«لغت نامه دهخدا»
[اَ] (اِ) آرغ. آروغ. رجک. آجل. جشاء. باد گلو : گیرد چو صبح اروغ از قرص آفتاب آنرا که تو بقرص کرم میهمان کنی. کمال اسماعیل(1). -اروغ کردن؛ آروغ زدن. (شعوری). (1) - در بعض لغت نامه ها این بیت برای اروغ بفتح همزه شاهد آمده است و غلط است. کلمه در شعر آروغ با الف ممدوده است. رجوع به آروغ شود.