«لغت نامه دهخدا»
(ص نسبی) برنگ آب. کبود. ازرق. نیلی. نیلگون. نیلوفری. کوود. آبیو. رنگ کبود روشن. و گاه آبی آسمانی گویند و از آن آبی سخت روشن خواهند و این همان آسمانجونی و آسمانگونه است. و آبی سیر گویند و از آن آبی پررنگ و گرفته اراده کنند و مقابل آن آبی روشن است. || منسوب به آب. مائی : در تن خود بنگر این اجزای تن از کجا جمع آمدند اندر بدن آبی و خاکیّ و بادی وآتشی عرشی و فرشیّ و رومیّ و کشی.مولوی. || آنچه از گیاه و حیوان که در آب باشد، مقابل خاکی: اسب آبی. مار آبی. نباتات آبی : با غم مرگ کس نباشد خوش آبیان را چه عیش در آتش؟مکتبی. - زراعت آبی؛ زرع مسقوی و مسقاوی. مقابل دیم و دیمی یعنی مظمی. -ساعت آبی؛ ظرفی بوده بدرجات بخش شده که پر آب می کرده اند و از چکیدن آب بحدی معلوم زمان را می پیموده اند. - مثلثهء آبی و بروج آبی؛ در اصطلاح اهل تنجیم برجهای سرطان و عقرب و حوت باشد. || آنکه با چرخ و ارابه آب بخانه ها برد.