«لغت نامه دهخدا»
[شْ / شِ] (ص مرکب)روشناس. دلنشین. دلپذیر. مقابل دشمن روی : آشناروی دیدهء عرفان گر نداری ز عارفان بستان.سنائی. در این عهد از وفا بویی نمانده ست بعالم آشنارویی نمانده ست.خاقانی. بنالم کآرزوبخشی ندیدم بگریم کآشنارویی ندارم.خاقانی. روز و شب آورده ام در معنی بیگانه روی چون کنم صائب ندارم آشناروی دگر. صائب.