«لغت نامه دهخدا»
[مُ تَ / تِ] (ن مف / نف) مخفف آموخته. تعلیم یافته. یادگرفته : بکشتش بسی دشمنان بی شمار که آمخته بد از پدر کارزار.دقیقی. || تعلیم داده. یادداده. || در تداول امروزین، خوکرده. معتاد. خوی گرفته. عادت گرفته. - آمخته شدن؛ معتاد شدن. - آمخته کردن؛ معتاد کردن. - گنجشک آمخته؛ گنجشک که کودکان آن را روزی چند بار بگاه معلوم طعمه دهند آلوده بافیون و آن را سر دهند و او در همان ساعت بازگردد. - مثل گنجشک آمخته؛ که در ساعت معلوم هر روز بجائی شود.