«لغت نامه دهخدا»
[تَ جَلْ لُ] (ع مص) به تکلف چابکی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جلدی و چالاکی نمودن در مقابلهء دشمن. (غیاث اللغات). تکلف الجلاده. (تاج المصادر بیهقی) (قطر المحیط). جلدی کردن. (زوزنی). تکلف جلادت. (مجمل اللغه). تکلف جلادت و ظاهر نمودن آن. (از اقرب الموارد). اظهار قوت و شدت کردن. (فرهنگ نظام) : وی سخت نومید گشت و بدست و پای بمرد اما تجلدی تمام نمود تا بجای نیاوردند که وی از جای بشده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص57). هرچند ناتوانیم از این علت از تجلد چاره نیست. (تاریخ بیهقی ایضاً ص517). و تجلدی للشامتین اریهم انی لریب الدهر لااتضعضع.(اقرب الموارد).