تأثیر کردن

«لغت نامه دهخدا»

[تَءْ کَ دَ] (مص مرکب) کار کردن. کارگر افتادن. کارگر شدن. کاری شدن: زهر در وی تأثیر کرد؛ زهر در او کاری شد. پند در او تأثیر کرد؛ در وی پند کارگر افتاد :
کاین نوحهء نوح و اشک داوود
در یوسف تو نکرد تأثیر.خاقانی.
رجوع به تأثیر شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر