آمخته

«لغت نامه دهخدا»

[مُ تَ / تِ] (ن مف / نف) مخفف آموخته. تعلیم یافته. یادگرفته :
بکشتش بسی دشمنان بی شمار
که آمخته بد از پدر کارزار.دقیقی.
|| تعلیم داده. یادداده. || در تداول امروزین، خوکرده. معتاد. خوی گرفته. عادت گرفته.
- آمخته شدن؛ معتاد شدن.
- آمخته کردن؛ معتاد کردن.
- گنجشک آمخته؛ گنجشک که کودکان آن را روزی چند بار بگاه معلوم طعمه دهند آلوده بافیون و آن را سر دهند و او در همان ساعت بازگردد.
- مثل گنجشک آمخته؛ که در ساعت معلوم هر روز بجائی شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر