اردشیر اول

«لغت نامه دهخدا»

[اَ دَ / دِ رِ اَوْ وَ] (اِخ)هخامنشی. نام این شاه را چنین نوشته اند: در کتیبه های شاهان هخامنشی - اَرتَ خْشَثْرَ(1)، در نسخهء بابلی کتیبه ها - اَرتَ خْشَتْ سو(2)بزبان عیلامی - اَرته خْچَرچَه(3)، به مصری (در روی گلدانی) - اَرتَه خسَش(4)، هرودت - آرتاکسِرک سِس(5)، کتزیاس - آرتُ کسِرْک سس(6)، پلوتارک - رتاکْسِرکْسِس ماک روخیر(7) و لفظ آخری به معنی درازدست است، در توریه - اَرتَ خْشَثتا(8) (کتاب نحمیا). موّرخین قرون اسلامی اسم او را چنین ذکر کرده اند: ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه(9) - اردشیر، کی اردشیر بهمن، اَرطَحْشَتَت الاول و اردشیربن اَخشْوِرُش الملقب بمقروشیر، ای طویل الیدین، مسعودی در مروج الذّهب(10) - بهمن بن اسفندیار. شهرستانی بهمن بن دارا(11)، ثعالبی در غُرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم - بهمن بن اسفندیار. حمزهء اصفهانی - کی اردشیربن اسفندیاربن کشتاسب و یُسمی بهمن ایضاً(12)، ابن اثیر در تاریخ کامل - بهمن بن اسفندیار و نیز اردشیربن بهمن(13). ابن عبری در مختصرالدول - اَرْطَحْتَسْتْ الطویل الیدین. در داستانهای ما او را اردشیر درازدست بهمن گفته اند و معلوم است، که اغلب مورخین قرون اسلامی از داستانها متابعت کرده اند. این اردشیر را یونانی ها درازدست گفته اند، زیرا چنانکه پلوتارک نوشته (اردشیر بند1): دست راستش از دست چپ درازتر بود. نُلدکه گوید: اول کسی که این لقب او را ذکر کرده، دی نُن(14)بوده و یونانیهای دیگر از او نقل قول کرده اند. دی نُن این لقب را به معنی بسط ید یا اقتدار استعمال میکرده، ولی بعدها یونانی ها آن را بمعنی تحت اللفظ فهمیده اند. (تتبعات تاریخی راجع به ایران قدیم ص78). اما اینکه ابوریحان بیرونی و ابن عبری این شاه را طویل الیدین نامیده و عقیده داشته اند که هر دو دست او دراز بوده، معلوم نیست از چه مآخذی چنین استنباط کرده اند. سترابون در کتاب پانزدهمش داریوش اول را درازدست نوشته و چنانکه گوید، دستهای شاه مزبور، وقتی که می ایستاده، بزانوهایش می رسیده، ولی این خبر بنظر صحیح نمی آید.
نسب: این شاه پسر خشیارشا بود. اسم ملکه مادر او را یونانیها آِمس تریس(15) نوشته و او را دُختر اُتانِس (هوتانه)، که از خانوادهء هخامنشی و یکی از هفت نفر هم قسم پارسی در قضیهء بردیای دروغی بود، دانسته اند. (صص 520-522). اردشیر چهار برادر داشت و دو خواهر. (یوستی، نامهای ایرانی ص 398). داریوش و ویشتاسپ برادران ارشد بودند و چنین بنظر می آید، که داریوش قبل از سلطنت خشیارشا تولد شده بود و بنا بر ترتیبی، که دربارهء خشیارشا اجرا شد، نمی توانست بعد از او بر تخت نشیند.
کارهای اولی اردشیر:
قتل اَردَوان: پس از قتل خشیارشا اردوان خواست شخصی را بتخت بنشاند، که جوان و بی تجربه باشد و از این نظر بهمدستی مهرداد خواج��، اردشیر را، که خیلی جوان بود، بتخت نشانید. در مدّت چند ماه اردوان راتق و فاتق و شاه حقیقی بود، تا اینکه خواست اردشیر را هم از میان بردارد، ولی این دفعه گرفتار شد. کتزیاس تفصیل قضیه را چنین نوشته: آمِتیس، که دختر خشیارشا و خواهر اردشیر بود، مورد شکایت شوهرش بغابوخش (مگابیز یونانیها) واقع شد. اردشیر خواهر خود را سخت ملامت کرد و با وجود این ترضیهء خاطر شوهرش بعمل نیامد و بغابوخش بقدری کینهء زن خود را در دل گرفت، که بزودی بغض خود را شامل شاه هم کرد و چون اردوان هم نسبت بشاه سوءقصد می ورزید، این دونفر بیکدیگر نزدیک شده برای اجرای مقصود واحد هم قسم گشتند. بعد بغابوخش از ترس یا جهت دیگری نزد شاه رفته سرّ را افشاء کرد و بحکم اردشیر اردوان را گرفته به محبس انداختند. پس از آن از تحقیقات و استنطاقات، قضیهء کشته شدن خشیارشا کشف و شرکت مهرداد خواجه معلوم شد. در نتیجه خواجه را، بجرم شرکت در قتل مذکور و قتل داریوش برادر شاه، با زجرهای شدید کشتند، ولی اردوان، چون صاحب قوم و قبیلهء متنفذی در باختر بود، چندی در حبس بماند، تا آنکه او را هم در جدال سختی با سه نفر از پسرانش کشتند و بغابوخش، که در این جدال زخم برداشته بود، بدست یک نفر طبیب یونانی آپولونیدس(16)نام معالجه شد و با زن خود آشتی کرد.
دیودور سیسیلی شرح قضیه را طور دیگر نوشته. این مورخ گوید (کتاب 11، بند 69): اردوان یکنفر گرگانی بود، که میخواست بتخت برسد. با این مقصود شبانه داخل اطاق خشیارشا گردیده او را کشت. بعد خواست سه پسر او را هم بکشد و چون ویشتاسپ والی باختر غائب بود، به داریوش و اردشیر پرداخت و به اردشیر چنین وانمود، که خشیارشا را داریوش کشته و بر اثر این تهمت اردشیر در خشم شده برادر خود را کشت بعد اردوان به اردشیر حمله کرد، ولی او بمقام مدافعه برآمده زخم خفیفی برداشت و ضربتی مهلک به اردوان زده کار او را بساخت. ژوستین این واقعه را چنین ذکر کرده (کتاب، 3 بند1): اردشیر از اردوان خواست، که قشون خود را سان بدهد و در حین سان دیدن به او گفت، جوشن من خیلی کوتاه است. اردوان در حال جوشن خود را کند، که بشاه تقدیم کند و، چون برهنه ماند، اردشیر شمشیر خود را کشیده به تن او فرو برده و امر کرد، پسران او را گرفتند. پلوتارک از قول، دی نُن نوشته، که اردوان در مدت هفت ماه نیابت سلطنت میکرد و بعضی گمان می کنند، که نیابت او از طرف ویشتاسپ پسر خشیارشا والی باختر بوده.
غلبهء بر ویشتاسپ: پس از قتل اردوان اردشیر به ویشتاسپ، که والی باختر بود، پرداخت. توضیح آنکه قشونی بر ضد او فرستاد، ولی جنگ، با وجود اینکه طولانی و خونین بود نتیجه نداد. بعد اردشیر قشون بیشتری جمع کرده باز با ویشتاسپ جنگید و این دفعه غالب آمد (حوالی 463 ق.م.). این فتح سلطنت ار��شیر را بر تمام ممالک وسیعهء ایران مسلم کرد سپس اردشیر خواست اصلاحاتی کند، تا از جنگ های خانگی مصون بماند و با این مقصود ولاُتی را، که بر علیه او بودند تغییر داده کسانی را که طرفدار او و لایق بودند به ایالات فرستاد. بعد اصلاحاتی نیز در مالیه و قشون اجراء، و خرابیهای زمان پدر خود را ترمیم و از تعدیات جلوگیری کرد. کلیه اردشیر را مورخین چنین توصیف کرده اند: که میخواسته اسباب امنیت و آسایش مردم را فراهم کند، ولی تا چه اندازه در این راه موفق شده، معلوم نیست. اصولاً اطلاعات ما بر وقایع مذکور خیلی کم است و اخبار گوناگون که ذکر شد همین قدر میرساند، که در اواخر سلطنت خشیارشا حکومت شاه رو بضعف گذارده و خودسری در مرکز و ایالات شروع شده بود این اخبار مؤید نظری است، که بالاتر راجع به خشیارشا ذکر شد. (ص 905). بهرحال قتل خشیارشا، کشته شدن داریوش و جنگ اردشیر با ویشتاسپ از وقایعی است، که جلب توجه میکند، زیرا در دورهء هخامنشی اینگونه پیش آمدها تا این زمان نظیر نداشت بنابراین باید گفت، که در زمان خشیارشا، پس از شش یا هفت سال ابتدای سلطنت او، ایران در مرحلهء جدیدی داخل گشته: از زمان تأسیس دولت ماد تا این وقت ایران همواره توسعه مییافت و بر قدرتش می افزود، ولی از این زمان انحطاط شروع می شود و نه فقط ایران دیگر بسط نمی یابد، بل ایالات اروپائی، یعنی تراکیه و مقدونیه را گم می کند و در آسیا و آفریقا هم شورشهائی پی در پی در ایالات روی میدهد. بنابراین میتوان گفت، که دورهء مادی و دورهء اول پارسی، یعنی دو دوره ای که متمم یکدیگرند، بدو قسمت متمایز تقسیم میشوند: تا اوایل سلطنت خشیارشا و از این زمان ببعد بنابر آنچه راجع بابتدای سلطنت اردشیر ذکر شد باید گفت، که او در 464 ق.م. بر تخت نشسته و نلدکه هم در کتابش همین سنه را ذکر کرده. (تتبعات تاریخی راجع به ایران قدیم، ص 78). از وقایع سلطنت اردشیر اول آمدن تمیستوکل به دربار ایران است. اگر چه این واقعه در جنب وقایع دیگر اهمیتی ندارد، ولی چون این قضیه در ابتدای سلطنت اردشیر روی داده و می خواهیم، تاممکن است، وقایع را بترتیب تاریخ ذکر کنیم، این قضیه را هم ذکر کرده بعد به وقایع دیگر، که بمراتب مهمتر است، خواهیم پرداخت.
پناهیدن تمیستوکل به اردشیر: تمیستوکل پس از جنگ سالامین شهرتی تام در یونان یافت و بعدها اول شخص دولت آتن شد، ولی چنانکه پلوتارک گوید، (تمیستوکل، بند 1 -38) شخصی بود بسیار جاه طلب و خودپسند، یا بقول هرودوت بی اندازه طماع. او پس از جنگ پلاته امیرالبحر سفائن آتن در جزائری، که جزو اتحاد دلس(17) بودند، گردید و در آنجا به این بهانه که اشخاصی باطناً طرفدار ایرانند، بنای تعقیب این و آن را گذارد. هر کس که پول میداد، پاک و الا از مسکن و مأوای خود آواره میشد. تمیستوکل در این روش خود بالاخره متعرض شاعری تی موْکِراُن(18) نام گردید، و حال آنکه میهمان او بود و با او سابقه و دوستی مفصلی داشت. جهت پیچیدگی تمیستوکل با او از اینجا بود، که دشمن شاعر سه تالان به او وعده کرده بود. وقتی که تی موکراُن از قضیه آگاه شد، خشمگین گردید و کارهای بی رویهء او را به آتنیها اطلاع داد. از طرف دیگر نفوذ تمیستوکل در آتن باعث حسد کسانی شد، که طرفدار حکومت ملی بودند و میخواستند بلند شوند. رفتار خود تمیستوکل هم بمقاصد آن ها کمک میکرد، زیرا تمیستوکل بقدری در هر موقع از خدمات خود به آتن در مجالس خصوصی و عمومی صبحت میکرد و کارهای خود را بچشم میکشید، که بالاخره آتنیها را خسته کرد و دشمنانش بنای ستیزه را گذارده گفتند، که تمیستوکل راه با مادیها (یعنی پارسی ها) داشته و دارد و قرار دادند که از آتن اخراج شود. پس از آن او به آرگس(19) رفته در آنجا با کمال بی طاقتی انتظار پیش آمد مساعدی را داشت، ولی چیزی نگذشت، که اسرار پوزانیاس(20) چنانکه بالاتر گذشت، افشا شد و او را بمحکمه جلب کردند. برای فهم مطلب لازم است گفته شود، که پوزانیاس در ابتداء مذاکرات خود را با دربار ایران از تمیستوکل پنهان میداشت. ولی پس از اینکه تبعید شده به آرگس رفت، چون نارضامندی او را از آتنیها مشاهده کرده، به او گفت: در ازای آنقدر خدمات، که تو به آتن کردی، چه قدردانی از آتنیها دیدی؟ و بعد کاغذ شاه را به او نشان داده بهمراهی با مقاصد خود دعوتش کرد. تمیستوکل حاضر نشد شرکت کند، ولی قول داد سر او را نگاهدارد. بعد پس از مرگ پوزانیاس، چنانکه ذکر شد، اسنادی بدست آمد، که در بارهء تمیستوکل بدگمانی ایجاد کرد. در این موقع لاسدمونیها و دشمنان آتنی تمیستوکل حملات سخت به او کردند. ولی او در ابتداء در آرگس مانده کتباً جواب اتهامات را میداد و میگفت: که او نزاده برای اینکه برده شود، در این صورت چگونه راضی میشود، که وطن خود را بنده گرداند، ولی دشمنان او چنان مردم را بر ضد او برانگیختند، که بالاخره حکمی صادر شد، او را تحت الحفظ برای محاکمه به آتن آرند. چون این خبر به تمیستوکل رسید، بجزیرهء کُرسیر(21) فرار کرده از آنجا به اپیر(22) رفت. بعد بواسطهء تعقیب آتنیها به آدمِت(23) پادشاه مُولُس(24) پناه برد. چون آدِمت سابقاً خواهشی از آتن کرده و دولت مذکور به پیشنهاد تمیستوکل آنرا نپذیرفته بود، تمیستوکل، برای اینکه از کینه توزی آدمت مانع شود، طفل او را در بغل گرفته نزد پادشاه رفت و بپاهایش افتاده پناه یافت بعد تمیستوکل زن و اطفال خود را هم در نهان از آتن بیرون برد و بر اثر این کار سیمون، که شخص اول آتن بود، حکم قتل او را صادر کرد. از جهت شنیدن این خبر یا بسببی دیگر، که معلوم نیست، تمیستوکل از اینجا بقول توسیدید به پیدن(25) بندر مقدونیه فرار کرد (بعضی نوشته اند نزد هی یرون جبار سی سیل رفت و بعد به این بندر درآمد) و از اینجا خود را بشهر کوم(26) واقع در آسیای صغیر که تابع ایران بود، رسانید. در اینجا دوستانش بکمک او آمدند: زمانی که حکومت آتن حکم ضبط دارائی او را داده بود، اینها قسمتی را از اموال او پنهان کرده بودند و در این موقع این مال را به اختیار او گذاردند. پلوتارک گوید (تمیستوکل، بند 30): دارائی او در حین دخول بخدمت آتن سه تالان بود و در موقع ضبط آن یکصد تالان (تقریباً دو میلیون و هشتصد هزار ریال) وقتی که تمیستوکل به کوم درآمد، دریافت که در ساحل و همه جا اشخاصی بسیار مواظب اند، که او را دستگیر کنند، زیرا شاه دویست تالان وعده کرده بود بکسی، که او را گرفته تسلیم کند. بنابراین تمیستوکل بشهر کوچک اِژِس(27)، که جزو اِاُلی(28) بود، فرار کرده بشخصی نی کوِژن(29) نام که با رجال مهم دربار شاه روابط گرمی داشت، پناهنده گردید. در اینجا تمیستوکل در خواب دید، که اژدهائی دور بدن او پیچیده از گردنش بالا میرود، تا او را بگزد ولی در حال اژدها به عقابی مبدل گردیده او را در زیر پر خود گرفت(30) و بعد او را برداشته بشاهراهی نهاد و در همین حال یک کادوسهء زرین پدیدار شد (عصای رسولان را یونانیها کادوسه می نامیدند، در ص 866(31)توصیف شده). پس از اینکه تمیستوکل بیدار شد، حس کرد که غم و الم او به آخر رسیده و بعد میزبان او، یعنی نیکوژن، طرحی ریخت که او را سالماً بدربار شاه برساند. راجع به این طرح پلوتارک گوید (تمیستوکل، بند 31): اغلب ملل بیگانه و خصوصاً پارسی ها بالطبع یک تعصب مفرطی نسبت بزنان خود و زنان غیر عقدی و کنیزانی که خریده اند، ابراز میکنند و از این جهت زنان خود را چنان نگاه میدارند، که کسی نمیتواند آنها را ببیند و حتی در خانه های خودشان آنها محجورند. در موقع مسافرت ها هم زنان خود را در گردونه هائی که از هر طرف بسته است، حرکت میدهند نیکوژن تمیستوکل را در چنین گردونه ای جا داده به اشخاصی، که با او روانه کرد سپرد، اگر در راه کسی سئوالاتی کند، جواب دهند: این زنی است از یونیه، که برای یکی از رجال دربار میبرند. توسیدید گوید، که تمیستوکل بپارس وقتی رسید، که خشیارشا درگذشته و پسرش اردشیر بتخت جلوس کرده بود، ولی دی نُن عقیده داشت، که تمیستوکل خشیارشا را دیده بود. دیودور این قضیه را مربوط بزمان خشیارشا دانسته. بهرحال پس از ورود به ایران تمیستوکل موقع بسیار مشکلی داشت، تا اینکه بالاخره نزد اردوان رئیس قراولان مخصوص رفته گفت، من یونانی هستم و لازم است راجع به مطلبی که شاه علاقهء کامل به آن دارد، بحضور شاه برسم. اردوان جواب داد: ای بیگانه، قوانین انسان در همه جا یکی نیست، آنچه برای جمعی خوب است، برای عده ای بد است، ولی چیزی که برای همه خوب میباشد، این است که هر قوم قوانین مملکت خود را رعایت کند. شما یونانیها آزادی و برابری را از هر چیز برتر میدانید، یکی از بهترین قوانین ما این است که شاه را محترم بداریم و او را صورت خدائی بدانیم، که حافظ همه چیز است، پس اگر خواهی عادات ما را بجا آورده او را بپرستی مانند ما میتوانی او را ببینی و با او حرف بزنی (مقصود از پرستیدن که یونانیها استعمال میکنند بزانو درآمدن یا بخاک افتادن است. م.) اگر عقیدهء دیگری داری، باید بتوسط شخصی با او حرف بزنی، زیرا عادت پارسی بر این است که کسی نمیتواند شاه را ببیند، مگر اینکه اول او را پرستش کند. تمیستوکل در جواب چنین گفت: اردوان، من به اینجا با این مقصود آمده ام که افتخارات و قدرت شاه را زیاد کنم. البته اطاعت از قوانین شما خواهم کرد، زیرا ارادهء خدائی که دولت پارس را به این اندازه بلند و بزرگ کرده، چنین است. من چنان کنم که شاه مورد پرستش مردمانی بیشتر گردد. در این موقع اردوان سئوال کرد: بشاه بگوئیم که تو کیستی، زیرا چنانکه می بینیم، تو یک شخص متعارف نیستی. تمیستوکل جواب داد: «اما در این باب باید بگویم که کسی جز شاه نخواهد دانست، من کیستم». در اینجا پلوتارک گوید (تمیستوکل، بند 32): که این حکایت از فانیاس(32) یونانی است، ولی اِراتس تِن(33) در کتاب خود راجع بثروت نوشته، که یکی از زنان غیر عقدی اردوان از اهل اری تره تمیستوکل را به او معرفی کرد. باری، چون تمیستوکل بحضور شاه رسید، بزانو درآمد و در این حال ساکت بماند، تا اینکه شاه بمترجم امر کرد اسم او را بپرسد. تمیستوکل جواب داد «ای شاه بزرگ، من تمیستوکل آتنی ام، که از آتن اخراج شده ام و اکنون هم مرا تعقیب میکنند. من پناه بشما آورده ام و حقیقت این است، که من بدیهای زیادی در بارهء پارسیها کردم، ولی وقتی که سلامت یونان و وطنم بمجاهدات من تأمین شد، نیکوئی های بیشتری هم بپارسیها کردم، زیرا مانع شدم، که یونانیها پارسیها را تعقیب کنند. امروز حسیات من موافق وضع من است و من آمده ام، تا، اگر غضب شما نسبت بمن فرونشسته، از مراحم شما برخوردار باشم و اگر هنوز کینهء شما باقی است، پوزش بخواهم. خود دشمنان من شاهدند، که چه خدماتی بشما کرده ام. بدبختی من محرک رحم و شفقت شما باد، نه باعث اشتعال حسّ انتقام. اولی حیات یکنفر درخواست کننده را، که بشما پناه آورده، نجات می دهد و دومی باعث فنای دشمن علنی یونان خواهد شد». پس از این سخن، تمیستوکل برای اینکه رنگ مذهبی و تقدس بگفته های خود بدهد، خوابی را که در خانهء نیکوژن دیده بود بیان کرده گفت: غیب گوی زِئوْس(34) (خدای بزرگ یونانیها) در معبد دُدُن(35)بمن گفت: «باید نزد پادشاهی روی، که هم اسم خدای بزرگ است» و چنین پادشاه شاه پارس است، زیرا فقط زئوس و شاه پارس را «شاه بزرگ» میخوانند. اردشیر، هر چند از بزرگی دل و جرئت تیمستوکل در حیرت شد، ولی در این باره حضوراً چیزی نگفت. اما در میان محارم خود از این قضیه اظهار خوشنودی کرد، چه آنرا از خوش بختی خود دانست. بعد پلوتارک گوید: «اردشیر از اهریمن درخواست کرد، که همواره در مغز دشمنانش چنین فکرهائی ایجاد و به آنها الهام کند، که این نوع مردان بزرگ را از محیط شان دور دارند». روز دیگر در طلیعهء صبح اردشیر محارم خود را طلبیده فرمود تمیستوکل را حاضر کنند. او منتظر پیش آمد خوبی نبود، چه، همین که قراولان دانستند، که او تمیستوکل است، با نظر بد به او نگریستند و حتی بعضی به او فحش دادند. رکسانِس(36) رئیس هزار نفر مسلح، هنگامی که تمیستوکل از پیش او میگذشت و شاه بر تخت نشسته دربار منعقد و سکوت محض حکمفرما بود، آهی کشیده خیلی آهسته به او گفت: «ای مار خوش خط و خال یونان، خوش بختی شاه است که تو را بدینجا کشانیده» ولی پس از آنکه تمیستوکل بحضور شاه درآمد و او را پرستید، شاه سلامی به او داده با ملاطفت به او گفت: «من دویست تالان بتو مقروضم، زیرا دویست تالان وعده کرده بودم بکسی که تو را گرفته بیاورد و اکنون، که خودت آمده ای حق است که این دویست تالان را بخودت بدهم». بعد شاه وعده کرد بخششهای بیشتر بکند و به او اطمینان داده گفت: آزادانه عقاید خود را نسبت به یونان بگوید. تمیستوکل جواب داد: «چنانکه باید قالی را خوب باز کرد، تا شخص بتواند نقش و نگار آنرا ببیند، نطق هم باید باز شود، تا نقش و نگارهائی، که پسندیده و جالب منافع است، درست مفهوم باشد». شاه را این تشبیه خوش آمد و پرسید، چقدر وقت برای اینکار لازم است. تمیستوکل جواب داد، یکسال و در این مدت زبان پارسی را بقدری آموخت که توانست بی مترجم با شاه صحبت کند. اشخاصی، که دور از دربار بودند، تصور میکردند، که تمیستوکل فقط در باب کارهای یونان با شاه حرف میزند، ولی تغییراتی که راجع بمحارم شاه روی داد، باعث بدگمانی و خشم رجال دربار گردید. زیرا پنداشتند که تمیستوکل دربارهء آنها سعایتی کرده. کلیهً تلطفاتی، که شاه دربارهء تمیستوکل مبذول میداشت، بمراتب بیش از آن بود، که در دربار ایران نسبت بخارجیها میکردند، مثلاً اردشیر او را بشکارها و تفریحات درباری میطلبید و بی تکلف او را می پذیرفت. حتی گویند، که اردشیر او را بملکه مادر خود معرفی کرد بالاخره مُغان بحکم شاه فلسفهء خود را به او آموختند. در این وقت دمارات لاسِدِمونی (پادشاه سابق اسپارت) در دربار پارس بود. روزی اردشیر به او گفت، از من چیزی بخواه و او اظهار کرد: آن خواهم، که شاه اجازه دهد من کلاه او را بر سرنهاده مانند شاه در کوچه های سارد بگردم میتروپوستس(37)عموزادهء شاه دست او را گرفت و گفت: دمارات، هرگاه تو این کلاه را بر سر نهی، مغز بزرگی را نخواهد پوشید. این که سهل است، اگر برق را هم بدست گیری، زِئوْس نخواهی شد (برای فهم مطلب باید بخاطر آورد: که بعقیدهء یونانیان، زئوس خدای بزرگ آنان برق را بدست داشت و هر زمان که میخواست ارباب انواع یا انسان را تهدید کند برق میفرستاد. م.) اردشیر از این درخواست دِمارات چنان خشمگین گشت، که تصور میرفت از تقصیر او هیچگاه درنخواهد گذشت ولی تمیستوکل از او شفاعت کرد و باز دمارات مورد عطوفت شاه گردید. (این قسمت از حکایت به نظر افسانه میاید و بهر حال باید راجع به خشیارشا باشد، که پس از مراجعت از اروپا چندی در سارد اقامت داشت. م.). مراحم شاه نسبت به تمیستوکل به این اندازه بود که بعدها هر زمان شاهنشاهان میخواستند، اشخاصی را از یونان بخدمت خود جلب کنند، میگفتند، در بارهء آنان بیش از آنچه در بارهء تمیستوکل شد، خواهند کرد و نیز گویند، در این وقت که تمیستوکل به اعلی درجهء بزرگی رسید و همه طالب توجه و دوستی او بودند، روزی که با اولاد خود غذا صرف میکرد و از تجملات و سفرهء رنگین خود در شگفت بود، رو به اطفال خود کرده گفت: «دوستان من، ما فنا بودیم، اگر فنا نشده بودیم». (اگر چه پلوتارک این عبارت را معنی نکرده، ولی معلوم است که مقصود تمیستوکل چنین بوده اگر ما نزد یونانیها بی اعتبار نشده بودیم، حالا این اعتبار و ثروت را در دربار ایران نداشتیم. م.) بروایت پلوتارک شاه برای نان خانهء تمیستوکل این سه شهر را به او اعطاء کرد: ماگنزی بر رود مِآندر(38)، لامپساک(39) و میونت(40) ولی بعضی دو شهر دیگر را که پرکت(41) و پالسْسِپْسِس(42) مینامیدند، علاوه کرده گویند، این دو شهر هم برای اثاث البیت و لباس به تمیستوکل داده شده بود. (توسیدید در بند 138 کتاب اول خود مالیات ماگنزی را پنجاه تالان نوشته، که تقریباً معادل 600 هزار ریال کنونی میشود. م.)(43) بعد تمیستوکل زن ایرانی از یک خانوادهء اشرافی گرفت و به امر شاه به آسیای صغیر رفته مدت ها با نهایت خوشی و اطمینان خاطر در آنجا بزیست در این مدت همواره مورد ملاطفت شاه و مانند یکی از رجال بزرگ پارس، طرف توجه بود. قابل ذکر است که تمیستوکل در ماگنزی مانند وُلات و حکام سکه زده است و دو نمونه از این سکه ها بدست آمده. از یکی از نمونه ها معلوم است که او استفاده هم میکرده (نلدکه، تتبعات الخ، ص 80) در این زمان اردشیر به امور آسیای علیا (یعنی باختر. م.) اشتعال داشت و به امور یونان توجهی نمیکرد، ولی شورش مصر با کمک آتنیها و پیشرفتهای بحریهء یونان در قبرس و کیلیکیه اردشیر را مجبور کرد، توجه خود را بطرف مغرب معطوف و جلوگیری از قوی شدن یونان کند. در این احوال از دربار حکمی به تمیستوکل رسید، که ریاست دسته ای را از قشون ایران بر ع��ده گرفته با یونانیها بجنگد. تمیستوکل در موقع بدی واقع شد، چه با وجود رنجشهائی که از یونانیها داشت نمی خواست بر آنان قیام کند و بدست خود خط بطلان بر خدمات نمایان خود به یونان بکشد، بخصوص که فرماندهان قشون آتن اشخاصی بودند مانند سیمون، که اقبال همه جا با آنها بود. بنابراین تصمیم کرد خود را بکشد و با این مقصود دوستان خود را طلبیده و با آنها وداع کرده خون گاو آشامید یا بقول بعضی زهری قوی خورد و در سن 65 سالگی درگذشت. شاه، وقتی که خبر فوت تمیستوکل را شنید و جهت آنرا دانست، او را بیش از زمان حیاتش ستود و نسبت بخانواده و دوستان او نیکیها کرد. تمیستوکل را در ماگنزی دفن کردند و اهالی آن مقبرهء قشنگی برای او ساختند. در خاتمه پلوتارک گوید، که تا زمان او اعقاب تمیستوکل دارای امتیازاتی در ماگنزی میباشند. این است آنچه پلوتارک در بارهء تمیستوکل گوید. روایت دیودور هم تقریباً چنین است، ولی در بعض جاها تفاوتهائی با نوشته های پلوتارک دارد، که ذکر میکنیم. مورخ مذکور گوید (کتاب 11، بند 57): وقتی که تمیستوکل در نهان بدربار ایران رسید و بحضور شاه بار یافت، دشمنی نیرومند در اینجا برای او پیدا شد. توضیح آنکه پسران ماندان(44) دختر داریوش در جنگ سالامین کشته شده بودند و این زن از مصیبت وارده خیلی بی تابی میکرد. بنابراین، وقتی که شنید تمیستوکل بدربار ایران آمده، نزد شاه رفت و اشک ریزان درخواست کرد از تمیستوکل انتقام پسران او را بکشد. شاه این خواهش ماندان را جداً رد کرد. ولی چون این زن مورد احترام مخصوص پارسی ها بود، مردم بهیجان آمده و در دربار جمع شده مجازات تمیستوکل را خواستند. بالاخره قرار شد محکمه ای از بزرگان پارس تشکیل شود، تا هر حکم که صادر شد، اجراء کنند. مردم از این امر شاه خوشوقت گشتند، ولی در تشکیل دیوان مذکور چندی تعلل شد و پس از اینکه تشکیل گردید تمیستوکل بزبان پارسی حرف زد و بقدری خوب از خود دفاع کرد، که او را بیگناه دانستند. شاه از این پیش آمد خوشنود گشت و هدایائی به تمیستوکل داد. راجع بقوت تمیستوکل دیودور چنین گوید (همانجا بند 58): چون خشیارشا میخواست باز با یونانیان جنگ کند تمیستوکل را دعوت کرد، که سرداری کل قشون را عهده دار شود. تمیستوکل راضی شد، به این شرط که شاه قسم بخورد بی او جنگ را شروع نخواهد کرد. بعد برای تأیید این قسم قرار شد گاو نری را قربان کنند و تمیستوکل یک کاسهء بزرگ از این خون آشامید و هم در زمان بمرد. بر اثر فوت او، چون خشیارشا قسم یاد کرده بود، بی او جنگ نکند، از خیال جنگ با یونان منصرف شد. ولی کُرنلیوس نپوس(45) گوید (تمیستوکل، بند 9 - 10): «من روایت توسیدید(46) را در اینجا هم ترجیح میدهم. او گوید، که تمیستوکل از مرضی درگذشت، ولی انکار نمیکند، که در باب سم خوردن او شایعه بوده». تفاوت بین روایت پلوتارک و دیودور در این است که اولی این قضیه را مربوط به اوائل سلطنت اردشیر میداند ولی دومی عقیده دارد که این قضیه مقارن سال دوم اُلمپیاد هفتاد و هفتم روی داده، که تقریباً 471 ق.م. میشود و با اواخر سلطنت خشیارشا مصادف است. چون نوشته های پلوتارک بیشتر مورد توجه میباشد ظنّ قوی این است که روایت او صحیح تر باشد و نیز این تصور، که خشیارشا میخواسته باز جنگی را با یونان شروع کند، بعید است. اما در باب فوت او معلوم است، که توسیدید آنرا از مرضی دانسته، اگر چه روایت زهر خوردن او را هم ذکر میکند. نیز باید گفت: که توسیدید هم آمدن تمیستوکل را بدربار ایران بزمان اردشیر مربوط داشته و گوید، که او پس از ورود به آسیا نامه ای بشاه نوشته خدمات خود را بشاه و پارسیها بیان کرد و اردشیر جواب داد، که آزاد است، هر چه خواهد بکند. بعد تمیستوکل در مدت یکسال زبان پارسی را آموخته نزد شاه رفت. (کتاب 1 بند 138). در آخر حکایت، توسیدید گوید، که موافق اظهار اقربای تمیستوکل، آنها استخوان های او را در نهان به آتیک برده دفن کردند، زیرا آتنیها، از آن جا که او را خائن میدانستند، اجازهء دفن را نمیدادند. (همان جا). باری، از تمامی روایات مذکوره آنچه استنباط میشود، این است که: تمیستوکل پس از رانده شدن از یونان، چون خواسته دارای ثروت و زندگانی خوبی شود، بدربار ایران پناه آورده و ضمناً اردشیر را بر ضد یونان تحریک میکرده، ولی اردشیر نمیخواسته با یونان بجنگد و از راه بزرگ منشی و میهمان نوازی تمیستوکل را پذیرفته و معاش او را مرتب کرده. بعد که دیده بودند او در دربار باعث زحمت خودش و رنجش درباریان است محترمانه او را به آسیای صغیر تبعید کرده و حکومت چند شهر را به او داده و تمیستوکل در پیری از مرضی درگذشته. باقی گفته ها شاخ و برگهای داستانی است. در بارهء تمیستوکل پلوتارک حکایاتی ذکر کرده، که احوال این مرد نامی یونان را خوب مینماید. از جمله اینهاست:
1- وقتی که آتنیها او را امیرالبحر کردند، سپرد که نوشتجات این اداره را توقیف کرده، روزی که بکشتی خواهد نشست، نزد او آورند، تا آتنیها مشاهده کنند، که چقدر نوشته به اسم او میرسد و با چه عده ای زیاد از مردم باید در باب کارها مکاتبه و مذاکره کند. 2- تمیستوکل میگفت: آتنیها مرا نه قدر دانند و نه محترم دارند. من بچناری مانم، که بسایهء آن در موقع احتیاج پناه میبرند و بعد شاخه های آن، بل خود تنه اش را می اندازند. 3- روزی یکی از سرداران آتنی در حضور او خودستائی کرده گفت، خدمات من مانند خدمات تو است. تمیستوکل جواب داد: وقتی بین روز عید و روز بعد از عید (یعنی روز کار) مناظره در گرفت و روز کار بروز عید چنین گفت: «من هیچ فراغت ندارم و حال آنکه تو بجز مشغول ��ردن مردم بعیش و خوشی کاری نداری، هر چه من جمع کنم تو خرج کنی». روز عید جواب داد: «اگر من نبودم، تو اصلاً وجود نداشتی». 4- تمیستوکل پسری داشت، که نزد مادر خیلی عزیز و گرامی و بواسطهء او نزد پدرش گستاخ بود بنابراین تمیستوکل همواره میگفت: «هیچ یونانی بقدر پسرم بر من مسلط نیست، زیرا آتنیها بر سایر یونانیها مسلط اند و من بر آتنیها و زنم بر من و پسرم بر زنم. 5- روزی یکی از اهالی سِریف(47) به او گفت، افتخارات تو از خودت نیست، بلکه از وطن تو است. تمیستوکل جواب داد: «صحیح است، ولی، اگر من از اهل سِریف بودم، نامی نمیگشتم، چنانکه، اگر تو هم آتنی بودی، بجائی نمیرسیدی».
روابط ایران و یونان مخاصمهء یونان با پارسی ها: چنانکه از قضیهء تمیستوکل استنباط میشود، اردشیر جنگهائی در مشرق ایران کرده یا شاید اشاره ای، که پلوتارک به آن کرده، همان جنگهائی است، که او با برادر بزرگتر خود ویشتاسپ داشته. بهر حال کیفیات این جنگها را نمیدانیم. بیشتر جالب نظر است، مخاصمه ای، که بین یونان و ایران بوده، زیرا مورخین یونانی اطلاعاتی راجع به روابط یونان و ایران این زمان داده اند.
اتحاد دِلُس(48): اگر چه آتن و اسپارت هر دو در زمان خشیارشا با ایران می جنگیدند، ولی اهمیت آتن در این جنگها بمراتب بیشتر بود، راست است که اسپارتیها شجاع و دلیر بودند و موافق قوانین خود، وقتی که بجنگ میرفتند میبایست فتح کنند یا کشته شوند، ولی، چنانکه از وقایع جنگهای ایران و یونان دیده میشود، فکر آتنیها بیش از قوه کار میکرد: در جنگ مارتن طرز جنگ آتنیها، که فکر میلتیاد آتنی بود، باعث بهره مندی آنان گردید، در جنگ سالامین فکر تمیستوکل، که بحریهء قوی و بزرگ ایران را در جای تنگی مانند سالامین بجنگ کشانید، یونانیها را نجات داد و نیز، وقتی که خشیارشا تصمیم بر مراجعت به آسیا کرد، آریستید آتنی مانع از خراب کردن پل شد، تا مبادا خشیارشا جدّاً پا فشارد و جنگ به بهره مندی ایران خاتمه یابد. بنابراین آتن دارای سه مرد بود، که هر سه در تاریخ معروف گشته اند: میلتیاد، تمیستوکل و آریستید. پس از خاتمهء جنگهای ایران و یونان اوضاع داخلی آتن رونقی یافت، توضیح آنکه بیشتر غنائم بعد از جنگ پلاته نصیب آتنیها شده بود و اینها، بجای اینکه این ثروت را بمخارج شخصی برسانند، بمصرف کارهای عمومی رساندند و هم در این زمان بمساعی تمیستوکل دیوار آتن ساخته شد. این دیوار را آتن برای حفظ خود در مواقع جنگ لازم میدید، ولی اسپارت با نظر بد به آن مینگریست. بالاخره آتنیها طوری بچابکی این کار را انجام دادند، که اسپارت مجال نیافت ممانعت کند. سپس بنادر خودشان را هم محکم کردند، یعنی بندر جدیدی که هنوز هم موسوم به پیره است، ساخته آنرا با دیوارهائی به آتن اتصال دادند. پس از آن چون آتنیها قوت گرفتند در صدد برآمدند که با ایران ستیزه کنند زیرا اگر چه از جنگ ها بهره مند بیرون آمده و موقتاً ایران را عقب نشانده بودند ولی امیدوار نبودند که این اوضاع دوامی بیابد و میخواستند به ایران مجال ندهند، که از نو جنگ تعرضی پیش گیرد و همواره او را بحفظ سواحل دریاها و متصرفاتش مشغول داشته از طرف دیگر بر مستملکات خودشان بیفزایند. از تمام این ملاحظات گذشته، آتن دولت دریائی بود و میدانست که بحریهء قوی لازم دارد، ولی میخواست تمام مخارج این بحریه به او تحمیل نگردد. با این خیال و برای حملهء به ایران آتنیها اتحادی با سایرین بستند، که معروف به اتحاد دِلُس گردید. زیرا مقرّ آن در معبد آپلن در جزیرهء دِلُس بود. آتنیها به یونانیهای دیگر میگفتند، که این اتحاد را تشکیل میکنند، تا مستعمرات یونانی را از قید ایران خارج کنند، ولی معلوم است، که مقصودشان این بود، که مستعمرات را تابع خود گردانند. شهرهائی که در این اتحاد داخل شدند، عبارت بودند از: بعضی شهرهای یونانی، جزائر بحرالجزائر، مستعمرات ینیانی در آسیای صغیر، جزیرهء گس و رُدِس وغیره. موافق نظامنامه ای، که آریستید آتنی ملقب به عادل برای این اتحاد نوشت، شهرهای متحد می بایست سپاه و پول و کشتی های جنگی بدهند. آریستید خزانه دار این اتحاد گردیده خزانه را بجزیرهء دِلُس برد و پس از آن طولی نکشید، که قوه حاضر شد و ریاست آن با سیمون یا کیمون(49) پسر میلتیاد گردید و اتحاد مزبور در 476 رای داد، که جنگ با ایران شروع شود. سیمون سردار قابلی بود و پیشرفت هائی حاصل کرد، توضیح آنکه ایرانیها را از تراکیه و بحر الجزائر و مستعمرات یونانی در آسیای صغیر براند و مستملکات آتن را توسعه داد. در این احوال چون متحدین از دوام جنگ خسته شدند، آتن قرار داد، که بجای سپاه و کشتی ها مبلغی به آتن بپردازند، تا خود آتن لوازم جنگ را تهیه کند. متحدین این تکلیف را پذیرفتند، یعنی در واقع باج گذار آتن شدند و این شهر پای تخت دولت بزرگی شد. این بود بطور اجمال احوال یونان، وقتی که نوبت سلطنت به اردشیر رسید. اگر بخواهیم بیش از این از اوضاع آتن صحبت کنیم، از موضوع خارج خواهیم شد، ولی باید بخاطر آورد، که پس از جنگ های ایران و یونان در زمان خشیارشا تا جنگ های پلوپونس، دوره ای برای آتن افتتاح شد، که بهترین دورهء تاریخ آن است. در این دوره اشخاص نامی بسیار در آتن پیدا شدند و کارهای درخشان برای آتن کردند، اسامی بعضی را بالاتر ذکر کرده ایم. نامی ترین بعض دیگر سیمون و پریکلس(50) بودند. از سیمون بالاتر صحبت شد. بودن او در رأس حکومت آتن چندان طولانی نبود و پس از اینکه او را از جهت وهنی که به آتن از طرف اسپارتی ها وارد شده بود تبعید کردند و هواخواهانش اقتدار�� را که داشتند از دست دادند، پریکلس روی کار آمد. او پسر کسان تیپ و از طرف مادر از خانوادهء آلکمئونید(51)، یعنی نجیب زاده بود. کسان تیپ همان کسی است، که در جدال میکال فرماندهی لشکر آتن را داشت، پریکلس در مدت سی سال در مشاغل مختلف بود و حکمران واقعی آتن بشمار لف بود و حکمران واقعی آتن بشمار میرفت، چنانکه توسیدید گوید که این مدت را باید سلطنت پریکلس نامید. نظر و عمل او را مورخین بسیار ستوده اند. این ناطق معروف، آتن را اول دولت دریائی یونان کرد و پایهء بحریهء آن را بر مبنائی محکم نهاد بعد به مستملکات آتن توسعه داده شهر آتن را با عمارات و ابنیهء تاریخی آراست و ادبیات و صنایع آن را تشویق کرد. راجع به او نیز باید گفت، که قسمتی از جنگهای آتن با ایران در زمان او روی داد. این جنگها، اگر چه بگفته های یونانیها برای آتنیها درخشان بود، ولی فایده ای برای آتن نداشت زیرا، دولت هخامنشی دارای وسایل بی حد و حصر بود و میتوانست جنگها را بدرازا بکشاند. از طرف دیگر آتن مجبور بود همواره پول و سپاه بخارج یونان بفرستد. بالاخره، چنانکه پائین تر بیاید، آتن دید که چون نهایتی برای این جنگها نیست، عقد عهدی را استقبال کرد. در باب پریکلس نیز باید گفت، که در زمان او آتن در جنگهای درونی یونان داخل شد و چنانکه خواهد آمد، بواسطهء سیاست دربار ایران با حال فلاکت باری از این جنگ بیرون آمد. با وجود این جنگها پریکلس در بستر مرگ می گفت: «یک زن آتیکی بواسطه من عزادار نشد». و مقصودش این بود، که تمام این جنگها را من به اقتضای سیاست دولت کردم، نه از جهت نظر شخصی یا منافع خصوصی.
جنگ آتن با ایران: در این زمان سیمون پسر میلتیاد با دویست کشتی تری رِم عازم سواحل آسیا شد و یکصد کشتی هم از ینیانها و یونانی های دیگر آسیا گرفته شهرهای ساحلی کاریه و لیکیه را تسخیر کرد (دیودور، کتاب 11، بند 60) پارسی ها قبلاً قوای بسیاری بسرداری تیت رُس تس(52) پسر خشیارشا، از زن غیر عقدی او، آماده کرده بودند و تلافی فریقین در نزدیکی جزیرهء قبرس روی داد. در اینجا قوای بحری ایران مرکب از سیصد کشتی تری رم و قوای یونانی عبارت از 350 کشتی از همان نوع بود. پس از جنگی سخت یونانیها فایق آمده عدّه ای از کشتی های ایران را غرق کردند و یکصد فروند کشتی با سپاهیانی، که در سفائن بودند، گرفتند باقی سفائن فرار کرده بقبرس پناه بردند و بعد ایرانیها کشتی ها را گذاشته پنهان شدند و سفائن مزبوره بدست یونانیها افتاد. پس از این فتح، سیمون بقوای بّری ایران، که در پام فیلیه(53) در کنار رود اِوری مدن(54) بود، حمله کرد و حیله ای بکار برد، که باعث شکست ایرانی ها گردید، توضیح آنکه، در کشتی هائی، که از ایرانیها گرفته بود، عده ای یونانی نشانده به آنها لباس پارسی پوشید و ایرانی ها، چون فریب خورده پنداشتند که در این کشتی ها سپاهیان پارسی هستند بمقام مدافعه بر نیامدند. پس از آن یونانیها ناگهان بر ایرانیها تاخته بقدری پیش رفتند، که به چادر فردات(55)برادرزادهء خشیارشا رسیده سر او را بریدند و از قشون ایران، آنهائی که مقتول یا مجروح نشده بودند، فرار کردند (دیودور، کتاب 11 بند 61). در نتیجهء این جنگ ایرانی ها کشتی های خود را با غنائم زیاد از دست دادند و بیست هزار نفر اسیر شدند. سیمون پس از جنگ ستونی بیادگار فتحی، که در یک روز در دریا و خشکی کرده بود، در کنار رود اوری مِدُن بر پا و بعض اسلحهء ایرانی را، که در جزو غنائم بدست یونانی ها افتاده بود، بر آن نصب کرد. تاریخ این جنگ را محققین 466 ق.م. میدانند و چون معلوم نیست، که خشیارشا در کدام ماه این سال کشته شده، بعضی مانند ژوستن (کتاب 2، بند 15) این واقعه را بزمان سلطنت او و برخی مثل دیودور، چنانکه بالاتر اشاره شد، بزمان سلطنت اردشیر درازدست مربوط میدارند. سال بعد سیمون بطرف حِرسونِس تراکیه رفته آن جا را هم از پارسی ها انتزاع کرد چون باید وقایع مرتباً ذکر شود، اکنون مقتضی است که موقتاً روابط ایران و یونان را بهمین حال گذاشته به گزارشهای مصر نظر افکنیم.
شورش مصر و تسخیر آن از نو، احوال مصر: چنانکه بالاتر گذشت، با وجود طغیان مصر در سال آخر سلطنت داریوش اول و پس از فرونشاندن شورش آن در ابتدای سلطنت خشیارشا، اوضاع مصر بهمان حال سابق باقی ماند، یعنی امراء و روحانیون مصر بهمان حقوق و اختیارات خودشان ابقا شدند، ولی این رفتار در احوال روحی مصری ها تغییر نداد و مصر در زمان اردشیر درازدست باز شورید، جهت آنرا بعضی رفتار بد هخامنش والی مصر دانسته اند. ممکن است چنین باشد، ولی برای فهم شورش های پی در پی مصر باید کلیهً روابط مصر و ایران را در نظر گرفت. از این نظر آنچه از نوشته های مورخین قدیم مانند هرودوت و سایرین استنباط میشود چنین است: مصریها کلیهً حکومت مردمان آسیائی را بر خود یک نوع مجازات آسمانی میدانستند. در هر دوره چنین بود و در دورهء هخامنشی هم چنان. با وجود اینکه داریوش بزرگ برای استمالت مصریها خودش بمصر رفت، و از روحانیون و نجبای مصر جذب قلوب کرد، در سوگواری مصریها برای گاو مقدس شرکت یافت و چنانکه کتیبهء «سوئز» نشان میدهد، خود را فرعون مصر خواند و القاب و عناوین فراعنه را اختیار و مذهب سائیس را برقرار و کارهای عام المنفعه برای مصریها کرد، باز مصریها در سال آخر سلطنت او شوریدند. جهت این بود، که مصریها بواسطهء قدمت تاریخی برخود می بالیدند و خودشان را بالاتر از ملل دیگر میدانستند، مثلاً هرودوت، که مقارن این زمان بمصر مسافرت کرده چنین نوشته: «مصریها گویند، فراعنهء بزرگ آنان در جهانگیری از پارسی ها هم گذشته اند، زیرا آنها در مملکت سکاها و کلخیدها بودند و تا تراکیه تاخته و در دریای جنوبی (شاید مقصود دریای عمان باشد)، تا هر جا که ممکن بود برانند پیش رفتند و تمام ممالک، نظر به آثاری که مانده، کارهای بزرگ آنان را شاهدند. داریوش را نشاید، که در ردیف سزوستریس(56) قرار گیرد. مصریها قدیم ترین مردم روی زمین و ملتی هستند، که تاریخشان تا 17 هزار سال قبل صعود میکند و شامل 340 نسل است. قدمت این مملکت به اندازه ایست که در ابتداء خود خدایان آنرا اداره میکردند خدایان تمام ملل از خدایان مصر بوجود آمده اند». معلوم است که این عقاید مصریها نتیجهء گفته های داستانی بوده و تاریخ یاد ندارد که فراعنهء مصر چنین جهانگیریهائی کرده باشند و بر فرض هم، که این گفته ها مبنائی داشت، باز حدود مصر، چنانکه خود مصریها معین کرده اند، بحدود دولت هخامنشی در زمان داریوش بزرگ نمیرسید چنین بود حسیات مصریها نسبت به ایرانیها. حالا باید دید که نظر و حسیات ایرانیها نسبت به آنها چگونه بوده. موافق اسنادی، که از حفریات و کاوشها در مصر بدست آمده معلوم میشود که از شاهان ایران کبوجیه و داریوش اول القاب و عناوین فراعنه را پذیرفته خود را فرعون مصر، زادهء نیت مادر خدایان و برادر (را) خدای آفتاب خوانده اند. شاهان دیگر، که بعد از داریوش آمده اند، یعنی خشیارشا و اردشیر درازدست، القاب و عناوین فراعنه را استعمال نکرده اند و در متن های مصری آنها را فقط فرعون بزرگ یا پادشاه جنوب و شمال خوانده اند، ولی بعد باز می بینیم، که داریوش دوم خود را فرعون مصر دانسته و عناوین و القاب آنها را پذیرفته، چنانکه اسم او را در نوشته ای که در «اُآزیس» یا «واحه» بزرگ یافته اند و متن آن مذهبی است، گاهی اینتاریوش و گاه مریاُمن را(57)ضبط کرده اند(58) جهات این تغییرات را صحیحاً نمیدانیم، ولی عللی که بنظر می آید، باید چنین باشد: جهت تغییر اولی از شورش مصر در زمان خشیارشا بوده، یعنی رفتار این شاه در مصر مانند رفتار او در بابل بود و مصر هم بر اثر شورش، دیگر دولتی بشمار نمی آمد. از طرف دیگر استنباط میشود که اصلاً پارسی ها، وقتی که بمصر درآمده اند، نظر بمعتقداتشان، که خدا را موجودی مجرد و لامکان می دانستند، با نظر حقارت بمذهب مصریها و هیکل خدایان آنها، بشکل نیم انسان و نیم حیوان نگریسته از پرستش گاو و گربه و غیره تنفر داشته اند. ولی سیاست در ابتدا اقتضا می کرده، که آداب مذهبی مصریها را بجا آرند، در پیش گاو مقدس بزانو درآیند و مراسم دربار مصر را رعایت کنند ازین رو خود را فرعون خوانده و القاب و عناوین آنها را پذیرفته اند، ولی بعدها، که حکومت ایران در مصر محکم گردیده، شاهان ایران اشمئزاز داشته اند، از اینکه خود را زادهء مادر خدایان ��انسته در پیش گاو بزانو درآیند(59) این بوده، که القاب و عناوین فرعون مصر را ترک کرده اند. بعد وقتی فرا رسیده، که بواسطه ضعف حکومت مرکزی (از شاهان ضعیف النفس هخامنشی) و بخصوص پس از عدم بهره مندی ایرانیان در یونان، مصریها هم بحرکت آمده اند و دربار ایران خواسته، از راه رعایت مراسم دربار مصر و آداب مذهبی آنان، قلوب مصریها را جذب کند. لذا به اقتضای سیاست، داریوش دوم باز القاب و عناوین فراعنه را پذیرفته بهرحال چیزی که محقق می باشد، این است که مصریها پس از جنگ ایران و یونان، در زمان اردشیر درازدست شوریدند و بهانه هم بدرفتاری والی ایران در مصر بود ولی تردیدی نیست که این شورش، علاوه بر جهاتی که ذکر شد، نیز بر اثر عدم بهره مندی ایران در یونان روی داد و یونانیان در آن دست داشتند، زیرا چنانکه بالاتر گفته شد، سیاست یونان هم نسبت به ایران این رفتار را از طرف آنها اقتضا میکرد و این نکته منحصر بموردی نیست، که می خواهیم وقایع آن را ذکر کنیم. کلیهً از دیرگاهی حتی در زمان کبوجیه یونانی ها بمصریها کمک میکردند، تا نفوذ ایران را در مصر براندازند و تجارت مصر را بدست گرفته آنرا در منطقهء نفوذ خود درآورند.
شورش مصر (460ـ 454 ق.م.): مصریها در ابتدای سلطنت اردشیر شوریده قوای خود را جمع کردند و پادشاهی برای خود برگزیدند، که موسوم به ایناروس(60) و بقول توسیدید (کتاب اول، بند 104) پسر پسامتیک و امیر لیبیا بود. این شخص علاوه بر قوای مصر قوه ای هم از سپاه خارجی ترتیب داد و دارای لشکری نیرومند گردید. بعد او سفیری به آتن فرستاده کمک آنرا برای استرداد استقلال مصر درخواست کرد و بقول دیودور (کتاب 11، بند71) وعده داد، که اگر در این جنگ موفق شود، آتنیها را در اداره کردن مصر شریک خود کند. آتنیها فوراً دریافتند که برای ضعیف کردن ایران، باید بمصر کمک کنند و بنابراین بقول توسیدید دویست کشتی تری رمّ و بقول دیودور سیصد کشتی از نوع مزبور برای مصریها فرستادند. اردشیر، چون از شورش مصر آگاه شد، امر کرد سپاهیان بسیار در تمام ایالات ایران بگیرند و نیز در صدد تشکیل بحریهء بزرگی برآمد. در ابتداء شاه میخواست خود برای فرونشاندن شورش مصر حرکت کند، ولی پس از اینکه درباریان حرکت او را صلاح ندانستند، هخامنش برادر خشیارشا عموی خود را بسرداری معین کرد.(61) سپاه ایران مرکب از سیصد هزار نفر بود و هخامنش، همین که بساحل نیل رسید، فرصتی برای استراحت بسپاه خود داد مصریها، اگر چه قوی بودند و سپاهیان بسیار از لیبیا در قشون خود داشتند، با وجود این تعلل کردند، تا کمک یونانیها برسد و پس از اینکه آتنیها دررسیدند و پنجاه کشتی از بحریهء ایران تلف شد، مصری ها جنگ را شروع کردند. در ابتداء بهره مندی با ایرانیها بود ولی باز آتنیها بکمک مصری ها شتافته پا فشردند، تا اینکه هخامنش کشته شد، لشکر ایران هزیمت یافته بطرف ممفیس(62) رفت و بقصر سفید پناه برد. این قصر مقر وُلات ایران در مصر بود و آن را سخت محکم کرده بودند. از اینجا معلوم میشود که تمام مصر بر ایرانیها نشوریده بود و شورش بمصب نیل و اطراف آن محدود بوده. بعد دیودور گوید (کتاب 11، بند 74): اردشیر، چون از عدم بهره مندی ایرانیان آگاه شد، سفیری به لاسِدِمون با هدایائی فرستاد، تا اهالی لاسِدِمون را بر آتن برانگیزد و آنها مجبور شوند از مصر دست کشیده برای حفظ خانهء خود به آتن برگردند. این سفیر موفق نشد زیرا لاسدمونی ها هنوز لشکرکشی خشیارشا را به یونان فراموش نکرده بودند و از این جهت تکلیف اردشیر را نپذیرفتند. توسیدید اسم این سفیر را مگابیز(63)نوشته (کتاب 1، بند11) او گوید که سفیر پول زیادی خرج کرد، ولی بی بهره مندی برگشت. پس از آن اردشیر اَرته باز والی کیلیکیه و مگابیز (بغابوخش) والی سوریه را مأمور کرد، که هر چه زودتر قشونی جمع کرده بکمک ایرانی های محصور بشتابند این دو سردار لشکری از سیصد هزار نفر سپاهی ترتیب دادند ولی چون بحریه نداشتند مجبور شدند یک سال تأمل کنند، تا سیصد فروند کشتی در کیلیکیه و قبرس و فینیقیه برای آنها بسازند و ضمناً در این مدت سپاهیان خود را بمشق و ورزش داشته آنها را برای تحمل سختیهای جنگ آماده کردند. در این احوال ایناروس جدّ داشت که قصر سفید را بگیرد، ولی ایرانیان با رشادت حملات دشمن را دفع کرده مواقع خود را نگاه داشتند (کتاب 11، بند 75) سال دیگر همین که بحریه حاضر شد، ارته باز عازم مصبّ نیل گردید و مگابیز بطرف منفیس پای تخت مصر حرکت کرد. پس از ورود این قوه بمصر، قشون مصری و یونانی از منفیس به استقبال قشون ایران شتافت و پس از آن جنگ سختی شد، که ایرانیان غالب آمده سپاهیان ایناروس را ریزریز کردند و او با یونانیها فرار کرده به شهر بیب لُس(64) که در جزیرهء پُرس پی تس(65) واقع بود، پناه برد. این جزیره از دو شعبهء نیل تشکیل شده و در هر دو شعبهء رود مزبور کشتی رانی می شود. یونانیها برای اینکه کشتی هایشان از تعرض پارسی ها سالم بماند، سفائن خود را بیکی از دو شعبهء مزبور نیل کشیدند و سپاه پارس بمحاصرهء ایناروس و همراهان او و آتنیها پرداخت. این محاصره یک سال و نیم بطول انجامید و در این مدّت پارسی ها تمام مصر را به اطاعت درآوردند. فقط آمیرته(66) در دلتای نیل مقاومت میکرد و پارسی ها بدین سبب، که این صفحه تماماً باتلاق بود، نمیتوانستند بر او دست بیابند. محاصرهء جزیرهء پرسُپُی تس طول کشید و پارسیها، چون دیدند با وسائل عادی نمیتوانند داخل جزیره شوند، بالاخره تصمیم کردند به اینکه یکی از شعبه های نیل را بخشکانند، تا بی مانع داخل جزیره گردند. با این مقصود نهرهای زیاد کنده آب نیل را در آن انداختند و کشتی های آتنی بخاک نشست. پس از آن پارسیها بجزیره حمله کردند و ایناروس یگانه چاره را در این دید که تسلیم شود و در نتیجه مذاکرات، خود او با همراهانش و پنجاه نفر یونانی تسلیم شدند به این شرط که جان آنها در امان باشد، ولی بشوش رفته بعد به امر شاه مرخص گردند. باقی سپاهیان یونانی بعدهء شش هزار نفر نخواستند تسلیم شوند و برای اینکه کشتی های آنها بدست ایرانیان نیفتد، سفائن خود را آتش زدند بر اثر این اقدام چون ارته باز و مگابیز دیدند که آنها مصمم اند از جان گذشته بجنگند، راضی گشتند به اینکه با آنها مساعدت کنند، تا به اوطان خود برگردند. آتنیها این شرط را پذیرفته از راه سیرن بیونان برگشتند. (دیودور، کتاب 11، بند77). توسیدید گوید (کتاب 1، بند110). عدهء یونانی هائی که برگشتند، خیلی کم بود و غالب یونانیها تلف شده بودند پس از تسلیم شدن ایناروس و مصریها و یونانیها پنجاه کشتی آتنی به رود نیل داخل شد، توضیح آنکه آتن این سفائن را بکمک آتنیها و مصریها فرستاده بود و آنها از تسلیم شدن قشون مصر و یونانی خبر نداشتند. سفائن ایران در حال به آنها حمله کرد، سپاهیان برّی هم کمک کردند و در نتیجه این پنجاه کشتی آتنی تلف شد (454 ق.م). از شرح مذکور معلوم است که شورش مصر شش سال طول کشیده و پس از آن این مملکت قدیم تاریخی از نو یکی از ایالات ایران گردیده (توسیدید، همان جا). بهره مندی ایرانیان در جنگ دوم خود با مصریها و آتنیها نشان داد که ایرانیان، اگر سرداران لایق داشته باشند، از عهدهء یونانیها بر می آیند، چه تردیدی نیست که شکست اولی ایرانیها در این شورش از عدم ورزیدگی قشون ایران بود و همین که این قشون در مدت یکسال مشق کرده دارای سرداری مانند مگابیز گردید، تفوق با ایرانیها شد. بعض مورخین جدید به این عقیده اند که اگر اردشیر شخصی بود با اراده، می توانست پس از این بهره مندی آتنیها را از مستعمرات یونانی آسیای صغیر هم رانده از نو حکومت ایران را در آنجاها استوار و حتی خود یونان را تهدید کند. آمیرته در باتلاقهای مصب نیل بماند و ایرانیها بواسطهء سختی موقع متعرض او نشدند، ولی ظن قوی این است که او هم بعدها معدوم یا دستگیر شده، زیرا هرودوت گوید (کتاب 3، بند 15): پارسیها عادهً با احترام به اولاد شاهان مینگرند موارد زیاد نشان میدهد که این رفتار قاعده ایست در نزد آنها. از جمله تانّیراس(67)پسر ایناروس بود و پوسیریس(68) پسر آمیرته. اینها بهمان حکومت پدرانشان برقرار شدند، و حال آنکه کسی بقدر ایناروس و آمیرته بپارسیها زیان نرسانید. از این جملات معلوم میشود که ایرانیها پسر را بجای پدر بحکومت باتلاقهای مصب نیل برقرار کرده اند. راجع به مگابیز، که فاتح مصر در دفعهء سوم بو��، بالاتر گفته شده که او پسر زوپیر بود و نوهء مگابیزی، که در کشتن بردیای دروغی شرکت داشت و چنانکه گذشت در زمان داریوش تراکیه و مقدونیه را فتح کرد.
یاغی گری مگابیز:
کتزیاس گوید بنابر شرائط تسلیم شدن ایناروس و پنجاه نفر آتنی مگابیز (بغابوخش) آنها را به دربار شوش برد. در ابتداء آمِس تریس مادر هخامنش خواست، که بتلافی قتل پسرش، والی سابق مصر، ایناروس و یونانیها را تماماً بکشد. بغابوخش مانع شده گفت من به یونانیها قول داده ام، که در امان خواهند بود و به این شرط تسلیم گشته اند. این بود که شاه از قتل آنها صرف نظر کرد، ولی پس از پنج سال اصرار و ابرام بالاخره ملکه موفق شد و شاه ایناروس و پنجاه نفر یونانی را به او تسلیم کرد پس از آن آمِس تریس ایناروس را بدار آویخت و یونانی ها را سر برید. بغابوخش از این اقدام بر خود پیچید و اجازه خواست از دربار خارج شود، بعد بسوریه رفته در آنجا با دو پسر خود علم مخالفت برافراشت و اردشیر اُزیریس(69)نام مصری را با قشونی برای دفع او فرستاد او زخمی از زوبین بغابوخش برداشته اسیر شد و سپاهیان شاه هم شکست خوردند. اردشیر اُزیرس را از بغابوخش خواست و او پس از اینکه زخم اسیر التیام یافت ویرا بدربار پس فرستاد بعد اردشیر مِنُس تان پسر آرتاریوس(70)والی بابل را در دفعهء دوم با سپاه زیاد بقصد او روانه کرد و او هم زخم برداشته اسیر شد. در این احوال والی، که برادر شاه بود، واسطه شد، که شاه سردار یاغی را عفو کند و او باز در دربار حاضر شده خدمتگذار باشد. در این اقدام نفوذ آمَتیس(71) زن بغابوخش، که خواهر شاه بود، مؤثر افتاد و اردشیر از تقصیر او درگذشت. پس از آن بغابوخش به دربار آمده مقرب گردید. چنین بود، تا روزی در شکارگاه شیری بشاه حمله کرد و بغابوخش او را کشت. شاه، که کینهء او را در دل داشت از این اقدام خشمگین گردید و به این بهانه که چرا قصد شکار شاه را داشته، امر کرد سر او را ببرند. باز زن او و ملکه واسطه شدند و شاه او را بخشید ولی گفت در ایران نمانده در شهری سیرتا(72) نام در کنار دریای سرخ سکنی گزیند و خواجه ای را که با او همراه و موسوم به آرتُکسارس(73) بود به ارمنستان تبعید کرد (پرسی کا، فصل 40). بغابوخش چندی در کنار دریای مزبور بماند و چون دید که نمی تواند آب و هوای عربستان را تحمل کند، گفت هر چه باداباد و لباس مریض جذامی را در بر کرده متنکراً بدربار آمد. زن او آمِتیس از قضیه آگاه شده از شاه عفو او را درخواست کرد. شاه از عجز و الحاح و تضرع و زاری خواهر خود چنان رقت یافت که بغابوخش را باز پذیرفته یکی از محارم خود قرار داد. بعد دیگر حادثه ای روی نداد و بغابوخش در سن 76 سالگی فوت کرد و، چنانکه کتزیاس گوید شاه و تمام درباریان از فوت او اندوهناک شدند. بغابوخش سرداری بود قابل و در مذاکرات ماهر، او یکی از رجال با مسلک و جوانمرد ایران آن روز بود و خدمات نمایان به اردشیر کرد، چه در اول سلطنت این شاه، همین که بر خیالات اردوان آگاهی یافت با تنفر از او دوری جسته شاه را از کنکاش او آگاه کرد و بعد هم شورش مصر را فرو نشاند. یاغی گری او در سوریه چنانکه از وقایع برمی آید، برای جدا کردن این ایالت از ایران نبوده، بلکه رفتار ظالمانهء ملکه که بر خلاف شرافت مندی نیز بود (زیرا قول سردار ایران را نقص می کرد) او را چنان مکدرّ و خشمناک گردانید که به این کار دست زد، ولی بعد، که از او دلجوئی شد باز برای خدمتگذاری حاضر گردید.
دنبالهء روابط ایران و یونان، مخاصمهء آتن با ایران: آتنی ها، پس از اینکه تمام کشتی هایشان را در مصر از دست دادند و تیرشان در این مملکت بسنگ آمد، خواستند بمستملکات ایران در جاهای دیگر دست اندازند. با این مقصود عهد صلحی با لاسِدمونی ها برای پنجسال بستند، تا تمام حواسشان را بطرف ایران متوجه دارند. پس از آن سیمون پسر میلتیاد فرماندهء بحریه شده با دویست کشتی تری رِم بطرف قبرس راند. در این وقت فرماندهان قوای پارس این ها بودند: ارته باز با سیصد کشتی تری رِم در آبهای قبرس لنگر انداخته بود و بغابوخش با سیصد هزار سپاهی پیاده نظام در کیلیکیه توقف داشت. وقایعی که پس از آن روی داد، بقول توسیدید (کتاب 1، بند 112) چنین بود: سیمون به قبرس رسیده دو شهر ساحلی آن را موسوم به کی تی یوم(74) و مالوم(75) محاصره کرد (اولی در ساحل شرقی واقع بود دومی در ساحل غربی) و در حین محاصره درگذشت. بعد چون یونانیها آذوقه نداشتند، مجبور شدند محاصره را ترک کنند، دیودور گوید (کتاب 12، بند3): که پس از آن، چون به آتنیها خبر رسید، که بحریهء پارس بکمک جزیره می آید، باستقبال آن شتافته جدالی کردند که در نتیجه بعض سفاین ایران غرق و برخی اسیر شدند. کشتی هائی که فرار کرده بودند، پناه بجائی بردند، که بغابوخش اردو زده بود، آتنیها در تعقیب کشتی ها به خشکی درآمده با ایرانی ها جنگیدند، و اگر چه آناکسی کرات(76) سردار آتنیها کشته شد، ولی بالاخره فتح نصیب آتنیها گشت. توسیدید گوید که: جدال دریائی و بری در یک زمان روی داد. پس از آن بقول دیودور آتنی ها بکشتی های خود نشسته به آب های قبرس برگشتند (450 ق.م.).
صلح سیمون (449 ق.م.):
سال بعد بگفتهء دیودور (کتاب 12، بند4) آتنی ها شهر نامی قبرس را موسوم به سالامین محاصره کردند چون این شهر ساخلو کافی و اسلحه و آذوقهء وافی داشت، حملات یونانی ها را دفع کرد، در این احوال طرفین متخاصمین خواهان صلح شدند اگر چه دیودور گوید، که اردشیر بواسطهء شکست بغابوخش در کیلیکیه طالب صلح بود، ولی از جریان وقایع پیداست که آتن هم می خواست زودتر با ایران کنار بیاید، زیرا میدید، ک�� در خارج یونان جنگ با ایران به درازا میکشد و بواسطهء وسائل بسیار، که در دست دولت ایران است، بالاخره از عهدهء ایران برنخواهد آمد و نیز اوضاع داخلی یونان اقتضا میکند، که آتن قشون خود را از خارجه بطلبد. بنابراین، از فتحی که در آبهای قبرس و کیلکیه نصیب آن دولت شده بود، استفاده کرده یکی از رجال بزرگ خود کالیاس پسر هیپونیکوس(77) را به دربار شوش فرستاد، تا عهدی بین دولتین منعقد کند سفیر مزبور قراری با ایران داد، که به عهد کالیاس موسوم است و صلحی، که بر اثر آن بین ایران و آتن برقرار شد، معروف است به صلح سیمون. شرائط این معاهده بقول دیودور (کتاب 12، بند4) چنین بوده: آتن جزیرهء قبرس را به ایران واگذارد و متعهد شد، که آتنیها هیچگاه با اسلحه در متصرفات شاه اردشیر داخل نشوند. از طرف دیگر اردشیر قبول کرد، که تمام شهرهای یونانی در آسیا موافق قوانین خودشان اداره شوند و ولات پارس با لشکرشان دورتر از سه روز راه بطرف دریا نروند. (یعنی لشکر آنها باید بمسافت سه روز راه از دریای بحرالجزایر اردو زند) و هیچ کشتی پارسی بین فازلیس(78) و جزائر سی یانه(79) بحر پیمائی نخواهد کرد (449 ق.م.). فازلیس شهری بود در پام فیلیه و جزائر سی یانه (یاکیانه) را جزائر آبی نیز گویند. این جزائر در نزدیکی بوسفور تراکیه (بوغاز اسلامبول کنونی) واقع اند. شرایط معاهده بقول مورخ مذکور چنین بوده، ولی بعض مورخین و نویسندگان جدید این عهد را طور دیگر نوشته اند. بعقیدهء آنها اردشیر استقلال آن شهرهای یونانی را که در آسیای صغیر واقع و جزو اتحاد دِلُسْ بودند، شناخته متعهد شد که کشتیهای جنگی ایران به آبهای یونان نرود، این نظر با نوشتهء دیودور اختلاف دارد. کلیهً باید گفت، که محققاً معلوم نیست مفاد عهدچه بوده. در این باب و نیز راجع به آنکه، آیا واقعاً چنین عهد نامه ای به امضای اردشیر رسیده، بین مورخین عهد قدیم و بعض نویسندگان جدید اختلاف نظر دیده میشود توضیح آنکه توسیدید، که معاصر اردشیر درازدست بود و از حیث درست نویسی در میان مورخین یونانی درجهء اول را حائز است، ذکری از آن نکرده، و حال آنکه معاصر این واقعه بوده. هرودوت (در کتاب هفتم بند 151) اشاره به رفتن سفارت کالیاس به دربار ایران کرده، ولی راجع بعهدنامه یا امضای آن ساکت است. تئوپمپ(80) یونانی اصالت چنین عهد نامه ای را تکذیب کرده گوید از قرارداد مذکور فقط سوادی موجود است. از مورخین قرون بعد فقط دیودور، که تقریباً چهار قرن بعد میزیسته شرح مذکور را نوشته (کتاب 12، بند4) ولی کنتْکورْثْ (کتاب سوم) صریحاً رسمی شدن این عهد نامه را تکذیب کرده. بنابراین روشن است، که اکثر مورخین قدیم ساکت اند یا رسمیت یافتن چنین عهدی را تکذیب میکنند. به اکثریت اگر اهمیتی ندهیم، این نکته، که از دو ��ورخ معروف معاصر، یکی بکلی ساکت است و دیگری فقط رفتن سفارت را بشوش ذکر کرده، بی آنکه نتیجه را ذکر کرده باشد، مخصوصاً جالب دقت است و نمی توان آن را بی اهمیت دانست. بعض محققین جدید هم به این عقیده اند که چنین قراردادی بامضای اردشیر نرسیده. نُلِدِکه بعکس عقیده دارد که باید این قرارداد صحت داشته باشد و دلائلی، که عالم مذکور اقامه میکند، چنین است: اولاً اینکه تئوپمپ گفته از این قرارداد فقط سوادی در دست است، جهت این است، که در آتن رسم بود قراردادهای منعقد را برسنگی بکنند. وقتی که طرف متعاهد قراردادی را نقض میکرد، آتنیها سنگ را می شکستند و چون در 411 ق.م. این قرارداد را ایران باطل کرد، در آتن سنگ را شکستند. ثانیاً ممکن نبود آتنیها صلحی با ایران بکنند، بی اینکه وثائقی برای خود و متحدینشان از ایران تحصیل کرده باشند این است دلائل عالم مزبور(81). ولی بنظر نمی آید، که این دلائل اقناع کننده باشد. اولاً اگر رسم آتنیها این بود، که قراردادهای خودشان را با دول خارجه بر سنگی بکنند، میبایست بدواً سندی به امضا رسیده باشد، تا آن را بر سنگ کنده باشند، زیرا شکی نیست در اینکه سفیر آتن سنگی بدربار ایران با خود نیاورده بود، یا بر فرض اینکه آورده بود، اردشیر بر سنگ امضاء نکرده یا مهر خود را به آن نزده بود. پس، اگر بالفرض سنگ را شکستند، اصل سند، که لابد نوشته ای بر پوست یا لوحه بوده، میبایست در جائی محفوظ مانده باشد. ثانیاً اینکه عالم مذکور گوید، آتن البته وثائقی می گرفت، تا قرارداد صلح را قبول کند، دلیلی است نظری، که ممکن است بواسطهء پیش آمدهائی عملی نشده باشد. از شتابی که آتن در امضای مسوده کالیاس کرده، پیداست که دولت آتن عجله داشته با ایران صلح و قشون خود را بداخله احضار کند. بنابراین طبیعی است تصور کنیم، که سفیر آتن با مسّودهء قرار داد به یونان برگشته و آتن آنرا امضاء کرده، ولی بعد، چون اوضاع یونان تغییر کرده، نتوانسته همان نوشته یا نسخهء دیگر آن را به مهر اردشیر برساند، یعنی دربار ایران وعده ای داده و بعد که دیده یونانی ها بهم خواهند افتاد و آتن مجبور است قشون خود را بداخله احضار کند، در باب امضاء بتعلل قائل شده و دولت آتن هم نتوانسته فشاری برای امضا وارد آرد. نظر مذکور از اینجا نیز تأیید میشود، که چنانکه نوشته اند در آتن از نتیجهء سفارت کالیاس ناراضی بوده اند و تأدیه یک جزای نقدی بعهدهء سفیر آتن تعلق یافته(82) و دیگر اینکه از این ببعد تا آمدن اسکندر به ایران روابط ایران و یونان در مرحلهء جدیدی داخل شده، توضیح آنکه در یونان همیشه هواخواهان ایران، چنانکه گذشت، زیاد بودند، ولی از این ببعد بواسطهء نفاق داخلی یونان بر عدّهء آنها افزود و خرد خرد نفوذ وُلات لیدیه در امور یونانی ترقی کرده بدرجه ای رسید، که قبل از جنگهای خشیارشا با یونان هم ایرانیها انتظار آنرا نداشتند شرح این وقایع در جای خود بیاید. عجالتاً باید گفت، که عهد کالیاس، چه به امضای اردشیر رسیده و چه نرسیده باشد، برای ایران موهن بوده و ضعف اردشیر را مینموده، ولی این را هم باید گفت، که چنین عهدی ممکن نبود پایدار باشد، زیرا عملی نبود دولتی را، که تمام آسیای صغیر را در تحت اقتدار خود داشت، از تسلط بر یک نوار ساحلی در قسمتی از آن باز دارند، چنانکه چیزی نگذشت، که ایرانی ها یونانیهای آسیای صغیر را باز به اطاعت خود درآوردند. دیودور خبری را ذکر کرده، که میرساند، پارسی ها همان وقت هم خیال نداشته اند از مستملکات یونانی در آسیای صغیر صرف نظر کنند. موّرخ مذکور راجع به سال سوّم هشتاد و چهارمین المپیاد (442 ق.م.) گوید: تقریباً تمام ملل در صلح و مسالمت می زیستند. پارسی ها دو عهد صلح با یونانیها بسته بودند: یکی با آتنیها و متحدین آنها راجع به استقلال یونیهای آسیا و دیگری با لاسدمونی ها در باب اینکه یونانی های آسیا در تحت حکومت پارسی ها خواهند ماند. (کتاب 12، بند26).
از جریان وقایع نیز پیداست، که وُلات ایرانی در آسیای صغیر، پس از این عهد هم، از یونانی های جزائر بحرالجزائر، آنهائی، را که بر ضدّ حکومت ملی بوده با آتن ستیزه می کردند و بهمراهی وُلات ایرانی متوسل می شدند، تقویت میکردند. چنانکه بقول دیودور (کتاب 12، بند 27 - 28) وقتی که اهالی جزیرهء سامُس با آتن مخالفت می ورزیدند، پی سوت نس(83) والی لیدیه پول به آنها میداد (441 ق.م.).
روابط ایران و یونان پس از صلح سیمون:
چنانکه از منابع یونانی مستفاد میشود، پس از صلحی که بر اثر آمدن کالیاس به دربار ایران برقرار شده بود، باز وُلات ایران در آسیای صغیر سعی داشته اند شهرهائی را، که جزو اتحاد دِلُس بودند، به ایران برگردانند مثلاً بدستیاری و کمک پی سوت نس والی ایران در سارد، حکومت عدّهء قلیل (اولیگارشی) در جزیرهء سامُس برقرار شد. (440 - 339 ق.م.). در ابتداء از ترس بحرّیهء فینیقی آتنیها بحریه ای به اینجا نفرستادند، ولی بعد، چون ایرانیها کمک به سامُس نکردند، مجدداً این جزیره بتسخیر آتنیها درآمد. در 430 ق.م. طرفداران ایران در کلوفُن این شهر را بتصرف ایتام نس(84) والی ایران دادند و در این موقع شهر نوسیوم(85) هم، که تابع شهر مذکور بود، به اطاعت ایران درآمد و قشونی، که پی سوت نس فرستاده بود در اینجا اقامت گزید. قابل ذکر است، که در جزو قشون ایران عده ای از یونانیهای آرکادی بودند و این اوّل دفعه است، که ذکری از سپاهیان اجیر یونانی در قشون ایران میشود و چنانکه بیاید، از این ببعد این موضوع قوت میگیرد و یکی از جهات سستی قوهء نظامی ایران میگردد. سپاهیان یونانی را در جزو قشون خشیارشا و مردونیه نباید بحساب آورد، زیرا این ها از شهرهائی آمده بودند، که تابع ایران، یا چنانکه می گفتند، متحد ایران بشمار می رفتند. بعد اهالی نوُسیوم از امیرالبحر آتنی پاخِس(86) کمک طلبیدند و او، چون نتوانست با جنگ قشون ایران را شکست دهد، هیپ پیاس رئیس سپاهیان آرکادی را نزد خود طلبید و برخلاف قولی، که داده بود، او را گرفت. پس از آن ناگهان بر استحکامات ایرانیها تاخته موفق شد و تمام ایرانیها و آرکادی ها را بکشد و هیپ پیاس را هم معدوم کرد، سپس هر دو شهر مزبور به «اتحاد آتنی» بازگشتند (توسیدید، کتاب سوم، بند34)، با وجود این زدوخوردها چون صلاح آتن نبود، که در این زمان با ایران داخل جنگ شود، اینگونه اقدامات وُلات ایران را در آسیای صغیر از امور محلی شمرده روابط صلح آمیز خود را با دربار ایران حفظ میکرد.
آغاز جنگهای پلوپونس(87):
پس از آن طولی نکشید که جنگ پلوپونس در یونان شروع گردید و بر اثر آن تمام یونانی ها، چه آنهائی که در داخل یونان سکنی داشتند و چه یونانیهای خارج، بدو دسته تقسیم شده بجان یکدیگر افتادند. اگر چه شرح جهات و کیفیات این جنگ خارج از موضوع این کتاب، ولی از برای فهم وقایعی، که مربوط به ایران میباشد، لازم است جهات این جنگ را بخاطر آوریم. چنانکه بالاتر ذکر شد، آتن پس از جنگهای ایران و یونان بواسطهء لیاقت رجالی مانند تمیستوکل، آریستید، سیمون، می رونید(88) و ناطقینی مثل پریکلس(89)، ایزوکرات(90) و پیروان او در یونان برتری یافت و اتحادی موسوم به اتحاد دِلُس منعقد کرد و نیز دولت آتن دیوارهای آتن و بنادر آن را بساخت و دارای بحریهء قوی گردید، ولی طولی نکشید، که این قوت آتن باعث تشویش همسایگان او مانند تب و کُرّنت شد و چون اسپارت هم با نظر خصومت به قوت یافتن آتن و ساخته شدن دیوارهای آن مینگریست، تبی ها و کرنتی ها بالطبع متمایل به اسپارت شده با آن عهد اتحادی بستند، تا از بزرگ شدن آتن جلوگیری کنند، چه هم بیم آن را داشتند، که آتن پس از چندی شهرها یا دولت های کوچک یونان را بلعیده بعد اسپارت را هم مطیع خود کند. معلوم است که هواخواهان آتن هم تصمیم بر تقویت آن کردند و بدین منوال تمام یونان بدو قسمت تقسیم شد:
1- تمام شبه جزیرهء پلوپونس با یونان مرکزی در تحت ریاست اسپارت درآمد. 2- جزائر دریای اژه (بحرالجزائر) با سواحل این دریا در تحت فرماندهی آتن قرار گرفت. خصومتی، که از تباین منافع حاصل شد، بر ضدیت هائی، که از دیرگاه بین یونانیها وجود داشت، افزود، چنانکه بی تردید می توان گفت، که جنگ پلوپونس از سه سرچشمه آب میخورد: اول - از سایش یا اصطکاک منافع مادی. دوم - از ضدیت قومی بین یُنیانها و دُریانها (آتنی ها ینیانی، و لاسدمونی ها دریانی بودند). سوم - از مباینت حکومت ملی با حکومت اشرافی، چه از آنچه در فوق ذکر شده معلوم است، که آتن نمایندهء اولی بود و اسپارت نمایندهء دومی. بنابراین جای تعجب نیست، که جنگ دو گروه یونانی با یکدیگر محدود بخاک یونان نگشت، بل بتمام صفحات یونانی نشین، یعنی بسواحل آسیای صغیر و تراکیه و قبرس و ایطالیا و غیره سرایت کرد و در شهرهای یونانی مردم به دو بخش تقسیم شده در سرحکومت ملی یا اشرافی چنان بجان یکدیگر افتادند، که تاریخ کمتر نظایر آنرا نشان میدهد. جهت بلاواسطهء جنگ شورشی بود، که کُرسیر(91) مستعمرهء کورَنت بر ضد شهر مادری خود کرد. کرنتی ها شکایت این قضیه را به اسپارت بردند و دولت مزبور چاره را در جنگ دید نایرهء این جنگ 27 سال مشتعل بود (431- 404 ق.م.) ولات ایرانی در آسیای صغیر بخصوص تیسافرن چنانکه بیاید، از مشغول شدن یونان بخود فرصتی یافته کارهائی با آتن و اسپارت کردند، که شرح آن را توسیدید(92) و گزنفون(93)شاهدین جنگهای مزبور، نوشته اند و در جای خود ذکر خواهد شد.
سفارت های یونان در دربار شوش:
از منبع یونانی چنین مستفاد میشود، که پس از اشتعال نائرهء جنگ آتن و اسپارت، هر دو سفارت هائی بدربار شوش فرستاده اند، ولی معلوم نیست، که نتیجهء این سفارتها چه شده و اردشیر چه جوابی داده. توسیدید در این باب چنین نوشته: (کتاب دوم، بند67) در آخر همان جنگ تابستان آریس تئوس(94) کرنتی و سفرای لاسدمونی، آنه ریست(95) و نیکولا(96) و پراتُ دام(97) باتیموگُراس(98)، که از اهل تژه بود، بطرف آسیا حرکت کردند پولیس(99) آرُگسی هم خودش رأساً به این سفارت ملحق شد. اینها نزد شاه میرفتند، تابا سی تاک لِس(100)مذاکره کرده و او را از اتحاد آتن بازداشته بکمک پوتی ده(101) که در محاصرهء آتنیها بود، جلب کنند و نیز میخواستند این شخص عبور سفرا را از هِلس پونت تسهیل کند، تا سفرا بتوانند نزد فرناس پسر فرناباز(102) رفته اظهارات خود را بتوسط او بشاه برسانند، ولی نمایندگان آتن، چون در این موقع نزد سی تاک لِس تراکی بودند، از پسر او سادکُس(103)خواستند سفرای مذکور را به آنها تسلیم کند و گفتند، که اگر نکنی، ممکن است پیشنهاد اینها دربارهء شاه پذیرفته گردد و بشهر تو، که آتن است، زیان برسد. سادکُس این تکلیف را پذیرفت، و چون سفرا از تراکیه عبور میکردند، تا بکشتی نشسته از هِلس پونت بگذرند، آنها را گرفته به آتنیها تسلیم کرد و اینها سفرا را به آتن بردند آتنیها از ترس اینکه مبادا آریس تئوس، اگر خلاصی یابد، باز کارهائی بر ضد آتن بکند، بی محاکمه و بی اینکه بگذارند حرفی بزند، او را کشتند. با این اقدام آتنیها خواستند معاملهء متقابله با لاسدمونی ها کرده باشند، زیرا لاسدمونی ها تجار آتن و متحدین آن را بدره ها میانداختند. جهت این بود، که لاسدمونی ها آتنیها و متحدین آتن و حتی اهالی شهر��ای بیطرف را دشمنان خود میدانستند و در دریا آنها را بدست آورده میکشتند. بعد توسیدید شرحی راجع بسفارت ها نوشته، که مضمونش این است (کتاب 4، بند50): در سال هفتم جنگ، شاه سفارتی به لاسدمون فرستاد با نامه ای، که بزبان آسوری انشاء کرده بودند، و سفیر - آرتافِرن نامی - مأموریت داشت بگوید، که از طرف لاسدمونیها سفرای متعدد بدربار ایران آمده و هر یک اظهاراتی کرده اند، ولی اظهارات آنها بقدری مختلف و متناقض است، که شاه نفهمید چه میخواهند بنابراین شاه یکنفر پارسی را نزد آنها میفرستد، تا ابلاغ کند، که اگر لاسدمونیها مطلبی دارند، شخصی را که مورد اطمینان است، با آرتافرن بفرستند، تا مطالب لاسِدمونیها را روشن سازد. آتنیها آرتافرن را در اِیون، که بر رود ستریمون است، در تراکیه گرفته به آتن فرستادند و در آنجا، پس از اینکه نامهء شاه را گشوده از مضمون آن مطلع شدند، سفرائی معین کردند، که با آرتافرن به اِفِس رفته از آنجا عازم دربار ایران گردند، ولی وقتی که سفرای آتن به اِفِس رسیدند، شنیدند، که اردشیر پسر خشیارشا درگذشته و بنابراین آرتافرن را وداع گفته به آتن برگشتند. این است قول توسیدید. اما راجع به این که نامهء شاه بزبان آسوری بوده، باید در نظر داشت، که لوازو(104) مترجم توسیدید گوید: مقصود از آسوری پارسی است، زیرا یونانیها وقتی پارسیها را، از این جهت که آسور را داشتند آسوری مینامیدند، چنانکه بسبب داشتن ماد مادی هم میگفتند، ولی گمان نمیرود که این نظر صحیح باشد، زیرا هیچگاه مورخین یونانی پارسیها را آسوری ننامیده اند، اگر نامهء شاه بزبان آسوری انشاء شده باشد، جهتش از این جا بوده، که زبان آسوری همان زبان بابلی است و زبان مزبور در آسیای غربی خیلی متداول بوده(105). بنابراین دربار ایران تصور کرده، که در یونان هم به این زبان از زبان پارسی آشناترند. چون در این مبحث از روابط ایرانیان با یونانیان صحبت شد، بی مورد نیست، که کلمه ای چند نیز از دعوت بقراط طبیب یونانی به ایران، چنانکه شایع است، گفته و نظر خود را اظهار داشته بگذریم، بخصوص که در این فصل از روابط ایران و یونان، دیگر صحبتی نخواهد بود.
دعوت بقراط به ایران(106):
از وقایع سلطنت اردشیر، طاعونی است که در جاهائی از ایران پدید آمد و بجاهای دیگر سرایت کرد (حوالی 430 ق.م.). راجع به این واقعه گویند، که اردشیر چون وصف بقراط طبیب معروف یونانی، را شنیده بود، نامه ای نوشته او را بدربار خود طلبید و وعده های زیاد از پول و ملک و مقام به او کرد، ولی بقراط برخلاف یونانیها آسیای صغیر، که عاشق طلای ایران بودند، اعتنائی بوعده های اردشیر نکرده جواب داد، که وظیفه اش را در معالجهء هموطنان خود میداند، نه مداوا و معالجه پارسی ها، که دشمنان علنی یونان��ان هستند. اردشیر از این جواب در خشم شده از اهالی گُس خواست، که او را به ایران بفرستند و تهدید کرد، که اگر نفرستند شهرشان خراب خواهد شد ولی این تهدید اثری در اهالی شهر مزبور نکرد و بقراط به ایران نیامد. این حکایت و بخصوص آخر آن داستانی بنظر می آید، زیرا چیزهای بسیاری، که راجع بزندگانی بقراط طبیب گفته اند، داستان است و مدرکی نداریم که این حکایت را از سایر گفته ها مستثنی بدانیم. اگر یک پردهء نقاشی این حکایت را تصویر می کند(107)، این معنی را مدرکی برای صحت این خبر نمی توان قرار داد. از مورخین معروف عهد قدیم هم کسی این خبر را ذکر یا تأیید نکرده.
اردشیر درازدست و یهودیان:
بعض مؤلفین شرقی، مانند مسعودی، برحسب روایتی برگشتن بقایای اسرای یهود را از بابل به بیت المقدس از وقایع سلطنت اردشیر درازدست دانسته اند. (مروج الذهب، ج 1 ص 99)(108). برخی از نویسندگان جدید رفتن عزرا و نحیما را به بیت المقدس برای تزیینات معبد اورشلیم و تعمیر حصار و دروازه های آن شهر نیز بزمان این شاه مربوط داشته اند. بالاخره عده ای از نویسندگان جدید ساخته شدن معبد اورشلیم را معطوف بزمان داریوش بزرگ میدارند و این واقعه را بین 520 و 516 ق.م. ذکر میکند. (کلمان هوار، ایران قدیم ص 82)(109)، (و. راجرس، یک تاریخ ایران قدیم ص 179)(110). معلوم است که مدارک نویسندگان جدید در این عقیده کتاب عزرا، و نحمیا بوده، زیرا منبع دیگری برای این نوع اطلاعات در دست نیست، ولی وقتی که بکتابهای مذکور رجوع میکنیم بخوبی دیده میشود که این مطلب روشن نیست. دلایل این نظر چنین است که ذکر میشود: کتاب عزرا در باب اول این کتاب از فرمان کوروش راجع به برگشتن اسرای یهود از بابل به اورشلیم و ظروفی، که شاه مذکور به یهودی ها پس داده است، ذکری شده. و چون مفاد این باب را بالاتر (ص 1.4 و 2.4) ذکر کرده ایم، تکرار زاید است. در باب دوم گفته شده است: «اینانند اهل ولایت ها، که از اسیری اشخاصی، که نبوکد نَصّر پادشاه بابل به اسیری برده بود، بیرون آمدند و هر کدام از ایشان به اورشلیم و یهودا و شهر خود برگشتند». پس از آن عدّه اسبها و قاطرها و شتران و خرها را معین کرده اند، که رویهمرفته 7136 رأس میشده. نیز در همین باب گفته شده است: «و چون ایشان بخانهء خداوند، که در اورشلیم است، رسیدند، بعض رؤساء آبا هدایا تبرّعی برای خانه خدا آوردند، تا آنرا در جایش بر پا کنند. بر حسب قوهء خود 60 هزار درهم طلا و پنج هزار منای(111) نقره و صد دست لباس کهانت بخزانه بجهت کار دادند. پس کاهنان و لاویان و بعضی از قوم و مغنّیان و دربانان در شهرهای خود ساکن شدند و تمامی اسرائیل در شهرهای خود مسکن گرفتند». باب سوم: «و چون ماه هفتم دررسید بنی اسرائیل در شهرهای خود مقیم بودند و تمامی قوم مثل یکمرد در اورشل��م جمع شدند». بعد اسامی اشخاصی، که به اجرای مراسم مذهبی و قربانی و غیره پرداخته اند، ذکر شده و سپس گفته اند: «و چون بنایان بنیاد هیکل خداوند را نهادند، کاهنان را با لباس خودشان باکرناها، و لاویان بنی آساف را با سنج ها قرار دادند، تا خداوند را بر حسب رسم داود پادشاه تسبیح بخوانند و بر یکدیگر میسرائیدند و خداوند را تسبیح و حمد می گفتند که او نیکو است زیرا رحمت او بر اسرائیل تا ابدالاباد است و تمامی قوم به آواز بلند صدا زده خداوند را بسبب بنیاد نهادن خانهء خداوند تسبیج میخواندند، و بسیاری از کاهنان و لاویان و رؤساء آبا، که پیر بودند و خانهء اولین را دیده بودند، در حینی که بنیاد این خانه در نظر ایشان نهاده شد، به آواز بلند گریستند و بسیار با آواز شادمانی صداهای خود را بلند کردند، چنانکه مردم نتوانستند صدای شادمانی و آواز گریستن قوم را تشخیص دهند. زیرا خلق صدای بسیار بلند میدادند. چنانکه آواز ایشان از دور شنیده میشد». باب چهارم: در این باب گفته شده: «و چون دشمنان یهودا و بنیامین شنیدند، که اسیران هیکل یهوه خدای اسرائیل را بنا میکنند، آنگاه نزد زرُ بابل و رؤسای آبا آمده گفتند، که همراه شما بنا خواهیم کرد، زیرا ما مثل شما از زمان اَسرْحَدّون پادشاه آشور، که ما را بدینجا آورد، خدای شما را میطلبیم و برای او قربانی میگذرانیم. اما در باب زرُبابل و یشوع و سایر رؤسای آبای اسرائیل به ایشان گفتند، شما را با ما در بنا کردن خانهء خدای ما کاری نیست، بلکه ما تنها آنرا برای یَهوه خدای اسرائیل، چنانکه کوروش پادشاه، سلطان فارس، امر فرموده است، بنا خواهیم کرد. آنگاه اهل زمین دستهای قوم یهودا را سُست کردند و ایشان را در بنا کردن بتنگ می آوردند و بضد ایشان مدّبران اجیر ساختند، که در تمام ایام کوروش پادشاه فارس تا سلطنت داریوش پادشاه فارس قصد ایشان را باطل ساختند و چون اخشِورُش پادشاه شد، در ابتدای سلطنتش بر ساکنان یهودا و اورشلیم شکایت نوشتند و در ایام ارتخشثتا بشلام و میترَدات و طبئیل و سایر رفقای ایشان به ارتخشثتا پادشاه فارس نوشتند و مکتوب بخط آرامی نوشته شد و معنیش در زبان آرامی. رَحوم فرمانفرمائی و شمشائی کاتب رسالهء بضدّ اورشلیم به ارتخشثتا پادشاه بدین مضمون نوشتند... این است سواد مکتوبی، که ایشان نزد ارتخشثتا پادشاه فرستادند: بندگانت، که ساکنان ماوراءنهر میباشیم و اما بعد، پادشاه را معلوم باد، که یهودیانی که از جانب تو نزد ما آمده اند، به اورشلیم رسیده اند و آن شهر؟ بد و فتنه انگیز را میسازند و حصارها را برپا میدارند و بنیادها را مرتب میکنند. الان پادشاه را معلوم باد، که اگر این شهر بنا شود و حصارهایش تمام گردد، جزیه و خراج و باج نخواهد داد و بالاخره بپادشاه��ن زیان خواهد رسید پس، چونکه ما نمک خانهء پادشاه را میخوریم، ما را نشاید، که ضرر پادشاه را ببینم. لهذا فرستادیم، تا پادشاه را اطلاع دهیم، تا در کتاب تواریخ تفتیش کرده شود و از کتاب تواریخ دریافت کرده بفهمی، که این شهر فتنه انگیز است و ضرر رساننده بپادشاهان و کشورها. در ایام قدیم در میانش فتنه میانگیختند و بهمین سبب این شهر خراب شد. بنابراین شاه را اطلاع میدهیم، که اگر این شهر بنا شود و حصارهایش تمام گردد، تو را به این طرف شهر نصیبی نخواهد بود. پس پادشاه به رحوم فرمانفرما و شمشائی کاتب و سایر رفقای ایشان، که در سامره ساکن بودند، و سائر ساکنان ماوراءنهر جواب فرستاد، که سلامتی و اما بعد مکتوبی، که نزد ما فرستاده اید در حضور من واضح خوانده شده و فرمانی از من صادر گشت و تفحص کرده دریافت کردند، که این شهر از ایام قدیم با پادشاهان مقاومت میکرده و فتنه و فساد در آن واقع میشده و پادشاهان قوی در اورشلیم بوده اند، که بر تمامی ماوراءنهر سلطنت میکردند و جزیه و خراج و باج به ایشان میدادند، پس فرمانی صادر کنید، که آن مردمان را از کار بازدارند و تا حکمی از من صادر نگردد، این ش
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر