استادن

«لغت نامه دهخدا»

[اِ دَ] (مص) ایستادن. ستادن. قیام. برپا شدن. خاستن. بخاستن. برخاستن. سر پا ماندن :
شد به گرمابه درون استاد غوشت
بود فربی و کلان بسیارگوشت.
رودکی (در منظومهء سندبادنامهء رودکی).
رجوع به سندبادنامه چ اسلامبول ص173 س11 و بعد آن شود.
من اینک به پیش تو استاده ام
تن زنده خشم ترا داده ام.فردوسی.
دگر دست دادش به اندیرمان
خود آنگه باستاد اندر میان.فردوسی.
|| مقاومت کردن :
صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد.شهید بلخی.
تو کسانی را استاده ای آنگه که ز بیم
بر ایشان زن و فرزند نیارست استاد.فرخی.
دودستی همی کوفت از پیش و پس
نیارست با زخمش استاد کس.
اسدی (گرشاسب نامه).
|| پایدار ماندن.
-در خدمت استادن؛ دیری خدمت کردن :
بر تو فرض است حق گزاری او
زآنکه در خدمتت بسی استاد.
امیرخسرو.
|| اقامت کردن. ماندن : چون شب نزدیک آمد مردم میرفتند پس با خاصگیان ملک شفاعت کردم تا آن شب ملک آنجا [ در کشتی ] باستد. (مجمل التواریخ و القصص). || مصمم شدن. عزم کردن. قصد کردن : پس گفتند ما خود را بخدای بخشیم و این سه کس را بکشیم که همه فتنه از این [ سه ] میباشد و بر این باستادند و شمشیرها را زهرآب دادند. (مجمل التواریخ والقصص).
قصد کردی بدل ربودن من
بر هلاک دلم براستادی.فرخی.
|| توقف کردن : و بکوفه باستاد تا منصور فرارسید. (مجمل التواریخ والقصص ص325). و بروایتی گویند بکابلستان باستاد و سپاه فرستاد سوی چین. (مجمل التواریخ والقصص ص161). برفتیم نزدیک کوه [ دماوند ] بدیهی باستادیم و چارهء برشدن همی طلبیدیم. (مجمل التواریخ والقصص ص 467). || استادن بکاری؛ مشغول شدن به آن و ورزیدن آن : بعد از موسی علیه السلام یوشع بن نون بکار بنی اسرائیل باستاد، بیست وهفت سال. (مجمل التواریخ و القصص ص 140).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر