«لغت نامه دهخدا»
[زَ / زِ] (اِ) گوشوار. گوشواره. قرطه : ای از تو مرا گوش پر و دیده تهی خوش آنکه ز گوش پای در دیده نهی تو مردم دیده ای نه آویزهء گوش از گوش بدیده آ که در دیده بهی. کمال اسماعیل. نخشبیهای وی از گوهر پاک کرد یاقوت تر آویزهء تاک.جامی. دُرِ نظم من در سراسرْ جهان شد آویزهء گوش شاهنشهان.هاتفی. و بیشتر این کلمه به معنی الماس و دیگر گوهرهای ثمین است که بحلقهء گوشواره آویزند یا در نگین دان آن نشانند. - آویزهء گوش کردن گفته ای را؛ آن را فراموش نکردن. از آن پند و عبرت گرفتن. هماره بدان کار کردن.