«لغت نامه دهخدا»
[تَ] (ع اِ) هلاک. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و این اسمی است از «تبر» و صاحب مصباح گوید: «فعال بفتح اکثر از فَعَّلَ آید مانند کلّم، کلاماً و سلّم، سلاماً و ودّع، وداعاً» و از این معنی است: «و لاتزد الظالمین الا تباراً(1)»؛ ای هلاکاً. (اقرب الموارد). هلاکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (شرفنامهء منیری) (آنندراج) (غیاث اللغات). هلاک. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا). هلاکت. (فرهنگ نظام). هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی) : از دوده و تبار وی افکند دور چرخ در دوده و تبار بداندیش وی تبار.سوزنی. هرکه او خویش و تبار آل پیغمبر بود در دو گیتی باشد ایمن از خسار و از تبار. سوزنی. خزینه بخش و ولایت ستان و ملک ستان تبار جان بداندیش و آفتاب تبار. قطران (از فرهنگ شاهنامه ص85). (1) - قرآن 71/28.