«لغت نامه دهخدا»
[خوا / خا دَ] (مص مرکب)بازگرداندن. طلبیدن : غمی گشت و لشکر همه بازخواند بزودی سلیح و درم برفشاند.فردوسی. ز ری مردک شوم را بازخوان ورا مردم شوم و بدساز خوان.فردوسی. سکندر بدو گفت کاینست راست تو طینوش را بازخوانی رواست.فردوسی. ز خیمه فرستاده را بازخواند بتندی سخنها فراوان براند.فردوسی. و من همی گویم که او [ خالدبن ولید ] منافق است، او را باز باید خواندن. (ترجمهء طبری بلعمی). حیلت می ساخت [ التونتاش ] ... تا رضای آن خداوند را بباب مادر یافت... و ما را از مولتان بازخواند و بهرات بازفرستاد. (تاریخ بیهقی). و ما را [ مسعود ] از مولتان بخواند باز [ محمود ] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص215). پیش کسری گفتند که او نافرمانی میکند و سرکشی، نامه نوشت که او را بازخواند. (قصص الانبیاء ص225). از بردسیر نوشتند و لشکر بازخواندند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 44). || گرد آوردن. جمع کردن، مقابل پراکنده ساختن : چو گستهم بشنید لشکر براند پراکنده لشکر همه بازخواند.فردوسی. || نهی. منع کردن. بازداشتن : دل شیده گشت اندران کار تنگ همی بازخواند آن یلان را ز جنگ. فردوسی. || بازخواندن بکسی، یا بچیزی؛ بدو نسبت کردن. نَسَب. (تاج المصادر بیهقی). انتساب. نسبت. منسوب داشتن. نامیدن. نسبت کردن. بنام چیزی نسبت کردن : ثغرهای جزیره شهرکهائی اند بر روی رومیان و از شام اند، ولکن به جزیره بازخوانند. (حدود العالم). و اندر ناحیت موقان دو شهرک دیگر است که هم به موقان بازخوانند. (حدود العالم). و از این بیابان هر کجا ناحیتی بدو نزدیک است بدان ناحیت بازخوانند. (حدود العالم). و دو ده است که بدین دو قوم بازخوانند. (حدود العالم). بدو بازخواندند لشکرش را گزیده سواران کشورش را. دقیقی (گنج بازیافته). چند جایگاه ساخته است و همه را بنام خویش بازخوانده است. (فارسنامهء ابن البلخی ص60). و این نهر «برازه» ببرازهء حکیم بازخوانند کی آب از فیروزآباد بگشاد. (فارسنامهء ابن البلخی ص151). در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساخته است و همه را بنام خویش بازخوانده است. (فارسنامهء ابن البلخی). بابک پادشاه عظیم بود که اردشیر را بدان بازخواندندی. (حاشیهء فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). و بزمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را به بزرگی از خطاطان بازخوانند، یکی مقلی به ابن مقله بازخوانند و دیگر مهلهلی که به ابن ملهل بازخوانند سه دیگر مقفعی که به ابن مقفع بازخوانند. (نوروزنامه منسوب بخیام). و شَمَر سپاه سالار او بود که شمر کند یعنی سمرقند را بدو بازخوانند. (مجمل التواریخ و القصص). گویند شهر کرمان بدان کرم بازخوانند. (مجمل التواریخ و القصص). و او [ کمری بن یافث ] را پسران بودند یکی بلغارنام، آنک زمین بدو بازخوانند. (مجمل الت��اریخ و القصص ص104 س 19). و حظیرهء بخارا وی نهاده بود و کوی علاء را به وی بازمیخوانند. (تاریخ بخارای نرشخی ص95). باز همین حیان بفرغانه لشکر برگماشت تا قتیبه را کشتند و حوض حیان به وی بازمیخوانند. (تاریخ بخارای نرشخی ص69). و خایه کشیده را بزبان عجم شابستام گویند پس این دیه [ شابستانان را ] بدیشان بازمیخوانند. (تاریخ قم ص86). او را بکنیت و نام او باز خواندند. (تاریخ قم ص227). || خواندن. قرائت کردن : تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت.مولوی. خود ز بیم این دم بی منتهی بازخوان فابین ان یحملنها.مولوی. || دیگر بارخواندن. دوباره خواندن. || مباشرت کردن. || تهمت زدن بطور آشکارا. (ناظم الاطباء).