«لغت نامه دهخدا»
[تَءْ] (ع مص) اثر و نشان گذاشتن در چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی. (آنندراج). اثر کردن. (زوزنی). و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است (در فارسی). (آنندراج) : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیر نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212، چ فیاض ص215). ارکان موالید بدو هستی دارند تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را. ناصرخسرو. تن جفت نهانست و بفرمان روانست تأثیر چنین باشد فرمان روان را. ناصرخسرو. آدمی را ز چرخ تأثیریست چرخ را از خدای فرمانیست.مسعودسعد. اینهمه حشمت ز یک تأثیر صبح بخت تست باش تا خورشید اقبالت برآید آشکار. سنایی. کشتهء معشوق را درد نباشد که خلق زنده بجانند و ما زنده بتأثیر او.سعدی. جان من زنده بتأثیر هوای لب تست سازگاری نکند آب و هوای دگرم.سعدی.