«لغت نامه دهخدا»
[اِ] (معرب، اِ مرکب)(1) معرب سفیداب یا سفیدا، چه در کلمه ای که آخر آن الف باشد در حالت تعریب جیم زیاده کنند و در عرف آنرا سفیدهء کاشغری گویند. (غیاث). اسفیذاج، بالکسر؛ سپیده و معرّب آن است، و آن خاکستر قلعی است و اسرب، اذا شدّد علیه الحریق صار اسرنجاً ملطّفٌ جَلاّء. (منتهی الارب). سپیدهء ارزیر و سرب. (مؤید الفضلاء). معرب اسفیداب است که زنان بر روی مالند و نقاشان و مصوران هم کار فرمایند و خوردن آن کشنده بود خصوصاً سفیداب قلعی. (برهان). اسفیداج، هو رماد الرصاص او الاَنک. و الاَنکی اذا شدّد علیه التحریق صار اسرنجاً... قد یتخذ جمیعاً بالخلّ و قد یتخذ بالاملاح و یتخذ من وجوه شتی علی ما عرف فی کتب اهل هذا الشأن. (مفردات قانون ابوعلی ص 162). اسفیداج، معرب من الفارسیه، و قد یزاد مرقع. بالبربریه النحیب و الیونانیه سمیوتون و العبریه باروق و السریانیه اسقطیفا، و یقال حفر و الهندیه باریاحمی و عندنا اسبیداج و المراد به هنا المعمول من الرصاص فان کان من القلعی فهو الرّومی الاجود، و صنعته ان یصفح احدالرّصاصین و یطبق بالعنب المدقوق ببزره و یدفن فی حفائر رطبه او یثقب و یربط و یترک فی ادنان الخل و یحکم سدها بحیث لایصعد البخار و یتعاهد ما علیه بالحک الی ان یفرغ. و اجوده الابیض الناعم الرزین المعمول فی ابیب أعنی تموز و هو بارد فی الثانیه یابس فی الثالثه علی الاصح ملطف مغر ینفع من الحرق مطلقاً ببیاض البیض و دهن البنفسج و الورم و الصداع و الرمد و الحکه و البثور و القروح و نزف الدم طلاء و یقع فی المراهم مع الاقلیمیا و مع البنج یمنع نبات الشعر مجرب. و یزیل الشقوق والتسمیط و نتن الابط و نساء مصر و خراسان یسقونه الصبیان للحبس و الرّائحه الکریهه و فیه خطر و یمنع الحیض و الحمل شرباً و هو یصدع و یکرب و یفضی الی الخناق و ربما قتل منه خمسه دراهم و یعالج بالقی ء برمادالکرم و شرب الانیسون و الکرفس و الرازیانج و الربوب و الادهان و الحمام و شربته الی مثقال و بدله الاسرنج و أخطأ من زعم انه معدنی و انه یتکون بالحرق. (تذکرهء ضریر انطاکی ج1 ص45، 46). اسفیداج [ از احجار عملی است ] رماد قلعی و سربست که چون بیشتر بسوزانند سرنج شود و اسفیداج رمد را مفید است و آنچه زنان سازند رماد قلعی با زیبق یار کرده تا طراوت رخ بیفزاید. (نزهه القلوب). اسفیداج، بفارسی سفیداب نامند، آنچه از قلع ترتیب دهند اسفیداج رومی گویند و بهترین اقسام است. چون قلع را صفایح کرده با انگور کوبیده با تخم او آغشته بر روی یکدیگر گذاشته در خم سرکه یا ظرفی که سرکهء تند داشته باشد گذاشته سر ظرف را مستحکم نمایند که به بخار سرکه قلعی بمرور از هم بریزد پس از سرکه بیرون آورده خشک کنند پس سائیده بپزند و همین عمل مکرر کنند تا همهء قلعی حلّ شود. و غسل اسفیداج را عله یکی زایل شدن ترشی سرکه است و آنچه از سرب ترتیب دهند یکی بهمین دستور است و یکی احراق او است و آن ابار است نه اسفیداج و در احراق او اگر مبالغه شود سرنج حاصل میشود و در دوم سرد و در سیم خشک و غسل او شرط است تا لطیف و مجفف بی لزع شود. مبرد و مسدد و مغری و قالع گوشت زیاده و مدمل قروح و جهت سوختگی آتش نافع و با سرکه و روغن گلسرخ جهت درد سر و با شیر جهت ورمهای حارّ و مفاصل حار مجرّب و جهت زخمها و شقاق و درد چشم و بثور آن و بیاض رقیق چشم حیوانات و با شیر دختران و سفیدی تخم مرغ جهت رمد حار و با آب عنب الثعلب و رادعات جهت باد سرخ و بثور و نزف الدم و حکه و در مراهم با اقلیمیا و آب بنج جهت منع روئیدن مو مجرّب دانسته اند و جهت رفع بدبوئی زیر بغل و کنج ران و حمول او جهت منع حمل و قطع سیلان حیض نافع و آشامیدن او مورث خناق و زیاده از یک درهم او کشنده است و بدلش ابار و سرنج است. (تحفهء حکیم مؤمن). اسفیداج، بپارسی سپیداب خوانند و نیکوترین آن پاک سپید خوشبوی بود و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و گویند خشک در سیم و جالینوس گوید ریشها و سعفه و بثره و داءالثعلب و داءالحیه را چون با روغن گل طلا کنند بغایت مفید بود و دیسقوریدوس گوید مبرد جراحتها بود که در ظاهر بدن باشد چون در مرهم زفت استعمال کنند و ملین اورام بود و دانه های چشم را نافع بود و اسفیداج قلعی چون بر گزیدگی عقرب بحری و تنین بحری بمالند نافع بود و جهت شقاق نافع بود و اسپیداج اسربی جهت درد چشم چون با ادویه ها خلط کنند نافع بود و ریش آنرا نیک گرداند و مسکن ورم گرم بود به طلا کردن و خوردن اسفیداج کشنده بود و مداوات وی به قی و مطبوخ تخم کرفس و انیسون و رازیانه و افسنتین و عسل کنند و صاحب تقویم گوید اصلاح وی بقند و صمغ عربی کنند و بدل اسفیداج الرصاص خبث الرصاص بود. (اختیارات بدیعی). بیرونی در «ذکر اسرب» گوید: و منه یعمل الاسفیذاج بتعلیق صفائحه فی الخل و لفها فی ثفل العنب و عجمه(2) بعد العصر فان الاسفیذاج یعلوه عُلُوّ الزنجار علی النحاس و ینحت (؟) عنها. (الجماهر بیرونی ص260 و نیز ص225 و 257). سپیده. سفیده. سفیداب شیخ.(3) سپیدهء ارزیز. خاکستر ارزیز و نیز اسرب که در داروها بکار است. و رجوع بذیل قوامیس دزی ج1 ص22 شود. (1) - La ceruse. La litharge. (2) - در اصل: حجمه، و تصحیح قیاسی است. (3) - Lead carbonate. Carbonate de plomb.