آشناروی

«لغت نامه دهخدا»

[شْ / شِ] (ص مرکب)روشناس. دلنشین. دلپذیر. مقابل دشمن روی :
آشناروی دیدهء عرفان
گر نداری ز عارفان بستان.سنائی.
در این عهد از وفا بویی نمانده ست
بعالم آشنارویی نمانده ست.خاقانی.
بنالم کآرزوبخشی ندیدم
بگریم کآشنارویی ندارم.خاقانی.
روز و شب آورده ام در معنی بیگانه روی
چون کنم صائب ندارم آشناروی دگر.
صائب.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر