«لغت نامه دهخدا»
(نف، ق) در حال آویختگی. || آویخته. معلق. آونگ. آون. دروا. آونگان. دلنگان. - آویزان کردن؛ آویختن. تعلیق. || جنگ و گریز کنان. گریز و آویز کنان :غوریان دررمیدند و هزیمت شدند و آویزان میرفتند تا ده. (تاریخ بیهقی). || مشغول. دست بکار. آغازان. || دست بیقه : باد سحری سپیده دم خیزانست با میغ سیه بجنگ آویزانست.منوچهری.