«لغت نامه دهخدا»
[تَ جَمْ مُ] (ع مص) از جمش که به فتح است و در منتخب نوشته که جمش بالفتح، ستردن مو. || بازی و عشق ورزیدن به کسی. (غیاث اللغات) (آنندراج). فعل منحوت از جماشی، یعنی کنغالگی. دلربائی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زآن بلاها بر عزیزان بیش بود کآن تجمش یار با خوبان فزود.مولوی. آن مهابت قسمت بیگانگان وآن تجمش دوستان را رایگان.مولوی. همینکه مرد با او تکرمش و تجمش آغاز کرد زن بر فور گفت نخست مادر را بفرست تا در آرایش و تصنع من دست حلیت و زینت یازد. (ترجمهء محاسن اصفهان ص112). || (اِ) آواز باریک. (غیاث اللغات) (آنندراج).