با توجه به اینکه سلطنت ایران از دودمان او هیچگاه منقطع نگشته حساب کنیم 1254 سال(13)خواهد شد، از این رو تفصیل این واقعه با آنچه مجم گفتم تطبیق نمی کند. علاوه بر این ایرانیان با رومیان در تاریخ اسکندر هم اختلاف دارند، بیان مطلب آنست که میان اسکندر و آغاز پادشاهی یزدگرد 942 سال و دویست وهفت روز(14) است و چون از این مدت پادشاهی ساسانیان را تا اول یزدگرد که قریب چهارصدوپنجاه سال(15) است کم کنیم 528 سال باقی خواهد ماند و این مدتِ ملک اسکندر و ملوک طوایف خواهد شد و چون زمان سلطنت هر یک از اشکانیان را بهم افزائیم بنابر آنچه ایرانیان اثبات کرده اند 280 سال خواهد شد و با همهء اختلاف [دورهء]اشکانیان سیصد سال بیشتر نخواهد شد ولی این اختلاف را در آتیه قدری اصلاح خواهم کرد. بعقیدهء طایفه ای دیگر از ایرانیان سه هزار سال مذکور از اول آفرینش کیومرث است زیرا پیش از او فلک شش هزار سال ساکن بوده است و طبایع هنوز استحاله نیافته بودند و امهات بهم ممزوج نگشته و کون و فساد هم وجود نداشت و زمین معمور و آبادان نگشته بود و چون فلک بحرکت آمد انسان نخستین در معدل النهار آفریده شد و نیمی از آن بطرف شمال و نیمی بطرف جنوب و تناسل کرد و اجزاء بسایط (آخشیجها) بتوسط کون و فساد بهم ممزوج شد و دنیا معمور و آبادان گردید و عالم انتظام یافت. و یهودیان با نصاری اختلاف بزرگتر دارند. یهود میگویند که آنچه از زمان آدم تا اسکندر گذشته 3484 سال است و نصاری میگویند که 5185 سال است بدین سبب یهودان از زمان کاستند که تا خروج عیسی در میانه چهارهزار سال که وسط هفت هزار سال عمر عالم است واقع شود و بااینکه انبیاء بولادت عیسی از بتول عذرا مژدگانی دادند مخالف شود، هر یک از این دو دسته را در احتجاج خود اعتماد و تکیه بر تأویلاتی است که بحساب جُمَّل استخراج میشود پس یهود منتظرند تا سال 1336 اسکندری به انجام رسد و مسیح موعود خروج نماید. حتی اینکه دستهء زیادی از متنبئین فرق یهود مانند راعی و ابوعیسی اصفهانی و ماننده های ایشان ادعا نمودند که ما رسولان عیسی هستیم که بسوی بندگان آمده ایم. توضیح آنکه اول این تاریخ با وقت بطلان قربانیها و انقطاع وحی و فترت پیغمبران موافق است. و از سفر پنجم تورات این آیه را گرفتند که ایزدتعالی بعبرانی می فرماید «انوخی استیراپونای مبهیم و هاتف بیوم هاهویم»،(16) تفسیرش اینست که من خداوند هستم و ذات خود را تا امروز از مردم پوشانیده ام(17) پس هستراستیر را که دو لفظ استتار است حساب نمودند 1335 سال شد و گفتند که این مدت زمان انقطاع وحی و بطلان قرابین است و معنی استتار اینست و ذات در این جمله بمعنی امر است و ازبرای صحت این ادعا قول دانیال را در کتاب خود بگواهی آوردند «میعیث هوسار هتومید لوثیث شقوص شومیم الف و موثایم و تشیعم(18)» که تفسیرش چنین میشود «از آغاز وقتی که قربان جایز شده تا آنکه پلیدی روی(19) به اضمحلال گذارد هزارودویست ونود سال میباشد». باز در دنبال این میگوید: «اشری هامحگی و یکیغ لیامیم الف و شلوش میوث و شلوشیم و حمثا» و تفسیرش اینست «طوبی و خوشا بکسی که تا سال هزاروسیصدوسی وپنج صبر و شکیب نماید». بعضی از یهود گمان کرده اند که میانهء این دو قول چهل وپنج سال است زیرا که قول اول او در ابتدا عمارت بیت المقدس بود و قول اخیر پس از فراغ از ساختمان آن، برخی دیگر میگویند که قول اول توقیت زمان ولادت عیسی است و قول اخیر توقیت ظهور اوست و گفتند که چون یعقوب بر یهودا برکت داد و دعایش کرد بدو خبر داد که ملک و سلطنت از پسران او بیرون نخواهد رفت تا کسی بیاید که سلطنت از آن اوست و یهود میگویند که واقع هم چنین است و ریاست از دست آل یهود خارج نگشته زیرا رأس الجالوت (تفسیر این کلمه رئیس جلاکنندگان که از اوطان خود به بیت المقدس جلا شدند) صاحب و امیر بر هر یهودی است در دنیا و مالک و مطاع اوست در جمیع اعصار و بر یهود در اکثر احوال فرمانرواست. نصاری هم این کلمات را که سریانی است دلیل و معتمد خود قرار دادند و آن اینست: «یشوع مشیحا فرو قارباً» که تفسیرش چنین می شود: «عیسی مسیح نجات دهندهء اعظم است»، و آن کلمات را بحساب جُمَّل حساب کردند و مبلغ آن 1335 روز شد، پس گمان کردند که مراد دانیال از این اعداد این کلمات میباشد نه سالهای مذکور، زیرا اعداد در نص گفتهء دانیال فقط اعداد است بدون آنکه دانسته شود که معدود آن سال است یا روز، نصاری میگویند که این اعداد به اسم مسیح بشارت است نه بر وقت آمدن او، و دانیال هنگامی که در زمین بابل در زمرهء بنی اسرائیل بدست ایرانیان اسیر بود و برای خداوند نماز میخواند در 24 روز ماه اول از سال سوم پادشاهی کوروش بخواب دید که خداوند بر او وحی فرستاد که اورشلیم یعنی بیت المقدس هفتاد سابوع تعمیر میشود و برای قوم تو جایگاه امن و راحت میشود، آنگاه مسیح می آید و کشته خواهد شد. پس از آمدن او اورشلیم برای آخرین دفعه ویران میگردد و تا جهان برپاست ویران خواهد بود، و سابوع هفت سال است و از این مدت هفت سابوع در بناء اورشلیم بگذشت و این همان زمان است که زکریابن برخیان عداو در کتاب خود میگوید: «من مناره را در خواب دیدم که در آن هفت چراغ بود هر یک را هفت زبانه» و پیش از این میگوید که دو دست زربابیل اساس این خانه را بپا نهاد و هم او تکمیل خواهد کرد و مدتی که از اول تأسیس بیت المقدس تا اکمال آن طول کشید 49 سال بود که هفت سابوع میشود، سپس میگوید که بعد از انقطاع وحی و انبیاء و تفرق بنی اسرائیل در بلاد عالم و بدون رئیس و سرپرست و ذبایح و مذبح داشتن آنها رسید. از کلیهء مطالبی که ذکر شد هر یک از این دو دسته ادعائی دارند که بصحت آن نمیتوان اعتماد نمود [چه] آن را از راه تأویلات که از حساب جُمَّل بیرون آورده اند و بعضی تمویهات رکیکهء دیگر و اگر شخص متأمل بخواهد یک دعوی دیگر را که غیر از این دو ادعا باشد با این حساب اثبات کند و همهء دلایل را که بر این مدعی ذکر کرده اند رد نماید کاری است که سخت و دشوار نخواهد بود. آنچه یهود راجع به بقاء ملک در آل یهودا گفته اند و به ریاست جالوت تأویل نمودند اگر اطلاق اسم پادشاه و ملک بر امثال چنین ریاستی از راه اضافه بغیر صحیح باشد پس مجوس و صابئین و فرق دیگر آنها در این معنی شریک خواهند بود و سایر بنی اسرائیل و غیر بنی اسرائیل از دایرهء این سلطنت خارج نخواهند بود زیرا هیچ بشری نیست که فرضاً اگر پست ترین افراد هم باشد نوعی تملک و ریاست نسبت بزیردستان خود نداشته باشد، اگر ما لفظ استتار را که در تورات است بر عدد حمل کنیم برای اینکه مقدار مدتی بشود که بین تاریخ بنی اسرائیل از خروجشان از مصر تا زمان عیسی بن مریم است، ما در این تأویل سزاوارتر خواهیم بود چه مدتی که میان خروج یهود از مصر تا قیام اسکندر بوده بنابر قول خودشان هزار سال است و عیسی بن مریم در سال 304 اسکندری متولد شد و خداوند هم او را در سنهء 336 بسوی خود ببالا برد پس عدهء سالهای این مدت 1335 سال خواهد شد و این مدت بقاء شریعت موسی بن عمران است تا زمانی که عیسی آنرا تکمیل کرد. اما آنچه از دو قول، قول دانیال ذکر نموده و بگواهی آورده اند اگر بر غیر این تأویل هم حمل کنیم باز ممکن است بلکه بهیچ یک از وجوهی که ذکر نمودند صحیح نیست مگر اینکه مبدأ این زمان از مدتی که بدین دو قول گفتگو کرده مقدم باشد. بیان مطلب چنین است که اگر مراد این باشد که مبدأ این دو مدت وقت واحدی باشد اعم از گذشته و حال و آینده، آنوقت برای اختلاف دو مدت تکلم بدین کلمات معنائی نخواهد بود و تفاوتی که میان دو وقت میباشد بهیچوجه معنی محصل نخواهد داشت. ولی آنچه نصاری را در دعوی خود لازم می آید بیشتر و ظاهرتر است و بیان مطلب آنکه اینطور فرض می کنیم که یهود آمدن مسیح را پس از 70 سابوع از رؤیای دانیال مسلم بداند باز هم با خروج عیسی پس از این مدت توافق نخواهد داد زیرا یهود مجمعند که میان خروج بنی اسرائیل از مصر تا بنای بیت المقدس 480 سال است و از بنای آن تا تخریب بخت النصر 430 سال است و هفتاد سال هم این خانه خراب و ویران بوده پس رویهمرفته 940 سال میشود، در این هنگام رؤیای دانیال واقع شد و این مدت از هزار سال چهل سال کم دارد و باز یهود و نصاری متفق اند که ولادت عیسی در 306 اسکندری بود و بر طبق گفتهء خودشان ولادت پس از رؤیا و عمارت بیت المقدس و 44 سال است و این مدت بتقریب 40 سابوع است و از زمان تولد مسیح تا ظهورش چهار سابوع و نیم است، پس درنتیجه ولادت عیسی بر آنچه فریقین گفته اند مقدم خواهد شد و یهود را در این قول اشکالی لازم نمی آید و اگر نصاری آنان را در کمیت مدتی که بین عمارت بیت المقدس و اول تاریخ اسکندریست تکذیب کنند یهود مقابله بمثل خواهند کرد. و اگر ما قول دو طرف را بکنار بگذاریم و بجدول ملوک کلدانیان که بعداً بیان خواهیم نمود بنگریم می بینیم که از اول سلطنت کوروش تا اول پادشاهی اسکندر 222 سال است و از سلطنت اسکندر تا تولد عیسی هم 304 و رویهمرفته 516 سال خواهد شد و چون ما سه سال را از این مدت کم کنیم (چه، عمارت بیت المقدس در سال سوم از پادشاهی کوروش بوده است) آنوقت باقیمانده را به سابوع تقسیم نمائیم خواهیم دید بطور تقریب که از زمان رؤیا تا میلاد مسیح چند سابوع است پس ولادت عیسی بر آنچه نصاری گفته اند مقدم میشود. اما جُمَّلی را که بسریانی حساب کردند چون موافق با اعداد معهود است و سالها مراد نیست امریست که قبول آن ممکن نیست و اگر حاسبی بحساب جُمَّل این جمله را حساب کند (بشر موسی بن عمران بمحمد والمسیح به احمد) مثل اول خواهد شد یا این جمله را حساب نمائید «یشرق بریه فاران به محمد الامی» با جملهء اول یک چیز خواهد شد. اگر کسی گوید مراد این اعداد بشارت است چون اعداد بشارت با این آیه موافق است آنوقت هر ضرر و نفعی که برای نصاری در این دعوی است بدون هیچ تفاوت او را هم خواهد بود. بخصوص اگر برای حضرت رسول و صدق بشارت بر او قول اشعیای نبی استشهاد شود که در کتاب خود می گوید. این جمله در حقیقت معنی آن و یا شبیه بمعنی است، خداوند او را امر کرد که دیده بانی را بر منظره بفرستد تا آنچه را که می بیند بدو خبر دهد پس دیده بان بمنظره شد و گفت که من یک خرسوار و شترسواری را دیدم که یکی از آن دو رو کرد و فریاد میزد بابل بهم ریخت و بتهای تراشیده شدهء آن در هم شکست و این خبر بر مسیح که بر خر سوار میشد و بر محمد (ص) که بر شتر سوار بود بشارت است و بظهور محمد بابل در هم ریخت و بتهایش در هم شکست و قصورش متزلزل گردید و سلطنتش از میان برچیده شد. و باز در کتاب اشعیای نبی از بشارت بمحمد (ص) سخنان مرموز و نزدیک بتأویل واضح بسیار است و اینست که ایشان را برمی انگیزاند که اصرار بر باطل کنند و دعاوی او را افترا نمایند که عرف خلق بر آن جاری نیست که مراد از شترسوار موسی است نه محمد. موسی و پیروانش را با بابل چه کار و آیا برای موسی و قوم او آنچه که برای محمد (ص) و پیروانش ظاهر گردید هیچ حاصل شده و اگر از اهل بابل سربسر نجات می یافتند از غنیمت ببازگشت راضی میشدند؟(20) و از چیزهائی که این اشتهار را تأیید می کند باز گفتهء خداوند است که در سفر خامس تورات که بمثنی معروف است موسی را خطاب کرده میگوید: زود باشد که مانند تو از برادران بنی اسرائیل پیغمبری برانگیزم و کلام خود را در دهان او می گذارم و هرچه را که من امر می کنم بدیشان بگوید و مردی را که اطاعت ننمود کلام کسی را که با من تکلم می کند من از او انتقام خواهم کشید. کاش دانستمی که آیا بنی اسحاق را جز بنی اسماعیل برادری است و اگر بگویند برادران بنی اسرائیل اولاد عیص هستند آیا مانند موسی کسی از ایشان برخاست که بموسی شباهتی داشته باشد و آیا باز آنچه در این سفر است بمحمد (ص) شهادت نمیدهد، و این ترجمهء آنست «خداوند از طور سینا آمد و از ساعیر بما اشراق فرمود و از کوه فاران آشکار شد و با او دسته ای از پاکان بودند که در سوی راست او جای داشتند»(21) این کلمات رموز است چون دلیل اقامه شده که این قبیل... صفات(22) سزاوار ذات خداوندی نیست و صفات او هم نزدیک نیست پس مراد از آمدن حق از طور سینا این است که موسی را در آنجا مناجات کرد و درخشیدن او از ساعیر ظهور عیسی است و آشکار گشتن او از فاران که محل زیست و رشد اسماعیل است و هم در آنجا ازدواج کرد ظهور محمد است که بر تمام اصحاب ادیان با جنودی از پاکان که از آسمان به امداد او آمدند هویدا و آشکارا گشت و کسی که تأویل را که عیان بر او گواهی میدهد منکر باشد ما از او خواهشمندیم که بر گمراهیهائی که در این قول است اقامهء برهان نماید و ما را بخطای خود بیاگاهاند، «و من یکن الشیطان له قریناً فساء قریناً».(23) و اگر حساب کلمات را به عربی جایز ندانند ما هم حسابی را که بسریانی کرده اند جایز نمیدانیم چونکه تورات و کتب این دسته از انبیاء تمام بعبری است و این سخنان که ما و ایشان گفتیم حجج قاطع و ادلهء واضحی است که کلمه در این کتب از جای خود تحریف یافته و تغییر پیدا کرده و چنگ زدن بمثل این ظنون و تلفیقات قوی ترین دلیلی است که صاحب آن از راه حق و هدایت انحراف یافته است «ولو فتحنا علیهم باباً من السماء فظلوا فیه یعرجون لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون»(24) بلکه یهود از دیدن حق کور هستند و ما از خداوند تأیید و عصمت و سداد رای خواستاریم. یهود مدعی هستند که نصوص تورات دال بر این است که هر کس ادعای نبوت [کند] باید او را کشت، بطلان این گفتار بسی آشکار است و جای اینگونه سخنان در کتاب دیگر است، از این رو ما بمقصود خود بازمیگردیم که کلام بدرازا کشید و سخنی سخن دیگر را بمیان آورد. هر یک از یهود و نصاری یک نسخه از تورات دارند که با گفتهء اصحاب آن موافق است و آن نسخه که در نزد یهود است میگویند که خالی از تخلیط است و نسخه ای که در نزد نصاری است تورات سبعین نام دارد، و شرح این قصه آنست که چون بخت النصر به بیت المقدس دست یافت و آنجا را خراب کرد طایفه ای از یهود جلای وطن کردند و بپادشاه مصر پناهنده شدند و در کنف او اقامت جستند تا آنکه زمان پادشاهی بطلمیوس فیلیادلفوس شد و او شنید که تورات کتابی است از آسمان نازل گشته و از این طایفه جستجو کرد تا آنکه ایشان را در شهر زها بیافت و شمارهء یهود در این وقت 300000 بود و از این رو ایشان را بسوی خود بخواند و مسکن داد و ملاطفت بسیار کرد و اجازه داد که به بیت المقدس بروند و بیت المقدس را کوروش که عامل بهمن بر بابل بود ساخته بود و عمارت شام را بحال نخستین برگردانیده بود، پس بنی اسرائیل بقصد خروج از مصر با جمعی از مقربان ملک که شاه ببدرقهء یهودیان فرستاده بود بیرون شدند و بطلمیوس گفت که مرا بشما نیازی است که اگر حاجت من را برآورید حق مرا سپاس گذارده اید. و آن اینست که یک نسخه از کتابتان تورات بمن بخشید، بنی اسرائیل حاجت شاه را اجابت کردند و سوگند یاد نمودند که ما بعهد خود خواهیم وفا نمود. چون به بیت المقدس بازگشتند وعدهء خویش را وفا نمودند و یک نسخه تورات برای پادشاه فرستادند و این نسخه بعبری بود، بطلمیوس نمی فهمید، پس بسوی ایشان کس فرستاد که کسانی را نزد من بفرستید که یونانی و عبری بدانند تا این کتاب را برای من ترجمه کنند و وعده داد که من ایشان را جوائز و صلات خواهم بخشید. بنی اسرائیل از اَسباط دوازده گانه هفتادودو تن برگزیدند که از هر سِبْطی 6 نفر باشد و اسماء ایشان در نزد نصاری معروف است و آنان را بنزد شاه فرستادند پس بترجمهء تورات مشغول شدند و ایشان را بطلمیوس دوبدو از هم جدا کرد و بر سر هر دو نفر مأموری گذاشت که در حال ایشان مواظبت نماید تا آنکه از ترجمه فارغ شدند و 36 ترجمه بدست آمد و آنها را با یکدیگر مقابله کردند جز اختلاف عبارت که در حکایت از یک مقصود حاصل می شود چیز دیگری در این نسخ نیافتند، پس ملک بوعدهء خود وفا کرد و ایشان را بطور نیک تجهیز کرد. و این مترجمان یک نسخه از این نسخ را خواستند تا آنکه اسباب افتخار و مباهات بر همسرانشان باشد، پادشاه هم از بذل آن مضایقه نکرد و این همان نسخه است که در نزد نصاری است و این نسخه بگفتهء ایشان تبدیل و تحریف نیافته. یهود این حکایت را باور نمیدارند و میگویند در نقل تورات مکره و مجبور بودیم و این کار را برای آن انجام دادیم که از سطوت و شر آن پادشاه هراسان بودیم ولی باز هم در تخلیط و تحریف با یکدیگر تواطی کرده بودیم، و توراه را فقط این دو نسخه نیست و نسخهء ثالثی است که در نزد سامره که به لامساسیه معروفند موجود میباشد و اینها کسانی هستند که چون بخت النصر یهود را از شام اسیر آورد ایشان را بجای یهود فرستاد و چون سامره بخت النصر را بر عیوب بنی اسرائیل آگاه کرده بودند و بمقصودی که داشت کمک نموده بودند این بود که ایشان را نکشت و اسیر نکرد و برای اینکه در تحت تسلط او باشند این قوم را در فلسطین جای داد. مذهب ایشان مخلوطیست از یهودیت و مجوسیت و بیشتر ایشان در فلسطین زندگی می کنند و مسکن آنان نابلس نام دارد و در آنجا هیکلی بنا نموده اند و از زمان داود در حدود بیت المقدس داخل نمیشوند چون میگویند که داود ظلم و ستم کرد و هیکل مقدس را از نابلس به ایلیا که بیت المقدس باشد نقل نمود و ایشان مردم را مَسّ نمی نمایند و اگر مَسّ کنند باید غسل نمایند، و برسالت پیغمبرهای دیگر که پس از موسی بودند معتقد نیستند. اما آن نسخه از تورات که در نزد یهود است و بر آن اعتماد می کنند متضمن اعمار بنی آدم از هنگام هبوط از بهشت تا طوفان نوح میباشد و جمع این مدت ها 1656 سال میشود و این مقدار در تورات نصاری 2242 سال است و اما توراتی که نزد سامره است ناطق بر اینست که این مدت 1307 سال است. اثینوس که یکی از اصحاب اخبار است گفته: مدتی که میانهء آفرینش آدم و میان نخستین شب آدینهء طوفان بوده 2226 سال و سیزده روز و چهار ساعت میباشد و این قول را ابن بازیار در کتاب قرانات از او نقل کرده ولی این گفتار بگفتهء نصاری نزدیکتر است و چنین بخیال میرسد که گفتهء اثینوس بر طریقهء اصحاب احکام از علمای نجوم مبتنی است چه، اثر تعسف در آن آشکار است و چون اختلاف میان امم چنین بود که گفته شد و قیاس عقلی را در تمیز حق از باطل مدخلیتی نبود پس دیگر چگونه خواهد بود که شخص جوینده طمع نماید که از حقیقت امر آگاه گردد، و نه تنها تورات را تعدد و تفاوت نسخ است بلکه انجیل نیز چنین است، و در نزد نصاری چهار نسخه انجیل می باشند که هر چهار در یک مصحف جمع است و یکی از آن چهار از متی است و دومین از مارقوس و سومین از لوقا و چهارمین از یوحنا که هر یک از این چهار شاگرد برحسب دعوتی که در شهر خود کرده تألیف نموده اند و آنچه را که در هر یک از این چهار انجیل از صفات مسیح و گفتار او در روزگار دعوت و وقت دار کشیدن مسیح بعقیدهء ایشان ذکر کرده اند با یکدیگر مخالف است حتی در نسب عیسی که نسب یوسف نامزد مریم و پرورندهء عیسی باشد، اختلاف است. متی می گوید: یوسف بن یعقوب بن متان بن ایلعاذربن ایلیهودبن یاکین بن صادوق بن عازوربن ایلیاقیم بن ابیهودبن زروبابل بن سالتئیل بن یکنیابن یوشیابن آمون بن منسی بن حزقیابن احازبن یوتام بن عزیابن یورام بن یهوشافاط بن آسابن آبیابن رحبعام بن سلیمان بن داودبن یسابن عوبیدبن بوعزبن شلمون بن نحشون بن عمیناداب بن آرام بن حصرون بن فارص بن یهودبن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام. اما لوقا میگوید: یوسف بن هالی بن متات بن لاوی بن ملکی بن ینابن یوسف بن متاتیابن آموس بن ناحوم بن حسلی بن نجی بن مات بن متاتیابن شمعی بن یوسف بن یهودابن یوحنابن ریسابن زروبابل بن سالتئیل بن نیری ملکی بن ادی بن قوسام بن ایلمودام بن عیربن یوس بن ایلعاذربن یوریم بن متات بن لاوی بن شمعون بن یهودابن یوسف بن یونان بن ایلیاقیم بن ملیابن مینان بن متاتابن ناتان بن داود. و نصاری از این اختلاف بدین طریق عذر می آورند که یکی از سنن واجب تورات این است که چون مردی بمیرد و از زن خود اولادی نداشته باشد برادر میت باید آن زن را بگیرد تا آنکه برای برادر خود نسلی درست کند و چون طفل از شوهر دومین پا بعرصهء هستی گذاشت از جهت نسبت منسوب بمیت است و از جهت ولادت و حقیقت منسوب به پدر فعلی خود، و نصاری می گویند که بهمین جهت یوسف منسوب بدو پدر بود هالی از جهت نسب پدر او بود و یعقوب از جهت ولادت و میگویند چون متی یوسف را بنسبت ولادت منسوب کرد یهود بر او طعنه زدند و گفتند موافق کیش ما نسبت یوسف صحیح نیست زیرا پدر نسبی او ذکر نشده، این بود که لوقا از راه معارضه با یهود بموجب سنت مذهب ایشان نسب او را ذکر کرد و هر دو نسب بداود میرسد و غرض از تذکر نسب همین است چه از شرایط مسیح این است که باید پسر داود باشد. و برای این نکته نسبت یوسف را بمسیح اضافه کرد و از نسبت مریم چشم پوشی نمود که سنت مذهبی یهود اینست که هیچکس جز از قبیله و سبط خود زن نگیرد تا آنکه انساب مختلط نشود، و عادت یهود بر ��ین جاری شده که نسبت شخص را بمردها میدهند نه بزنان و چون یوسف و مریم هر دو تن از یک قبیله و دودمان بودند پس ناچار باید بیک اصل و بیک ریشه برسند و غرض از اثبات نسب همین است و نزد هر یک از اصحاب مرقیون و اصحاب ابن دیصان انجیلی است که پاره ای از آنها با اناجیل مذکور مخالفت دارد. و پیروان مانی را جداگانه انجیلی است که از بدو تا ختم آن با آنچه نصاری گفته اند مخالف است و پیروان مانی به آن معتقدند و چنین می پندارند که انجیل صحیح همین است و بس و آنچه که مسیح آورده و بدان عمل نموده موافق و مطابق با مضامین این انجیل است و غیر از آن هر انجیل دیگری باطل و پیروان آن بمسیح آنرا افتراء زده اند. و انجیل را نسخه ایست که به انجیل سبعین موسوم و منسوب به بلامس است و در صدر آن چنین مکتوب است که این نسخه را سلام پسر عبدالله سلام از زبان سلمان پارسی نگاشته و هر آنکس که در آن انجیل نظر کند بر او پوشیده نخواهد ماند که این انجیل ساختگی است و نصاری و غیرنصاری این انجیل را انکار می کنند. و آنچه پس از این تاریخ است تاریخ طوفان اعظم است که در زمان نوح بود که هر چیز در آن غرق شد و این تاریخ هم مانند تواریخ دیگر دارای تفاوت و اختلاف است بقسمی که نمیشود بصحت آن قطع کرد و نمی شود در احاطه بحقیقت آن طمع نمود زیرا او میان تاریخ آدم و این تاریخ اختلاف است و در آینده خواهیم گفت که میان این تاریخ و تاریخ اسکندر نیز اختلاف است و یهود از تورات خود و کتب متعلق بتورات چنین استخراج کرده اند که میان طوفان و اسکندر 1792 سال بود و مسیحیان از تورات خود اینطور استخراج کرده اند که این مدت 2338 سال بود. اما ایرانیان و عامهء مجوس طوفان را بکلی منکرند و چنین میگویند که پادشاهی در ما از کیومرث گل شاه که در نزد ایشان نخستین انسان است متصل بود و هندیان و چینیان و اصناف امم شرقی با ایشان موافقند و برخی از فرس میگویند که طوفان واقع شده ولی صفاتی که برای آن ذکر می کنند با آنچه در کتب انبیاء است مطابق نمیآید و میگویند این طوفان در شام و غرب در عهد طهمورث وقوع یافت و در همهء زمین عمومیت پیدا نکرد و جز امم قلیلی در آن غرق نگشتند و از عقبهء حلوان تجاوز ننمود و بممالک مشرق نرسید و باز چنین میگویند که مردم غرب را چون حکیمان بطوفان انذار کردند، ابنیه ای مانند هرمین که در مصر است بپا نمودند و با خود گفتند که اگر آفت سمائی باشد ما بدرون آن شویم و اگر زمینی باشد بر بالای آن رویم و فارسیان گمان می کنند که آثار طوفان و تأثیرات امواج آن بر میانه های هرمین آشکار است و بالاتر از نصف آن نرفته و بعضی میگویند که یوسف این دو هرم را برای ذخیره ساخت و در آن طعام و آذوقه برای سالهای خشک نگه داشت(25) و این طایفه از فرس میگویند که چون طهمورث هم از این انذار آگاه شد در 231 سال پیش از وقوع آن امر کرد تا جائی خوش آب وهوا در کشور او بیابند و جز اصپهان جائی که سزاوار این دو وصف باشد نیافتند و آنگاه امر کرد که علوم را در کتب تجلید کنند و در سالم ترین جای های آن پنهان نمایند، و میشود برای این مطلب چنین گواه آورد که در زمان مادر جی(26) که یکی از شهرهای اصفهان است از تلهائی که شکافته شده خانه هائی یافتند که عدلهای بسیاری از پوست درختی که «توز» نام دارد و با او کمان و سپر را جلد میکردند پر بود و این پوست های درخت بکتابتهائی مکتوب بود که دانسته نشد چیست. این قبیل اختلاف ها در حکایات و اخبار ایشان انسان را بر این میانگیزاند که چنانچه در برخی کتب است تصدیق کند که کیومرث انسان اولین نبوده بلکه او کامربن یافث بن نوح است و کیومرث بزرگ و سالخورده ای بود که در کوه دماوند نزول کرد و آنجا را در تحت تصرف خود آورد، تا آنکه کم کم کارش بالا گرفت و ملک او روی بوسعت گذاشت و مردم در آن عصر شبیه بمردم اول پیدایش بودند و او و پاره ای از زادگان او بعضی از اقالیم را مالک گشتند، و در آخر کار ظلم و ستم را پیشهء خود قرار داد و نام خود را آدم نهاد و گفت هر کس که مرا جز بدین نام بخواند گردنش را خواهم زد، و بعضی از ایرانیان میگویند که او امیم بن داودبن ارم بن سام بن نوح بود اما اصحاب نجوم این سالها را از آغاز قران اول از قرانهای زحل و مشتری که علماء بابل نیز مانند آنرا اثبات کرده اند تصحیح نمودند چه، طوفان از ناحیهء کلده بود و گفته اند که نوح کشتی خود را در کوفه ساخت و در کوفه از تنور جوشید و کشتی نوح بر کوه جودی قرار گرفت و طوفان از این نواحی بعید نیست و این قران 229 سال و 108 روز پیش از طوفان بود و علماء کلده به امر آن اعتنا نمودند و توجه مبذول داشتند و سالیان پس از آنرا تصحیح نمودند و یافتند که میان طوفان و آغاز پادشاهی بخت النصر اول 2604 سال بود و میان بخت النصر و اسکندر 430 سال بود و این رأی بمقتضای تورات نصاری نزدیکتر است. ابومعشر بلخی برای اینکه اوساط کواکب را در زیج خود بتاریخی بنا نهد به این تاریخ نیازمند شده و گمان کرد که طوفان هنگامی بود که کواکب در آخر حوت و اول حمل گرد آمده بودند و ابومعشر در این وقت مواضع ستارگان را استخراج کرد و دید که همهء کواکب از آغاز بیست وهفتمین درجهء حوت تا آخرین درجهء اول حمل جمع شده بودند، این بود که این مرد بر این گمان شد که فاصلهء طوفان تا آغاز تاریخ اسکندر 2790 سال و هفت ماه و 26 روز مکبوس بود و این گفتار برای نصاری نزدیکتر از دیگر آراء است. هرچند از سالیانی که اصحاب نجوم استخراج کرده اند 249 سال و سه ماه کمتر است و چون در نزد ابومعشر بطریقه ای که او رفته مسلم گشت ادواری را که منجمان ادوار کواکب می گویند 380هزار سال بود که دور نخستین صدوهشتاد سال پیش از طوفان میباشد از راه نادانی حکم کرد که طوفان در هر 180هزار سال یک مرتبه وقوع یافته و در آینده نیز چنین خواهد بود. ابومعشر این ادوار کواکب را جز از مسیرهای کواکب که به ارصاد اهل فارس بدست می آید بیرون نیاورده و با ادواری که نتیجهء ارصاد هند است که معروف به ادوار سند و هند میباشد مخالف است و نیز با ایام ارگبهر و ایام ارکند(27) مخالف است و اگر شخصی بخواهد که با ارصاد بطلمیوس یا ارصاد اصحاب تجربه از محدثین ادواری بدست آورد البته بکمک اعمال مشهوره برای او امکان خواهد داشت چنانکه برای بسیاری از دانشمندان از قبیل محمد بن اسحاق بن استادبنداد سرخسی ابووفا محمد بن محمد بوزجانی فراهم شده و چنانکه برای من بویژه در کتاب استشهاد به اختلاف ارصاد فراهم گشته. و بهر یک از ادوار کواکب در آغاز و انجام حرکت خود در اول حمل جمع می شوند ولیکن در اوقات مختلف، و اگر کسی حکم نماید که کواکب در اول حمل در آن وقت مخلوق شده اند و یا آنکه اجتماع کواکب در آغاز حمل اول عالم بود و یا آخر عالم است البته ادعائی بلادلیل خواهد بود. اگرچه داخل در حد امکان است ولیکن مانند این قبیل قضایا را جز بدلیلی روشن و یا بگفتهء شخصی که از اوائل و مبادی موجودات باخبر باشد که گفتار او در جان مانند وحی تأثیر نماند نمیتوان باور کرد زیرا ممکن است این اجرام هنگامی که آفریدگار آنها را ابداع و احداث نموده متفرق و پراکنده باشند و این حرکات که برحسب قواعد ریاضی در چنین مدتی در یک نقطه جمع شوند برای آنها باشد، چنانکه اگر ما دائره ای فرض کنیم و در مواضع متفرقه از آن حیواناتی بگذاریم که پاره ای از آنها تندرو و برخی دیگر کندرو باشند و هر کدام از نوع حرکت خود بحرکت درآیند در اوقات متساوی حرکات متساوی کنند و نیز این مسئله را هم بدانیم که در وقت معین و مفروضی فواصل و ابعاد و مواضع و مسیر هر یک از آنها در شبانه روز چه مقدار بوده و از شخص محاسب بپرسند که چه مقدار زمان لازم است که پس از این اجتماع گفته شده در نقطهء دیگر مانند این اجتماع دست دهد و یا آنکه پس از این اجتماع در چه نقطه ای این جانوران گرد آمده بودند اگر شخص محاسب در پاسخ بگوید که هزاران هزار سال لازم است از گفتهء او لازم نمی آید که در زمان گذشته و یا آینده چنین باشند، ولیکن مقتضای پاسخ او بطور مشروح این است که اگر این جانوران بحالت کنونی در زمان گذشته هم چنین بودند و در آینده نیز چنین باشند جز آنچه حساب خبر میدهد نخواهد بود اما تحقق و وجود خارجی یافتن این مطلب موکول بعلم و صنعتی غیر از علم و صناعت حساب است (یعنی از وظیفهء علم حساب خارج میشود و باید یا در کلام و یا در فلسفه ثابت کرد که عالم قدیم است و همواره چنین بوده. صیرفی). و اگر شخصی که حک�� به ادوار می کند اینطور گوید که ستارگان چون در آغاز حمل جمع شدند در همهء ادوار نیز چنین خواهد بود و در همین نقطه گرد خواهند آمد زیرا بنابر زعم او احوال فلکی قابل کون و فساد نیست و گذشته چنین بوده که اکنون است، البته این حکم نیز دعوای ساده ای خواهد بود که گوینده میخواهد خود را بدان فریب دهد بدون آنکه دلیلی در دست داشته باشد و چون برهان بر هر دو طرف نقیض نمیشود اقامه کرد و تنها اختصاص بیکی از دو طرف خواهد داشت و طرف دیگر را نفی خواهد نمود(28)، ما دلیل بر حدوث عالم می آوریم و دلیل ما اینست: نزد فلاسفه و مردمی دیگر آشکار شده که خروج همهء افراد لانهایت از قوه بفعل محال است و حرکات و ادوار و ازمنه معدود و قابل شمار هستند که قابل فزون و بیشی میباشند، پس درنتیجه حرکات و ادوار و ازمنه لانهایت نیستند(29). شخصی که دارای انصاف و حق جو باشد به این دلیل کفایت و قناعت میکند و اگر خواست که عناد خرج دهد و بتمویهات اهل مکابره تمایل جوید در ازالهء شکوک از قلب او و مداوای مرض عقلی او و در غرس نهال حق و حقیقت در جان او بدلائلی که بیشتر از این کتاب خواهد شد نیازمند است و جای این قبیل مباحثات کتابی دیگر است. نه تنها اختلاف ارصاد بلکه اختلاف ادوار نیرومندترین دلیل و قویترین معنی است که آنچه را ابومعشر مرتکب شده (و ابلهانی که بصحت و راستی ادیان طعنه می زنند و ادوار سند و هند و امثال آنها برای دشنام بمردمی که به رستاخیز معتقدند و ایشان را بثواب و عِقاب اخروی خبر میدهند دستاویز کرده اند و علمای هیئت و حساب را نیز بهم عقیدگی با خود متهم کرده اند) دفع نماید و اگرچه بر شخصی که کمترین اطلاع از علم و دانش داشته باشد حقیقت امر پوشیده نیست. پس از این تاریخ، تاریخ بخت النصر اول است که به فارسی بخت نرسی باشد و در تفسیر این نام گفته اند که معنی آن شخصی است که بسیار گریان و نالان باشد و به عبرانی بوخذنصار است و نیز در معنی این نام گفته اند عطاردی گویان و وجه تسمیه اینست که او بسیار حکمت دوست و دانش پرور بوده و همواره خردمندان را بدور خود جمع میکرد و چون این نام را تخفیف دادند و تعریب کردند بختنصر شد و این آن بخت النصر نیست که بیت المقدس را خراب کرد زیرا میان این دو نفر 143 سال برحسب جداولی که در آتیه خواهد آمد فاصله بوده. و تاریخ این پادشاه بسالهای قبطی مذکور است و در استخراج مواضع و کواکب بسیار در مجسطی این تاریخ بکار بسته شده زیرا بطلیموس این تاریخ را برای خود انتخاب کرده بود و اوساط کواکب را به آن استخراج مینمود. سپس ادوار قاللبس است و نخستین ادوار او در سال 418 بختنصر بوده و هر دوری از این ادوار هفتادوشش سال خورشیدی است و کسی که این مطلب را نداند به آنچه در کتاب مجسطی یافته که بسالهای قبطی ذکر شده ��ستدلال میکند. و بیان مطلب آن است که ابرخس و بطلیموس اوقات ارصاد خود را بشبها و روزها و ماهها قبطی ذکر میکنند و بعداً آنرا با ادواری که با ادوار قاللبس موافقت کرده نسبت میدهند بدون آنکه حقیقت امر چنین باشد ولیکن اولین ادواری که ماهها را به مسیر قمر و سالها را بمسیر آفتاب بکار بسته اند مستعمل است دور ثمانیه است، و دور دوم دور نوزده تائی است و قاللبس از اشخاصی بود که او و قومش اصحاب تعالیم و ریاضی بودند و این دور را که مشتمل بر چهار دور نوزده تائی است استخراج کرد. برخی مردم گمان کرده اند که این ادوار بدیدار ماه استعمال میشود نه بحساب زیرا در آن زمان کسی هنوز بحساب کسوف که اندازهء شهر قمری جز به آن دانسته نمیشود، متفطن نشده بود و این حساب جز بدانستن آن تمام نمیشود، و نخستین کسی که بحساب کسوف آشنا شد تالس است که از اهل ملطیه بود که چون بسیار با اصحاب ریاضی رفت و آمد میکرد و علم هیئت و حرکات کرات را از ایشان یاد گرفته بود از اینرو به استنباط خورشیدگرفتگی دسترسی یافت و بمصر برفت و مردمان را بوقوع کسوف ترسانید. و چون گفتهء او راست آمد تالس را بزرگ داشتند. و خبر مذکور در شمار ممکنات است زیرا هر علم و صنعتی را مبادی است که به آن منتهی میشود و هرچه علم بمبدأ خود نزدیک تر باشد بسیط تر و ساده تر میگردد تا آنکه یکباره بمبدأ خود برسد و تنها بهمان مبدأ خود منحصر گردد. ولی آنچه باید مراعات کرد اینست که نباید بطور مطلق گفت کسی پیش از تالس از حساب کسوف آگاه نبوده، چه، پاره ای از مورخان او را هم عصر با اردشیر بابک دانسته اند و برخی با کیقباد و اگر چنانچه هم عصر و هم زمان با اردشیر باشد ابرخس و بطلمیوس بر او مقدم خواهند بود و اگر در عصر کیقباد باشد که نزدیک بعصر زردشت است و زردشت در علم و دانش نصف حکمای حران و پیشینیان ایشان بوده و در علم و دانش پایهء بلندی داشت که علم کسوفات نزد دانش او ناچیز بود پس اگر هم این قول درست باشد به طور مطلق نخواهد بود، بلکه مشروط به شرائطی خواهد بود. پس از این تاریخ، تاریخ فیلفس پسر اسکندر است که بسالهای قبطی است و بسیار روی میدهد که این تاریخ را از مرگ اسکندر مقدونی بناء حساب میکنند و هر دو یک چیز است و فقط اختلاف لفظی است زیرا پس از اسکندر بناء نوبت بفیلفس رسید و خواه که مبدأ این تاریخ را از ممات اسکندر بدانیم یا از قیام فیلفس فرقی نمی کند چه تاریخ فصل مشترک میان این دو نفر است، و آنانکه این تاریخ را بکار می بندند به اسکندرانیین معروف شده اند و ثاون اسکندرانی زیج خود را که معروف به قانون است بر این تاریخ بنا نهاد. پس از این تاریخ، تاریخ اسکندر یونانی است که پاره ای از مردم او را ذوالقرنین دانسته اند و من برای اختلافی که در این باب است پس از این فصل فصلی جداگانه ترتیب خواهم داد. و تاریخ اسکندر به سالهای رومی است و بیشتر امم بدین تاریخ عمل می کنند و چون اسکندر هنگامی که 26ساله بود از یونان پا بیرون گذاشت و بعزم مواجهه با دارا پادشاه ایرانی شتافت و به بیت المقدس رسید و یهود در آنجا سکونت داشتند و اسکندر ایشان را امر کرد که تاریخ موسی و داود را کنار بگذارند و تاریخ او را بکار بندند و سال ورود او را به بیت المقدس آغاز تاریخ بدانند که بیست وهفتمین سال میلاد او بود و یهود فرمان اسکندر را بکار بستند و یوغ امر او را گردن نهادند زیرا اخبار به یهود اجازه میداد که چون هر هزار سال از زمان موسی بگذرد در بکار بستن تاریخ نوینی آزاد خواهند بود و قضا را در آن سال هزار سال تمام شده بود و چنانکه ذکر کرده اند قربانیها و ذبایح ایشان منقطع شده بود، این بود که یهود بتاریخ اسکندر منتقل شدند و آنچه را که از اعمال ماهیانه و روزانه نیازمند بودند از سال بیست وهفتم تولد اسکندر که نخستین سال حرکت او بود آغاز کردند تا هزار سال تمام شد و پس از آنکه از تاریخ اسکندر هزار سال گذشت در هنگام تمام شدن آن حادثهء بزرگی روی نداد که آنرا مبدأ تاریخ بدانند و بهمان حالت پیشین که تاریخ اسکندری باشد پایدار ماندند و سر و کار یونانیها در تاریخ با همین تاریخ بود چنانکه حبیب بن بهریز مطران موصل در کتابی که ترجمه کرده میگوید: یونانیان پیش از این تاریخ بخروج یونان بن بورس از بابل بسوی مغرب تاریخ میگذاشتند، پس از این تاریخ اغسطس است و این پادشاه سرسلسلهء قیاصره است و معنای قیصر بلغت فرنگی «پاره شد از آن» میباشد و سبب این نام گذاری این است که مادر قیصر در درد زه، جان را بجان آفرین تسلیم کرد در حالیکه قیصر را حامله بود و شکم مادرش را شکافتند و قیصر را بیرون آوردند و قیصر لقب دادند و او همواره بدیگر پادشاهان مباهات میکرد که از فرج زنان بیرون نیامده چنانکه احمدبن سهل بن هاشم بن ولیدبن حمله بن کامکاربن یزدگردبن شهریار بهمین جهت که در قیصر گفته شد همواره افتخار می نمود و مردم را وقتی می خواست دشنام بدهد میگفت ای پسر فرج! اصحاب اخبار گفته اند که عیسی بن مریم در چهل وسومین سال از سلطنت او زائیده شد ولی این خبر با سیاق تواریخ و سالیان از جداولی که در آتیه خواهد آمد و در آنها تعدیل شده است صحیح نیست و برحسب آن جداول ولادت عیسی در هفدهمین سال از پادشاهی اغسطس بود و این قیصر بود که اسکندر اینها را از حساب قبطی خود که مکبوس بود مجبور ساخت که بحساب کلدانیان که در عصر ما در مصر معمول است انتقال یابند و این قضیه در ششمین سال از پادشاهی او بود و بهمین سال تاریخ گذاشتند. پس از این تاریخ، تاریخ انطنیس است که یکی از پادشاهان روم بود و این تاریخ نیز بسالهای رومی اس�� و بطلمیوس کواکب ثابته (ستارگان ایستاده یا ستارگان بیابانی. کتاب التفهیم) را در اولین سال سلطنت او تصحیح کرد و در کتاب مجسطی قرار داده و گفته است که این ستارگان در هر سال یک درجه حرکت میکنند. سپس تاریخ دقلطیانوس(30) است و او آخرین پادشاه بت پرست از ملوک روم است و چون سلطنت به او انتقال یافت در دودمان او بماند و پس از او قسطنطین نخستین پادشاهی از ملوک روم که مسیحی شد به سلطنت رسید، و سالیان این تاریخ رومی است و دیده ایم که اصحاب زیج ها این تاریخ را بکار می بندند و آنچه از مسائل و موالید و قرانها نیازمند میشوند به این تاریخ یادآوری می کنند. سپس، تاریخ هجرت پیغمبر ما محمد بن عبدالله (ص) است که از مکه بمدینه هجرت فرمودند و این تاریخ بسالهای قمری است که آغاز آن بدیدار ماه وابستگی دارد نه بحساب و همهء مسلمانان به این تاریخ عمل می کنند و از این جهت وقت هجرت را آغاز تاریخ دانستند و از مولد و مبعث و وفات پیغمبر (ص) چشم پوشی کردند که بنابه روایت میمون بن مهران، چکی نزد عمر بن خطاب آوردند که ظرف پرداخت آن ماه شعبان بود و عمر گفت که مراد کدام شعبان است آیا این شعبان که ما در آنیم یا شعبان آینده، پس اصحاب را جمع کرده و در این کار با ایشان مشاوره کرد و گفت این حیرت را که در امر تاریخ برای من روی داده شما رفع کنید و اصحاب گفتند ما باید چارهء آنرا از عادت ایرانیان بدست آوریم و هرمزان را حاضر کردند و این اشکال را بدو بازگفتند، هرمزان گفت ما ایرانیان را حسابی است که ماه روز می گوئیم یعنی حساب ماهها و روزها و چون این لفظ را تعریب کردند مورخ شد و مصدر آنرا تاریخ قرار دادند و هرمزان چگونگی استعمال تاریخ را و آنچه که رومیان آنرا بکار می بندند برای ایشان شرح داد و عمر به اصحاب پیغمبر گفت برای مردم تاریخی وضع کنید که مردم بکار بندند. برخی گفتند تاریخ رومیان را انتخاب کنیم زیرا رومی ها بتاریخ اسکندر عمل می کنند ولی این قول را نپسندیدند بدین دلیل که تاریخ رومیان طولانی است. دسته ای دیگر گفتند بتاریخ ایرانیان عمل کنیم و این رای نیز در مقابل آراء دیگر رد شد بدین شرح که ایرانیان هر وقت پادشاهی از ایشان بتخت شاهی جای گیرد تاریخ پادشاهان پیش را کنار میگذارند و از آغاز سلطنت پادشاه فعلی خود تاریخ می شمارند. بالجمله اصحاب در این مسئله با یکدیگر اختلاف کردند. و شعبی روایت می کند که ابوموسی اشعری بعمربن خطاب نوشت که از شما بما نامه هائی می آید که بدون تاریخ است و عمر دیوان ها و دفترهائی ترتیب داده بود که خراج مملکت را در آن ضبط می کرد و بتاریخ نیازمند شد و تواریخ قدیمی را دوست نمی داشت و در این هنگام بود که اصحاب را بدور خود جمع کرد و با ایشان مشاوره کرد و چون یگانه وقتی که از هر شبهه دور بود زمان هجرت بود که پیغمبر بمدینه رسید و آن روز دوشنبه هشتم ربیع الاول بود که آغاز آن سال، روز پنجشنبه بود عمر آنرا مبدأ تاریخ دانست و هرچه را که نیازمند میشد با این تاریخ رفع نیازمندی می نمود و این واقعه در هفدهمین سال هجرت بود.(31) در مولد و مبعث پیغمبر بقدری خلاف است که نمیشود آنرا اصل دانست زیرا اصل و مبدأ در تواریخ باید واقعه ای باشد که در آن خلاف نباشد و شعبی میگوید برخی از اصحاب گفته اند که مولد پیغمبر در دوشنبه بوده و پاره ای دیگر گفته اند که شب دوشنبه هشتم بود و جمعی گفتند که سیزدهم ربیع الاول بود و نیز اختلاف شد که تولد پیغمبر در چهل وششمین سال پادشاهی انوشیروان باشد، این بود که در مقدار عمر پیغمبر مطابق این اختلافات نیز اختلاف شد، و همچنین سالها با یکدیگر تفاوت دارند و برخی مکبوس اند و برخی پس از آنکه نسی حرام شد غیرمکبوس. و نیز سبب این که هجرت را مبدأ دانستند اینست که پس از هجرت امر اسلام راست آمد و شرک رو گردانید و پیامبر از دامهائی که کافران مکه برای او گسترانیده بودند رهائی یافت و پیوسته فتحی پس از فتح دیگر برای او دست میداد، پس هجرت ازبرای پیغمبر مانند قیام سلاطین بپادشاهی و تصفیهء کشور از مخالفان محسوب است اما وقت وفات پیغمبر اگرچه معلوم بود ولی پسندیده نیست که بمرگ پیغمبری یا بهلاک پادشاهی تاریخ گذاشت مگر اینکه پیغمبری باشد دروغین یا آن پادشاه دشمن کشوری باشد (که مردم از مرگ او خشنود شده باشند و بهتر آنست که مرگ او را عید بدانند) و یا آنکه این پادشاه کسی باشد که سلطنتی به انقراض او منقرض شده باشد و پیروان و دوستداران او از باب تأسف و سوگواری از این واقعه بمرگ او تاریخ بگذارند و این کار هم بسیار کم و نادر است. مانند اسکندر مقدونی بناء که چون او در شمار اشخاصی بود که به او تاریخ از ملوک کلدانی و مغربی به بطالسه (که مفرد آن بطلمیوس است، یعنی مرد جنگی) منتقل شد بمرگ او تاریخ گذاشتند و نیز مانند یزدگردبن شهریار که مجوس بوقت هلاک او تاریخ گذاشتند زیرا سلطنت ایرانیان بهلاکت یزدگرد برچیده شد و زرتشتی ها از راه حزن و اندوه به یزدگرد و برای تأسف و تلهف بزوال استقلال ایرانیان بمرگ این پادشاه تاریخ آغاز کردند. مسلمانان در عهد پیغمبر هر سالی را که میان هجرت و وفات بود بنام مخصوصی که از واقعه ای که در آن سال روی داده بود مشتق نموده بودند، نام گذاشته بودند و نخستین سال پس از هجرت را «سنه الاذن» میگفتند و سال دوم را «سنه الامر بالقتال» مینامیدند و سال سوم را «سنه التمحیص» و سال چهارم را «سنه الترفئه» و پنجمین سال را «سنه الزلزال» و ششمین سال را «سنه الاستئناس» و هفتمین سال را «سنه الاستغلاب» و هشتمین سال را «سنه الاستواء» و نهمین سال را «سنه البرائه» و دهمین سال را «سنه الوداع» می نامیدند و همین که یکی از نامها را بزبان می آوردند کفایت می کرد که بگویند چه سال هجری است. سپس تاریخ پادشاهی یزدگردبن شهریاربن کسری بن پرویز است و این تاریخ بسالهای پارسی است و مکبوس نیست و چون عمل به آن سهل و آسان است اینست که در زیجها این تاریخ ذکر میشود و بدین سبب تاریخ این پادشاه از دیگرتاریخ سلاطین ایران مشهورتر شد که او پس از گسیختگی شیرازهء سلطنت و چیره شدن زنها بر ملک و غلبهء اشخاصی که مستحق این مقام نبودند بپادشاهی قیام کرد و نیز آخرین پادشاه ایران بود که شکست خورد و بیشتر جنگهای ایران و وقایع مشهور با عمر بن خطاب بدست او جاری شد تا آنکه سرانجام سلطنت از دست او بیرون رفت و شکست خورد و بدست آسیابانی در مرو شاهجان کشته شد. پس از این تاریخ، تاریخ احمدبن طلحه امیرالمؤمنین معتضد بالله عباسی است. و این تاریخ بسالیان رومی و ماههای فارسی است ولی بمأخذ دیگری، و این تاریخ در هر چهار سال یک روز کبیسه میشود. سبب وضع این تاریخ چنانکه ابوبکر صولی در کتاب اوراق می گوید و حمزه بن حسن اصفهانی در رسالهء خود که در اشعار مشهور در نیروز و مهرگان نوشته، گفته اینست که متوکل عباسی در شکارگاه خود مشغول گردش بود ناگاه بکشتزاری رسید که هنوز خوشه های آن نرسیده بود و موقع درو نشده بود و گفت عبیداللهبن یحیی از من اجازه خواست که از مردم مالیات و خراج بستاند با آنکه هنوز حاصل بدست نیامده و غله سبز است. و مردم از کجا بیاورند که تا بما خراج دهند، در پاسخ عرضه داشتند که این کار زیانهای فراوان بمردم وارد ساخته و رعایا متاع دسترنج خود را پیش فروش مینمایند تا خراج دیوان را پرداخت نمایند و برخی هم چون از پرداخت مالیات ناتوان هستند از وطن مادرزاد خود کوچ می کنند و مردم از این کار بسیار شکایتها دارند. متوکل گفت آیا این کار در عهد من شد یا آنکه پیش از من هم بود، گفتند که این کار از عادات پادشاهان ایران است که در اوائل نوروز از رعایای خود خراج می ستاندند و پادشاهان ایران در این کار پیشرو و سرمشق ملوک عرب شدند، متوکل چون این پاسخ را شنید بفرمود تا موبد را حاضر کردند و بموبد گفت که در این مسئله بسیار گفتگو شده، من هم نمی توانم از رسوم و عادات پادشاهان ایران پا بیرون نهم و باآنکه پادشاهان ایران مردمی باعاطفه و رعیت پرور بودند و بعدل مشهور جهانیان و همواره در کار مردم نظر داشتند چرا در اول نوروز که هنوز خرمن بدست نیامده از رعایای خود خراج می گرفتند موبد عرضه داشت هرچند پادشاهان ایران هنگام نوروز از رعیت خراج می خواستند ولی نوروز هنگامی فرامیرسید که غلات بدست آمده بود. متوکل گفت چطور چنین چیزی امکان دارد، موبد کیفیات سالها و شمار روزها را با نیازمندی آنها بکبیسه برای متوکل بیان کرد و گفت ایرانی ها همواره سال را کبیسه میکردند و چون دین اسلام آمد و سلطنت ما را از میان برد کبیسه تعطیل شد و این تعطیل و اهمال کبیسه است که سبب زیان مردم شده، و دهقانان در عهد هشام بن عبدالملک در نزد خالد قسری جمع شدند و برای او شرح دادند که سهل انگاری در امر کبیسه باعث زیانهای بسیار شده و از او درخواست کردند که یک ماه نوروز را بتأخیر اندازد، خالد قسری از برآوردن حاجت دهقانان شانه تهی کرد و این خبر را بهشام بن عبدالملک اموی نوشت، هشام پاسخ داد که خداوند فرموده «نسی زیادت در کفر است» و چون روزگار هارون الرشید رسید نیز مردم بدرگاه یحیی بن خالدبن برمک جمع شدند و از او درخواست کردند که دو ماه نوروز را عقب بیندازد و یحیی تصمیم گرفت که حاجت ایشان را برآورد ولی دشمنان برامکه محافلی تشکیل دادند و گفتند که یحیی برای مجوسیت که کیش پدرانش بود تعصب خرج میدهد، این بود که یحیی از این کار صرفنظر کرد، همینطور امر کبیسه بماند. پس از آنکه سخنان موبد تمام شد متوکل ابراهیم بن عباس صولی را بدربار احضار کرد و او را امر نمود با موبد دربارهء نوروز همراهی کند و روزها را بشمار و قانون تغییرناپذیری وضع نماید و از طرف متوکل بهمهء شهرها بنویسد که نوروز را تأخیر بیندازند و چون ابراهیم بن عباس صولی با موبد نشستند و حساب نمودند بر این عزم شدند که نوروز را به هیفدهم بیندازند و متوکل نیز این رای را پسندید و به آفاق و اطراف کشور نامه ها نوشتند که حکام نیز چنین کنند و این واقعه در محرم 243 ه . ق. بود و بحتری را در این موضوع چکامه ای است که متوکل را به آن کار بزرگ مدح و ستایش کرد و میگوید: ان یوم النیروز قد عاد للعهد الذی کان سنه اردشیر انت حولته الی الحاله الاولی و قد کان حائراً یستدیر فافتتحت الخراج فیه فللامه فی ذلک مرفق مذکور منهم الحمد والثناء و منک العدل فیهم والنائل المشکور.(32) و متوکل نتوانست این کار را بپایان رساند و معتضد بجای او نشست و پس از آنکه کشور را از وجود مردم یاغی و طاغی پاک کرد و فرصتی یافت که به امور رعیت سرکشی کند مهم ترین چیزی که بنظر او رسید امر کبیسه بود که باید آنرا به اتمام رساند و معتضد مانند متوکل تصمیم گرفت که نوروز را بتأخیر اندازد جز آنکه میان معتضد و متوکل این فرق است که متوکل میان سالی را که در او بود و سال اول تاریخ پادشاهی یزدگرد را گرفت و معتضد میان سالی را که در او بود و سالی را که پادشاهی از دست ایرانیان بهلاکت یزدگرد بیرون رفت و یا خود معتضد بر این گمان بود و یا دیگر اشخاصی که این کار بدست ایشان شد که ایرانیان از زمان هلاکت یزدگرد کبیسهء خود را اهمال نموده اند و این مدت را 243 سال یافتند که نصیب آن از ارباع شصت روز و کسری خواهد بود و متوکل این 60 روز را بر سال خود بیفزود و آخر این ایام دانست که اولین روز خردادماه آن سال بود و روز چهارشنبه و موافق با یازدهم حزیران، سپس نوروز را به ماههای رومی بردند تا آنکه هر وقت رومیان شهور خود را کبیسه میکنند نوروز نیز کبیسه شود و آنکس که تولیت این کار را عهده دار بود و بپایان رسانید ابوالقاسم عبیداللهبن سلیمان بن وهب بود که علی بن یحیی منجم در این کار میگوید: یا محیی الشرف اللباب مجدد الملک الخراب و معید رکن الدین فینا ثابتاً بعد اضطراب فت الملوک مبرزاً فوت المبرز فی الحلاب اسعد بنوروز جمعت لشکراً فیه الی الثواب قدمت فی تأخیره ما اخّروه من الصواب. و نیز علی بن یحیی در این واقعه میگوید: یوم نیروزک یوم واحد لایتأخر فی حزیران یوافی ابداً فی احد عشر. و اگرچه در این کار بسیار دقت نمودند ولی نوروز بکبیسه ای که استحقاق داشت نرسید زیرا ایرانیان از هفتاد سال پیش از یزدگرد کبیسهء خود را اهمال کرده بودند و در زمان یزدگردبن شاپور دو ماه کبیسه کرده بودند، یک ماه برای اینکه سال باید بتأخیر افتد که واجب بود چنانکه بعداً خواهیم گفت و یک ماه هم برای آینده تا آنکه زمان درازی از کبیسه دل آسوده باشند و چون از سالهائی که میان یزدگردبن شاپور و یزدگردبن شهریار 120 سال کم کنیم بطور قریب - نه بتحقیق - هفتاد سال خواهد ماند، زیرا تواریخ ایرانیان بسیار مغشوش است و حصهء این هفتاد سال هفده روز میشود، پس باید مطابق قیاس 28 روز بتأخیر افتد نه 60 روز تا آنکه درنتیجه نوروز در بیست وهشتم حزیران باشد. ولیکن شخصی که این کار را عهده دار بود چنین گمان کرد که روش ایرانیان در کبیسه مانند روش رومیان است، این بود که بر طبق این گمان غلط آغاز حساب خود را از زوال ملک ایشان گرفت باآنکه حقیقت امر چنین نیست و ما آنرا بطور مشروح بیان کردیم. این بود آخرین تاریخ مشهور و شاید اممی را که اوطان ایشان از ما دور است تواریخ دیگری باشد که ما از آن بی خبریم و آن تواریخ متروک باشد، مانند تاریخ ایرانیان در عهدی که زرتشتی بودند که بقیام هر پادشاهی تاریخ می گذاشتند و چون هر پادشاه می مرد تاریخ او را ترک مینمودند و از نو به آغاز پادشاهی دیگر که جانشین او بود آغاز میکردند، و مدت پادشاهی ایشان در جداول که خواهد آمد مذکور است و مانند بنی اسماعیل از تازیان که بساختمان کعبه بدست ابراهیم و اسماعیل تاریخ می گذاشتند تا آنکه پراکنده شدند و از تهامه بیرون رفتند و آنانکه از تهامه بیرون رفتند بخروج خود تاریخ گذاشتند و آنانکه بازماندند به آخرین دسته از رفتگان تاریخ شروع کردند تا آنکه تاریخ طول کشید و بسال ریاست عمروبن ربیعه که معروف بعمروبن لحی است تاریخ نهادند و این مرد کسی است که میگویند دین ابراهیم را تبدیل داد و از شهر بلقاء بت هبل را آورد و اساف و نائله را ساخت و چنانکه نقل کردند در عهد شاپور ذوالاکتاف بود ولی جمع میان دو قول فریقین در تاریخ به این مطلب گواهی نمی دهد، سپس عربها بسال مرگ کعب بن لوی تا عام الغدر که سالی است که پاره ای از ملوک حمیر برای کعبه جامه هائی فرستاده بودند و بنویربوع آنها را بچپاول بردند و مردم با برخی دیگر در کعبه نزاع نمودند تاریخ گذاشته پس از این تاریخ تازیان از عام الغدر تا عام الفیل که خداوند کید حبشه را که برای تخریب کعبه آمده بودند بخود ایشان برگردانید همگی را از میان برد تاریخ می گذاشتند. و برخی از اعراب بوقایع مشهور و ایام مذکور که میان ایشان در جاهلیت روی داده بود تاریخ می گذاشتند مانند یوم الفجار که در ماه حرام بود و حلف الفضول و آن روزی بود که قریش با هم سوگند یاد کردند که شخصی ستمدیده را در حرم یاری کنند زیرا برخی از ایشان در حرم بمردم ستم می نمودند و مانند سال مرگ هشام بن مغیره مخزومی که برای اجلال او و بناء کعبه بحکم پیغمبر تاریخ گذاشتند و مانند وقایع و جنگهائی که در میان اوس و خزرج روی داد مثل یوم الفضا(33)، یوم الربیع، یوم الرحابه، یوم السراره، یوم داحس و غبراء، یوم بغاث و حاطب، یوم مضرس و معبس. و نیز مانند روزهای دیگری که میان بکربن وائل و تغلب بن وائله روی داد همچون یوم عنیزه، یوم الحنو، یوم تحلاق اللم، یوم القصیبات، یوم الفصیل، و دیگر روزهائی که میان طوایف عرب اتفاق افتاد که هر یک بمکانی که این جنگ در آنجا شده و یا بسببی که باعث فروزش آتش جنگ گشته منسوب است. و اگر این تواریخ بهمان طریقه که تواریخ جاری بود محفوظ می ماند ما هم وقتی را که در امر دیگر تواریخ می کردیم دربارهء آنها می نمودیم ولی گفته اند که میان سال مرگ کعب بن لوی و عام الغدر 520 سال بود و میان عام الغدر و یوم الفصیل صدوده سال و پنجاه روز که از ورود اصحاب فیل بمکه گذشته و پیغمبر متولد شد و میان آن روز و عام الفجار بیست سال بود و پیغمبر فرمود «لقد شهدت یوم الفجار فکنت انبل علی عمومتی(34)» و مدت فاصله میانهء عام الفجار و بناء کعبه 25 سال است و میان بناء کعبه و مبعث بزی پنج سال. همچنین حمیری ها و بنوقحطان بتبابعهء خود تاریخ می گذاشتند چنانکه ایرانیان بپادشاهان ساسانی و رومیان بقیاصره تاریخ میگذاشتند ولیکن پادشاهی حمیری ها بر یک نظام جاری نبود و تاریخ ایشان درهم و برهم است هرچند که ما با همهء این آشفتگیها این تواریخ را با مدت سلطنت ملوک لخمیین که در حیره جای داشتند و آنجا را پس از ورود وطن دومی دانسته بودند در جداولی که خواهد آمد بدست آورده ایم و ضبط نموده ایم. اهل خوارزم نیز بهمین طریق رفتار میکردند و به آغاز بنای خوارزم تاریخ می گذاشتند که 980 سال پیش از اسکندر بود. پس از آن بورود سیاوش پسر کیکاوس و سلطنت کیخسرو و دودمان او در خوارزم تاریخ گذاشتند و این واقعه 92 سال پس از ساختن خوارزم بود. سپس خوارزمیان از رای ایرانیان در تاریخ که بهر یک از زادگان کیخسرو که بخوارزمشاه معروف می شدند پیروی کردند تا آنکه آفریغ که از نژاد کیخسرو بود بشاهی رسید و مردم خوارزم به این پادشاه فال بد میزدند چنانکه ایرانیان بیزدگرد اثیم تطیر می زدند و پس از آفریغ پسر او بسلطنت رسید و کاخ خود را بر پشت فیر در سال 616 اسکندری بناء کرد و خوارزمیان به او و بزادگان او تاریخ گذاشتند، و این فیر در کنار شهر خوارزم دژی بود که از خشت و گل سه قلعهء تودرتو که هر یک از دیگری بلندتر بود بناء شده بود و فوق همهء این دژها کاخ سلطنتی بود مانند غمدان در یمن که جایگاه تبابعه بود، و غمدان قلعه ایست که روبروی مسجد جامع شهر صنعا میباشد و از سنگ بپا شده و میگویند که سام بن نوح پس از طوفان آنجا را ساخت و چاهی که کنده بود نیز در آنجاست و نیز گفته اند که این قلعه هیکلی بود که ضحاک بنام زهره ساخته بود. قصر فیر از مقدار بیشتر از ده میل (؟!) دیده میشود و نهر جیحون این قصر را از میان برد و هر سال پاره ای از بناء آنرا منهدم کرد تا آنکه در سال 1305 اسکندری اثری از آن نماند. هنگامی که پیغمبر اسلام بپیامبری برانگیخته شد ارثموخ بن بوزکاربن خامکری بن شاوش سخربن ازکاجواربن اسکجموک بن سخک بن بغره بن آفریغ پادشاه خوارزم بود چون قتیبه بن مسلم در دفعهء دوم خوارزم را گرفت و اهل آن مرتد شده بودند اسکجموک بن ازکاجواربن سبری بن سخربن ارثموخ را برای ایشان پادشاه قرار داد، ولایت از دودمان اکاسره بیرون رفت و تنها شاهی در ایشان چون ارثی بود پایدار ماند و تاریخ ایشان بهجرت منتقل شد و با دیگر مسلمانان در تاریخ توافق رای حاصل کردند. قتیبه بن مسلم هر کس را که خط خوارزمی میدانست از دم شمشیر گذرانید و آنانکه از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس میکردند ایشان را نیز بدستهء پیشین ملحق ساخت، بدین سبب اخبار خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمی شود آنها را دانست و ولایت در ایشان پس از این خبر در دست قبائل دور میزد تا آنکه پس از شهید ابوعبدالله محمد بن احمدبن محمد بن عراق بن منصوربن عبدالله بن ترکسباثه بن شاوشفربن اسکجموک بن ازکاجواربن سبری بن سخربن ارثموخ که گفتیم پیغمبر در عهد او مبعوث شد ولایت و خوارزمشاهی هر دو از دست ایشان بدررفت. این بود آنچه من از تواریخ مشهور مطلع شده بودم و فراگرفتن همهء تواریخ برای آدمی ممکن نیست و خداوند ما را براه صواب توفیق دهنده است. این فصل (در حقیقت [از]ذی القرنین صحبت میکند) ناگزیر هستیم که حقیقت این اسم را که ذوالقرنین باشد در فصلی جداگانه بیان کنیم زیرا اگر برای این بحث فصلی به تنهائی ترتیب نمی دادم و در دنبال تواریخ سابق الذکر ایراد می نمودم آن نظمی را که تواریخ باید دارا باشد قطع کرده بودم، از قصه های ذوالقرنین و کارهای او در قرآن حکایت شده که هر کس آیات مخصوص به اخبار او را بخواند خواهد دانست و آنچه از این آیات برمی آید این است که او مردی قوی و صالح و شجاع بود و خداوند به او قدرتی و سلطنتی بزرگ بخشیده بود و او را از مقاصدی که در شرق و غرب زمین است که عبارت از فتح بلاد و ریاست و فرمانروائی بر عباد باشد متمکن کرده بود و او تمام کشورهای روی زمین را یک کشور گردانید و از مسائل مسلم که میشود در آن دعوی اجماع نمود این است که ذوالقرنین در شمال زمین داخل بظلمت شد و دورترین آبادانیهای روی زمین را مشاهده کرد، با بشر و میمونها جنگهای خونین نمود و از خروج یأجوج و مأجوج ببلادی که در مشارق زمین و شمال زمین بود جلوگیری کرد و از طغیان این دو قوم این طور ممانعت نمود که از شکافی که باید ایشان خارج شوند قطعاتی از آهن که با سرب آنها را با یکدیگر التیام داده بود دیواری و سدی ساخت چنانکه صنعتگران هم این قبیل کارها می کنند. چون اسکندربن فیلفوس یونانی سلطنت روم را از ملوک الطوایفی نجات داد بسوی ملوک مغرب شتافت و ایشان را در هم شکست و پیشرفت خود را ادامه داد تا آنکه ببحر اخضر رسید، سپس بسوی مصر برگشت و شهر اسکندریه را بنا کرد و بنام خود آن شهر را نام گذاشت، سپس بطرف شام و بنی اسرائیل که در شام بودند متوجه شده به بیت المقدس آمد و در مذبح معروف آن ذبح کرد و قربانی ها در آنجا گذراند، سپس سوی ارمنیه و باب الابواب رفت و از آنجا هم عبور کرد و قبطی ها و برابره و عبرانیان همه یوغ امر او را بگردن نهادند، پس بسوی دارابن دارا شتافت برای خونخواهی از بختنصر و اهل بابل در کارهائی که در شام کرده بودند و چندین دفعه با دارا بجنگ پرداخت و او را منهزم نمود و در یکی از این غزوات رئیس حراس دارا که بنوجبنس بن آذربخت بود دارا را بکشت و اسکندر بممالک دارا چیره شد و قصد هند و چین نمود و با امم زیردست بجنگ پرداخت و بر هر ناحیه که می گذشت غالب میشد تا آنکه بخراسان برگشت و آنجا را هم فتح کرد و شهرهائی در خراسان بپا نمود، بسوی عراق مراجعت نمود و در شهرزور رنجور شد و همانجا بمرد و چونکه در مقاصد خویش حکمت اعمال میکرد و به رای معلم خود ارسطو در مشکلاتی که برای او روی میداد عمل میکرد بدین سبب او را ذوالقرنین گفتند، و برخی این لقب را اینطور تأویل کردند که بدو قرن شمس یعنی محل طلوع و جایگاه غروب آن رسید چنانکه اردشیر بهمن را درازدست گفتند برای اینکه بهر کجا که میخواست امر خود را نافذ میداشت و مثل این بود که دست خود را دراز میک��د به آنجا میرسانید. جمعی دیگر اینطور تأویل کردند که ذوالقرنین از دو قرن مختلف بوجود آمد و مقصودشان روم و فرس بود و برای این گفتار حکایتی را که فارسیان مانند گفتار دشمن برای دشمن خود ساخته اند گواه آوردند که چون دارای اکبر مادر اسکندر را که دختر فیلفوس باشد بزنی گرفت و بوئی بد در او یافت و او را نخواست و بپدرش رد کرد این دختر از دارا هم آبستن بود و از اینجهت اسکندر را بفیلفوس نسبت دادند که تربیت او را فیلفس متکفل بود برای این حکایت گفته اسکندر را بدارا که دم مرگ بر بالین دارا رسید و رمقی در او یافت و گفت برادر من بمن بگو که ترا چنین کرد تا من انتقام او را بکشم، گواه آوردند که اسکندر بدارا چنین خطاب کرد که خواست با او مرافقت کند و میان او و خود برابری قائل شود چون محال بود که دارا را پادشاه خطاب کند یا اینکه اسم او را بیاورد و از این رو جفائی بر او روا دارد که پادشاهان را مناسب نیست ولیکن دشمنان پیوسته بطعن در انساب و تهمت در اعراض و نسبت بد در کارها میکوشند چنانکه دوستان و پیروان شخص همواره در تحسین زشت و سد خلل و اظهار جمیل و در نسبت بمحاسن سعی می کنند و آنکه این بیت گفته هر دو دسته را توصیف کرده: و عین الرضا عن کل عیب کلیله ولکن عین السخط تبدی المساویا. بسا میشود که بواسطهء همین نکته که گفتیم جمعی را وادار میکند که دروغهائی بسازند و ممدوح خود را به اصل شریفی نسبت بدهند چنانکه برای عبدالرزاق طوسی در شاهنامه نسبی ساخته اند و او را بمنوچهر نسبت داده اند و چنانکه برای آل بویه ساخته اند. ابواسحاق ابراهیم بن هلال صابی در کتاب خود که تاج نام گذاشته چنین میگوید بویه بن فناخسروبن ثمان بن کوهی بن شیرزیل اصغربن شیرکذه بن شیرزیل اکبربن شیران بن شیرفنه بن سسنان شاه بن سسن خره بن شیرزیل بن سسناذربن بهرام کور ملک و ابومحمد حسن بن علی نانادر کتاب خود که اخبار آل بویه را مختصر کرده چنین میگوید بویه بن فناخسروبن ثماده، سپس در ثمان هم اختلاف شد برخی گفتند ثمان بن کوهی بن شیرذیل اصغر و برخی کوهی را انکار کردند و گفتند شیرزیل اکبربن شیران بن شاه بن شیرپناه بن سیستان شاه بن سیس خره بن شیرزیل بن سسناذربن بهرام، پس در بهرام هم اختلاف کردند، آنانکه بهرام را بفرس نسبت دادند چنین گفتند بهرام گور و همان نسبی که در فوق شد ذکر کرده اند، و آنانکه بهرام را عرب دانستند گفتند بهرام بن ضحاک بن الابیض بن معاویه بن دیلم بن باسل بن ضبه بن ادو. در جمله پدران او لاهوبن دیلم بن باسل را ذکر کرده اند و بدین سبب اولاد او را لیاهیج گویند. ولیکن اگر کسی آنچه را که من در آغاز کتاب گفتم مراعات کند یعنی میانهء افراط و تفریط حد اعتدالی را بگیرد از این قبیله فقط این مقدار خواهد شناخت که بویه پسر فناخسرو است. و اقوام دیلم بحفظ انساب معروف نبودند و کسی هم چنین ادعائی ننمود و بسیار کم اتفاق میافتد که با طول زمان انساب بتوالی محفوظ بماند و یگانه زمانی که برای نسبت بخاندانی باقی است آنست که جمهور خلق بر آن اجماع کنند چنانکه دربارهء سید اولاد آدم چنین اجماعی روی داده که نسبت او بدین قرار است: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب بن لوی بن غالب بن فهربن مالک بن نصربن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضربن نزارمعدبن عدنان، و هیچ یک از عرب و عجم در توالی این انساب شکی ندارد چنانکه در این هم شک ندارند که او از ولد اسماعیل بن ابراهیم علیهماالسلام است و آنچه از پدران او از ابراهیم تجاوز کند در تورات مذکور است. و اما میانهء اسماعیل و عدنان از تبدیل اسامی و زیادت و نقصان پاره ای از نامها خلافهای زیادی است که قضاوت در آن آسان نیست و مانند حضرت امیر سید اجل منصور ولی نعمت الله شمس المعالی (که خداوند بقای او را امتداد دهاد) که هیچیک از دوستان او (که همواره خداوند ایشان را یاری کناد) و هیچیک از مخالفان او (که خداوند ایشان را مخذول کناد) شرف قدیم و مجد اصیل او را از طرفین پدر و مادر انکار نمیکند. یکی از دو اصل وردانشاه است که حکومت در جبل داشت و او غیر از امیر شهید مرداویچ شهید است. و اصل دیگر ملوک جبال اند که بسپهبدی طبرستان شاهیه فرجوارجو بلقبند و هیچکس هم منکر نیست که خانوادهء سلطنتی با ساسانیان از یک طائفه اند زیرا دائی شمس المعالی رستم بن شروین رستم بن قاربن شهریاربن شیروین سرخاب بن باوبن شابوربن کیوس بن قباد است که پدر انوشیروان بود. خداوند سلطنت مغرب و مشرق را برای مخدوم ما در افق عالم برگزیناد چنانکه شرافت خاندان را برای او از دو طرف پدر و مادر برگزیده، چه این کار بدست اوست و خیر و خوبی در نزد اوست. و باز مانند ملوک خراسان که هیچ شخص منکر نیست سرسلسلهء این طایفه اسماعیل است و او پسر احمدبن اسدبن سامان خداه بن جسیمان بن طغمات بن نوشردبن بهرام چوبین بن بهرام جشنش است که مرزبان آذربایگان بود. و باز مانند شاهان اصلی خوارزم یعنی اشخاصی که از خاندان سلطنتی بوده اند و باز مانند شاهان شیروان که اجماعی مردم است که ایشان از نسل ساسانیان اند و اگرچه بتوالی انساب ایشان محفوظ نماند، صحت دعاوی چه در انساب باشد و چه در غیر آن هرچه پنهان باشد باز آشکار میگردد چنانکه بوی مشک آشکار میشود هر اندازه که پنهان باشد و در تصحیح این دعوی به بخشش مالها و جعاله نیازی است چنانکه عبیداللهبن حسن بن احمدبن عبدالله بن میمون قداح وقتی که در مغرب خروج کرد خود را بعلویان منسوب داشت و علویان انکار کردند، مال زیادی و جعالهء بسیاری به ایشان بخشید عل��یان را ساکت کرد و این نسب بر شخصی که محقق باشد با همهء شهرتی که یافته پوشیده نیست و کسی که در زمان ما از این خانواده قایم باشد ابوعلی بن نزاربن معدبن اسماعیل بن محمد بن عبدالله است. من این انساب را ذکر کردم تا بفهمانم که مردم تا چه اندازه دربارهء کسی که دوست دارند تعصب میورزند و با شخصی که بد هستند تا چه حد بغض و کینه دارند بقسمی که گاهی افراط در این دو اعتقاد سبب رسوائی دعاوی ایشان میشود. پسر بودن اسکندر برای فیلفس آشکارتر از این است که مخفی بماند، اما خانوادهء فیلفس را جمیع علماء انساب اینطور ذکر می کنند: فیلفس بن مضربوبن هرمس هرذلی بن میطون بدرومی لیطی بن یونان بن یافث بن سوخون بن رومیه بن بزنظابن توفیل بن رومی بن الاصفربن التفیرعیص بن اسحاق بن ابراهیم. و گفته اند که ذوالقرنین مردی بود که اطوکس نام داشت و بر حامیرس که یکی از ملوک بابل است خروج کرد و با او پیکار کرد تا آنکه چیره شد. و سر حامیرس را با موها و دو گیسوئی که داشت از سر بکند و داد سر را دباغی کردند و او را تاج خود قرار داد و بدین سبب او را ذوالقرنین گفتند، و برخی گفته اند که ذوالقرنین منذربن ماءالسماء است که منذربن امرءالقیس باشد. در این اسم مردم را اعتقادات عجیبی است، می گویند مادر ذوالقرنین جن بود چنانکه مادر بلقیس را هم از پریان میدانند و دربارهء عبدالله بن هلال شعبده باز معتقدند که او دختر شیطان را خواستگاری کرده و تجربه هائی از همین قبیل نیز بسیار معتقدند که خیلی هم میان مردم شهرت دارد. از عمر بن خطاب حکایت کرده اند که دسته ای را دید که دربارهء ذوالقرنین گفتگو میکردند، گفت آیا شما را گفتگوی دربارهء مردم کفایت نکرد که از بشر بفرشتگان تجاوز کردید؟ برخی گفته اند ذوالقرنین صعب بن همال حمیری است و این مطلب را ابن درید در کتاب وشاح گفته. برخی گفته اند که ذوالقرنین ابوکرب است که شمریرعش بن افریقس حمیری است و از این جهت چنین نامیده شد که دو گیسوی او بر روی شانه اش بود و او بمشارق و مغارب زمین رسید و شمال و جنوب را پیمود و بلاد را فتح کرد و مردم را بزیر فرمان خود آورد، و یکی از مقاول یمن که اسعدبن ربیعه بن مالک بن صبیح بن عبدالله بن زیادبن یاسربن تنعم حمیری باشد در شعری که گفته بذوالقرنین افتخار میکند: قد کان ذوالقرنین قبلی مسلماً ملکاً علا فی الارض غیر معبد فرأی مغیب الشمس وقت غروبها فی عین ذی حمأ و ثاط خرمد بلغ المشارق والمغارب یبتغی اسباب ملک من کریم سید من قبله بلقیس کانت عمتی حتی تقصی ملکها بالهدهد. نزدیک تر بصواب این است که از میان همهء این گفته ها، حق همین قول آخر باشد زیرا اذواء فقط بیمن منسوب اند و اذواء کسانی هستند که نامهای ایشان از کلمهء ذی خالی نیست مانند ذی المنار، ذی الاذعار، ذی الشناتر، ذی نواس، ذی جدن، ذی یزن و غیره و اخبار ذوالقرنین را که ذکر کرده اند بحکایاتی که قران از او ذکر کرده شبیه است. اما سدی را که او ساخته در ظاهر قرآن نص نیست که کجای زمین بود و کتبی که مشتمل بر ذکر بلاد و مدن است مانند جغرافیا و کتب مسالک و ممالک اینطور می گویند که یأجوج و مأجوج صنفی از اتراک شرقی هستند که در اوائل اقلیم پنجم و ششم جای دارند، معذلک محمد بن جریر طبری در کتاب خود می گوید که صاحب آذربایجان در روزگاری که آنجا را فتح کرد شخصی را از طرف خود بدانجا فرستاد و آن سد را در پشت خندقی خیلی محکم دید و عبدالله بن عبدالله بن خردادبه از یکی از ترجمانان که در دربار خلیفه بودند اینطور حکایت می کند که معتصم در خواب دید که این سد شکافته شده و پنجاه نفر بدانجا فرستاد که تا آنرا ببینند و این پنجاه تن از راه باب الابواب و لان و خزر بدان جایگاه رفتند و دیدند که آن سد از پاره آهن هائی که میان آنها را با سرب آب شده