«لغت نامه دهخدا»
[دَ] (مص) مضطرب و اندوهناک بودن. (آنندراج). غمناک و دلگیر شدن. (ناظم الاطباء). ||خستگی و کوفتگی : ...یکی به مردن روح حیوانی و دیگری به تاسیدن روح حیوانی. (کیمیای سعادت). ||پی در پی نفس زدن مردم و اسب و جانور دیگر از کثرت گرما. (حاشیهء برهان چ معین) : روز سخت گرم شد و ریگ بتفت و لشکر و ستوران از تشنگی بتاسیدند.(1) (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493 و چ فیاض ص485). ||بمعنی تاسه که فشردن گلو باشد. (لغت محلی شوشتر نسخهء خطی کتابخانهء لغت نامهء دهخدا). بهمهء معانی رجوع به تاس و تاسا و تاسانیدن و سایر ترکیبات تاس و تاسه و تلواسه و تالواسه شود. (1) - درماندن در رفتار از سستی هم افاده کند. رجوع به تاسه گرفتن شود.