آب زندگانی

«لغت نامه دهخدا»

[بِ زِ دَ / دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب حیات. آب خضر. آب زندگی. آب بقاء. ماءالحیات :
ابر آب زندگانی اوست من زنده شوم
چون یکی قطره ز ابرش در دهان من چکید.
ناصرخسرو.
و آب زندگانی عمر جاوید دهد. (کلیله و دمنه).
سکندر رفت لیکن جست بهره
ز آب زندگانی خضر و الیاس.سنائی.
هنوزم آب در جوی جوانی است
هنوزم لب پُر آب زندگانی است.نظامی.
و خضروار آب زندگانی او من بروی کار آوردم. (مرزبان نامه).
دانش است آب زندگانی مرد
خنک آن کاب زندگانی خورد.اوحدی.
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم.حافظ.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر