بازجو

«لغت نامه دهخدا»

(نف مرکب) بازجوینده. محقق(1). مفتش. کسی که مأموریت پیدا میکند از کسی در مورد امری یا اتهامی تحقیق و وارسی کند، یا از روی دفاتر و اسناد راستی و ناراستی کاری را معین کند. (واژه های فرهنگستان). تفتیش گر. (فرهنگ رازی).
(1) - Engueteur.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر