«لغت نامه دهخدا»
(حامص مرکب) سوداگری. بازرگانی. بیع و شری. تجارت. داد و ستد. خرید و فروش. معامله. سودا. حرفهء تجارت. تجارت پیشه : کسی را که نام است و دینار نیست ببازارگانی کسش یار نیست.فردوسی. بدو (پیران) گفت رستم ترا کهترم بشهر تو کرد ایزد آبشخورم ببازارگانی از ایران بتور بپیمودم این راه دشوار و دور.فردوسی. و گر بر ستاننده دارد سپاس ز بخشنده بازارگانی شناس.فردوسی. بعوض شبه گوهر سرخ یابی از او چون کند با تو بازارگانی.فرخی. ز پاکیزگی شهر و از خرمی ده روان گشت بازار بازارگانی.فرخی. بی تو ای جان زندگانی میکنم مایه نی بازارگانی میکنم.انوری. بده یک بوسه تا ده واستانی از این به چون بود بازارگانی.نظامی. || چانه زدن.